اولین شماره مجله «سرزمین من» از گروه مجلات همشهری، ویژهنامه ایرانشناسی و ایرانگردی منتشر شد. هدف اولیه مجله این بود که مجلهای باشد همتای NATIONAL GEOGRAPHIC. نمیدانم این اتفاق افتاده یا نه. ولی مجله را که دیدم (دو ماه منتظر چاپ شدنش بودم)، لذت بردم.
بندی گسست…سفر خواهم کرد…
نمیدانستم و دیدم که مرا برد تا مسلخ خیانت. و اکنون میدانم که چه وقت به بسترش خواهد رفت. و دیگر این که…این داستان من خواهد بود… میبینم که بیخانه و تا آخر عمر پی لانهام. میبینم خودم را که پیرم و بیبرگ و بارم. اما چه زیباست دنیا… قصهاش این است: جور و جفا …
گاهی تایپ کلمات بر صفحهی مانیتور، بهتر از قلم در دست گرفتن و نوشتن بر روی کاغذ است. فرود انگشتان بر روی صفحه کلید کامپیوتر، همچون ضرب گرفتن بر روی میز است. گاهی این ضرب از روی شادی است و رقص انگشتان را تداعی میکند و گاهی از روی استیصال روح است. دومی را هستم.
لال بودن خوب نیست. لال شدن چرا، گاهی.
چقدر وقت داریم…،از زمانیکه قطرهی باران با شتاب هر چه بیشتر به شیشهی جلویی اتومبیل برخورد میکند، تاهنگامیکه برفپاککن از رویش رد میشود و دل و رودهاش را در هم میپیچد. واقعا چقدر وقت اندیشیدن داریم… قطرهی بعدی از راه رسید.
دوباره مینویسمت وطن…
۱- در خیابان: امشب هلال ماه بس افسونگر بود و من فرصت داشتم که قدمی بزنم و این عادت ماه را ببینم. سرخ نبود، اما آتش افروز چرا. ۲- در خانه: همهی مردان میدانند که لحظهی باز کردن دکمهی پیراهن چه لحظهای است. در این لحظه، آیینه بهترین مونس تناندیشی ماست. ۳- در خاموشی خود: …
چه خوب که ما در ایران کویر داریم. چون هنوز در کویر کشورمان، سهم طبیعت از انسان بیشتر است.
عجب روزگاری است خدایا، پناه بر موسیقی
بشر بودن نمیارزد… باید خدا شد…خدا بود…
ساعتی بنشین با من، تا بنشیند آتشم.
“باز هم کتاب خریدی پسر!”…این حرف همیشگی مادرم است، وقتی که شبها درب خانه را به رویم باز میکند و میبیند که من با پلاستیکی پر از کتاب به خانه آمدهام. خیلی وقتها که فقط یکی دو جلد کتاب میخرم متوجه نمیشود، چون آنها را در کیفم قرار میدهم. امشب باز هم جملهی “باز هم …