متنی که در زیر میخوانید، یک تحلیل نمادین است نه یک «استدلال استقرائی» یا «استدلال استنتاجی». آنچه در جامعهٔ ایران شاهد هستیم، بزرگداشت «مرگ» است؛ روندی که از چند دههٔ پیش شروع شده و امروز به اوج خود رسیده است. به عنوان کسی که در این جامعه زندگی میکنم، احساس میکنم در سالهای زندگیام، به …
چند روز پیش دعوت بودم به یک همایش که محتوایش میبایست علمی-فرهنگی میبود، در مکانی که از قضا نامش بسیار پرطمطراق است. به جرأت میتوانم بگویم از دو ساعت و نیمی که در جلسه حضور داشتم به اندازهٔ تعداد انگشتان یک دست، جملهٔ ارزشمند نشنیدم. ولی تا دلتان بخواهد ادعا، و سخنان کمارزش و پوسیدهٔ …
بالاخره در روز یکم ژانویهٔ ۲۰۲۵، دو کشور رومانی و بلغارستان بعد از ۱۳ سال انتظار، به عضویت کشورهای «شنگن» درآمدند؛ خبری قابل توجه برای رونق گردشگری این دو کشور و حتی خبری خوب برای دفاتر خدمات مسافرتی ایرانی در راستای برنامهریزی مقاصد جدید در تورهای خروجی. اما اصل هدفم از بیان این خبر موضوع …
در قصههای آفرینش، باغ سرمنشأ است، آدمیزاد در آنجا بود قبل از هبوط. در همین راستا میتوان باغ ایرانی را مصداق سرمنشأ دانست و از آنجا که با پیرامونش دیوار محصور است و فقط رو به آسمان باز است، گویی در اندیشهٔ معراج است در همان مسیر هبوط. یعنی این باغ در زمین، نقطهٔ نظیر …
علیرضا عالم نژاد او از دو زاویهٔ مختلف شهر را میکاود؛ در دور کند و دور تند. در یک ساحت، دستانش را پشت کمرش قلاب میکند و ساعتها راه میرود و از پشت عینکش در سکوت با کوچهها دیالوگ طولانی برقرار میکند، و در ساحت دیگر، ساعتی در پارکها و خیابانها فقط میدود، شهر را …
عاشق بازیگوشی نقطهها در حروف الفبای فارسیام. به الکترون میمانند، «موج-ذره»اند؛ ذرات بیجِرمی که موجی از معنی ایجاد میکنند. این نقطهها در اتمِ واژهها همواره از مداری به مدار دیگری میروند. گاهی حتی نیست میشوند، نامرئی، گویی فوتونند، نور میتابانند به حرف. کافی است به «ب» و «ت»«پ» و «ث»، به «ح» و «خ» و …
شما لعنتیها، در زمان حیات برای ما «اعلامیهی ترحیم» نوشتید، شما که وطن را برای ما «مصیبت وارده» کردید. و ما مردگان هر روز به هم تسلیت میگوییم، برای چنین زندگانی. …………………………………………….. هیچ تخمی برایمان باقی نگذاشتند که قبل از یلدا، حداقل یک جوجه را بشمریم. با این حال، در این امیدیم که حساب و کتاب …
آری، اجرایش مصداق شعر معروف «ژاله اصفهانی» بود که فرمود: «شاد بودن، هنر است شاد کردن، هنری والاتر» شب است و سکوتْ حجرههای خالی را فرا گرفته، نه خبری از بازرگانان هست و نه نشانی از مالالتجارهها. سالهاست که این کاروانسرای تنها در انتظار هیچ کاروانی نیست. اما در این «غفلت»، قافلهی سیاهپوشی با کالای …
با دیدن «آنکگور وات» (بزرگترین معبد هندوها، کامبوج) یکی دیگر از بزرگترین مکانهای مذهبی دنیا را دیدم. قبلتر «بُرُبودور» (بزرگترین معبد بوداییها، اندونزی)، «معبد نیلوفر» (مهمترین مکان مذهبی بهائیان، هند) و «واتیکان» مهمترین مکان مذهبی و کلیسای مسیحیان را بازدید کرده بودم. همچنین تجربهٔ حضور در مهمترین مساجد و آرامگاههای امامان و پیامبرانِ مسلمانان در …
در هر شهری، محلههایی هست که در آنها آدمها بیش از حد فاصلهٔ اجتماعی معمول به هم نزدیک میشوند، دلیلش «بده بستان» است، عبارت دیگرش «داد و ستد». داستان این بده بستان، اما روایتهای گوناگون دارد، گاهی داد و ستد جنس و گاهی جسم. آدمها در این محلهها به هم نزدیکتر میشوند، شاید برای خرید …
در سفرها دستخوش یک نوع گیجی خوشایندم! گاهی یادم میرود کجای دنیایم، در یک لاقیدی مطبوع و در تعلیقی از زمان و مکان، همهٔ «آنچه که منم» و هر «آنچه که بیرون من است» از هم رد میشوند؛ با رد و بدل نگاهی، گذر میکنند و دور میشوند. گویی در سر یک چهارراه هاج و …
دوست دارم «ی» را قدم آخر تمدن بدانم؛ این آخرین حرفْ بعد از «ه» در زبان فارسی را. زمانی که سؤال اساسی این بود: «کو»؟ ابتدا «ه» در پس این پرسش جای گرفت، و در «کوه»، معبود نیایش شد. اما در قدم آخر، «ه» جایش را به «ی» داد و در «کوی»، معشوق ستایش شد. …
به تقاضای یک دوست، برای عکس پایین یک کپشن نوشتم. شاید «مسأله» این است! تجربۀ سرد نبودن؛ نه خاکیان نشسته در سیاهی، نه کاخیان ناپیدا در سفیدی! ناپیدایی یکی است، و در تغییر جای سفیدی و سیاهی طوافی هم در کار نیست.