گاهی تایپ کلمات بر صفحهی مانیتور، بهتر از قلم در دست گرفتن و نوشتن بر روی کاغذ است. فرود انگشتان بر روی صفحه کلید کامپیوتر، همچون ضرب گرفتن بر روی میز است. گاهی این ضرب از روی شادی است و رقص انگشتان را تداعی میکند و گاهی از روی استیصال روح است. دومی را هستم.
لال بودن خوب نیست. لال شدن چرا، گاهی.
چقدر وقت داریم…،از زمانیکه قطرهی باران با شتاب هر چه بیشتر به شیشهی جلویی اتومبیل برخورد میکند، تاهنگامیکه برفپاککن از رویش رد میشود و دل و رودهاش را در هم میپیچد. واقعا چقدر وقت اندیشیدن داریم… قطرهی بعدی از راه رسید.
دوباره مینویسمت وطن…
۱- در خیابان: امشب هلال ماه بس افسونگر بود و من فرصت داشتم که قدمی بزنم و این عادت ماه را ببینم. سرخ نبود، اما آتش افروز چرا. ۲- در خانه: همهی مردان میدانند که لحظهی باز کردن دکمهی پیراهن چه لحظهای است. در این لحظه، آیینه بهترین مونس تناندیشی ماست. ۳- در خاموشی خود: …
چه خوب که ما در ایران کویر داریم. چون هنوز در کویر کشورمان، سهم طبیعت از انسان بیشتر است.
عجب روزگاری است خدایا، پناه بر موسیقی
بشر بودن نمیارزد… باید خدا شد…خدا بود…
ساعتی بنشین با من، تا بنشیند آتشم.
“باز هم کتاب خریدی پسر!”…این حرف همیشگی مادرم است، وقتی که شبها درب خانه را به رویم باز میکند و میبیند که من با پلاستیکی پر از کتاب به خانه آمدهام. خیلی وقتها که فقط یکی دو جلد کتاب میخرم متوجه نمیشود، چون آنها را در کیفم قرار میدهم. امشب باز هم جملهی “باز هم …
در حال تحقیق بر روی “رستم” هستم. همان پهلوان شاهنامه. نه فردوسی را خوب میشناسم و نه شاهنامه را. ولی جای مطلبی را که در حال نوشتنش هستم، خالی میبینم.
ساعت ۷ صبح: مادر بر بالین بچه حاضر میشود و میگوید: بلند شو عزیزم، بیا “ماما” بهت “مه مه” بده. ساعت ۸ صبح: مادر بچه را بغل میکند و میگوید: عزیزم بیا بریم “جیش” کن. آهان،… به “دودولت” دست نزن (در حالی که خودش دست میزند)… آفرین گل پسرم، تاج سرم. ساعت ۹ صبح: مادر …
شنیدهاید که میگویند: نان بخور و نمیر خوب حالا شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید که نان بخور و بمیر هم داشتیم. در آن زمانی که گیلانیان عادت به خوردن نان نداشتند و برنج غذای اصلیاشان بود، ضرب المثلی داشتد که میگفت: نان بخور و بمیر.