بعد از چهار روز، از مسافرت برگشتم و چیزی برای نوشتن ندارم و این آزارم میدهد. همه کارهایم بر روی هم تلانبار شده و با این حال، از هیچ یک از علاقههایم کاسته نشده. خروجی ندارم و این یعنی انفجار در ذهن خستهام. تا خودم را پیدا کنم که شاید نکنم، فرصت میخواهم.
“هرکسی ممکن است به ملکوت خداوند داخل شود جز یک دسته از انسانها، روزنامه نگاران.” این سخن «کی یر که گارد»، فیلسوف و نویسنده دانمارکی است. بدون تفسیر!، دوستان میدانند که من یک روزنامه نگارم.
من در فرهنگ “دو گانگی” زاده شدم. در دیار من برای خدا سر میبُرند و اگر لازم باشد سر خدا را هم میبُرند. در دیار من، آب دهان بندهی خدا مقدس است و اما گاهی خود خدا هم بی ارزش. در دیار من، اهریمن و اهورامزدا برادران دوقلویند. من در فرهنگ “قربانی” زاده شدم. در …
امروز صبح من هم مثل خیلیها، برای شرکت در «همایش بینالمللی فرصتهای سرمایهگذاری در صنعت گردشگری ایران» به سالن همایش برج میلاد رفتم. شما اگر به اخبار گردشگری علاقه داشته باشید، حتما گزارشهای گوناگونی از این همایش را خواهید خواند و خواهید شنید. اما روایت من اینگونه است: در همایش، یک کتاب کوچک پخش میکردند که …
با اشتیاق به زندگیام وارد میشوند، مدت کوتاهی میمانند و بعد از مدتی با نفرت میروند، اعتقادی هم ندارند که زخمی زدهاند. این یک جمله خبری است. تحلیلی در کار نیست.
اولین شماره مجله «سرزمین من» از گروه مجلات همشهری، ویژهنامه ایرانشناسی و ایرانگردی منتشر شد. هدف اولیه مجله این بود که مجلهای باشد همتای NATIONAL GEOGRAPHIC. نمیدانم این اتفاق افتاده یا نه. ولی مجله را که دیدم (دو ماه منتظر چاپ شدنش بودم)، لذت بردم.
بندی گسست…سفر خواهم کرد…
نمیدانستم و دیدم که مرا برد تا مسلخ خیانت. و اکنون میدانم که چه وقت به بسترش خواهد رفت. و دیگر این که…این داستان من خواهد بود… میبینم که بیخانه و تا آخر عمر پی لانهام. میبینم خودم را که پیرم و بیبرگ و بارم. اما چه زیباست دنیا… قصهاش این است: جور و جفا …
گاهی تایپ کلمات بر صفحهی مانیتور، بهتر از قلم در دست گرفتن و نوشتن بر روی کاغذ است. فرود انگشتان بر روی صفحه کلید کامپیوتر، همچون ضرب گرفتن بر روی میز است. گاهی این ضرب از روی شادی است و رقص انگشتان را تداعی میکند و گاهی از روی استیصال روح است. دومی را هستم.
لال بودن خوب نیست. لال شدن چرا، گاهی.
چقدر وقت داریم…،از زمانیکه قطرهی باران با شتاب هر چه بیشتر به شیشهی جلویی اتومبیل برخورد میکند، تاهنگامیکه برفپاککن از رویش رد میشود و دل و رودهاش را در هم میپیچد. واقعا چقدر وقت اندیشیدن داریم… قطرهی بعدی از راه رسید.
دوباره مینویسمت وطن…
۱- در خیابان: امشب هلال ماه بس افسونگر بود و من فرصت داشتم که قدمی بزنم و این عادت ماه را ببینم. سرخ نبود، اما آتش افروز چرا. ۲- در خانه: همهی مردان میدانند که لحظهی باز کردن دکمهی پیراهن چه لحظهای است. در این لحظه، آیینه بهترین مونس تناندیشی ماست. ۳- در خاموشی خود: …