حال ما نسبت به احوال بقیهٔ مردم دنیا شبیه اتاق سیگار نسبت به بقیهٔ فضاهای یک فرودگاه بزرگ است. ما در یک اتاقک محدود پر از دود، در توهم یک نیاز غیرواقعی، برای حس رهایی دروغین، حبس شدهایم. و هرچند همه در حدّفاصل آمدن و رفتن، مسافریم. اما وقتی که ما در خفگی میسوزانیم، دیگران …
به احساسم مینگرم؛ مجروح است. به فکرم مینگرم؛ اسیر است. به نگاهم مینگرم؛ مسموم است. خفه میشوم.
جلای طلا به این خاطر است که با گازهای هوا ترکیب نمیشود. باری، دور بودن از هر حادثهای تو را نجیب و ارزشمند نشان میدهد. و در طول تاریخ، چه مردمانی که سرنوشت خود و دیگران را برای این سرشت بیاثر و وانهاده، فنا کردند.
در جهان روایتها، اغراق و دروغ و پنهانکاری و تبهکاری هم هست.نه اینکه اگر روایتی صمیمانهتر، اثرگذاتر و زیباتر باشد، از آنها نیست.
چگونه اینگونهام؟! معجونی از تنهایی و دلتنگی و ناامیدی و خشم و رهایی!
در زندگی هر کس، آدمهای بسیاری حضور مییابند. برخی از آنها، بدون اینکه بدانیم چگونه و چه وقت، گم میشوند. اینها شاید یاد و خاطرهشان هم گم شود. برخی خودشان گم میشوند، ولی یادشان در ذهن میماند برای همیشه. برخی را ما میخواهیم که گم شوند و میشوند. برخی را ما میخواهیم گم شوند و …
زندگی، تنها یک سکانس زودگذر دارد؛ رقص مار رونده زیر قرص ماه کاهنده ……………………………………………………………….. آخ که چقدر «نگرانی» بر «نان» ما مالیدهاند.
حتی بیخیال شدن، بلد بودن میخواهد. …………………………………………………………………….. گاهی که نه چنان اندک است، احمقانهترین باورها پرطرفدارترین است و حتی ماندگارترین
این روزها اخبار و حاشیههای بسیاری در رابطه با حضور «رونالدو در ایران» مطرح میشود که همگی جای بحث و بررسی دارند. اما معمولاً تحلیل گفتارها و کردارها، فقط در حد حرفها و نوشتههای شتابزده در فضاهای مجازی بیان میشوند؛ در واقع نه مستند میشوند و نه به یک تحقیق علمی-آموزشی تبدیل میشوند. البته باید …
خوشی یک شوخی است در سرزمینی که گلستانی را به گلبرگی فروختهاند.
در میان حشرات، کفشدوزک (پینهدوز) خیلی با مفاهیم سفر ارتباط دارد. مردم پیرامون دریاچهٔ پریشان و فامور به این حشره، «قافله» میگویند. باور مردم بر این بود که اگر حشره پرواز کند و برود، قافلهای از راه میرسید و کسی را که میخواستند همراه خود میآورد. تالشیها معتقد بودند که کفشدوزک مسیر خانهٔ یار را …
اسمش را گذاشتهاند «بارش شهابی برساوشی» چه اسم غریبی! اما ما میدانیم که این همان اتفاق شبهایی است که خدا هوس میکند برود فرحزاد و قلیان بکشد. غلط نکنم، شیطان است که آتشدان قلیان را میچرخاند و چاق میکند و شرارهها، یا همان شهابها را به اطراف آسمان میپراکند.
از مدتها پیش، طرح یک «جدایی» دراماتیک شکل گرفته، ولی هنوز اکران نشده است. فیلمنامهاش بهگمانم هنوز کمی کار دارد. با این حال نگاه منتقدان حتی در صحنهٔ بینالملل را به خود جلب کرده است. در فیلمنامه، طبقهای از بازیگران آلزایمر دارند (خیلی چیزها یادشان رفته)، و طبقهای دیگر شوق رفتن. طبقهای از نگرانی و …