متن زیر نمادین است و قابل تعمیم به موضوعات دیگر. من هم مثل خیلی از هموطنانم ورزش کشتی -حداقل مسابقات در سطح بینالمللی- را دنبال میکنم؛ مسابقاتی که همیشه برد و باخت و حاشیه به همراه دارد، و مثل همه با بُرد کشتیگیران شاد شدم و با باختهایشان، غمگین. باز هم مثل بقیهٔ علاقمندان، در …
خیلی از آدمها سفر میکنند! ولی بیشترشان فرق بوی شهرها را نمیفهمند، از بس که بوی ادکلنهای فرودگاهها را توی دماغشان میکنند.
اگر بخواهم همهٔ این فیلم شاعرانه را در یک کلام خلاصه کنم، چنین خواهم گفت: فیلم گویی هزینهٔ هنگفت زندگی در ایران به شیوهٔ این مصرع از شعر حافظ، که «گل در بر و می در کف و معشوق به کام» است را بررسی میکند. از نوع دیگر، برخی از فرازهای فیلم را میتوان با …
گفت: برنامهات برای فردا چیست؟! گفتم: در گوشهای خلوت کنم، بنشینم، سیگاری بگیرانم و در دودش گم شوم.
شاید «۴۰» عدد خوبی باشد برای دیدن سن تغییر، از انگشتان آن جَدّی که دانههای تسبیح را میغلتاند تا انگشتان نوهای که صفحات موبایل را ورق میزند. انگار انگشتان همواره «اعتیاد» دارند، که زمانی آن را «اعتقاد به خدای آفریننده» میخوانیم و زمانی «اعتماد به آفریدهٔ بشر» میدانیم.
امروز که این متن در این سایت نوشته میشود کمتر از یازده ماه دیگر (دقیقا ۳۲۲ روز دیگر) به زمان برگزاری «اَبَر رویداد» Mega Event اکسپو ازاکا ژاپن باقی مانده است. جایی نخواندم و نمیدانم ایران چه ایدهها و برنامههایی برای حضور در این رویداد دارد، اما مدتهاست که وبسایت رسمی اکسپو با آدرس https://www.expo2025.or.jp/en …
اردیبهشت تمام شد، ماهی که بیشینۀ مظاهر طبیعت، حداقل در سرزمین ما، در اوج شکوه و زیبایی است. اردیبهشت زمان سفر است و در این سفر دیدار «لاله»، از واجبات است. لاله، از دید من «لیلی طبیعت» است. «لاله» در ایران نه تنها گونههای متنوعی دارد، بلکه برخی از آنها چنان عناوین دراماتیکی دارند که …
اردیبهشت تنها زمان برای سفر است که در آن همۀ مسیر، مقصد است، و نقشهاش همچون کف دست آشناست؛ کف دستان او!
امروز انگار آغاز دوبارهی دنیاست، طبیعت، شمارش معکوس داده است: ۳…۲…۱ شنبه است و اردیبهشت! ……………………………………………………………….. طبیعت شاعرمسلک، شاهبیت غزل دوازده بیتیاش را امروز سرود؛ یک بیت که یک ماه ناز و کرشمه دارد.
همهٔ ما، خواهری، برادری، دوستی یا شاید درختی (تقریبا) همسن خودمان داریم که باعث میشود حتی اگر نخواهیم رد پای گذشت زمان را در چهرهٔ خودمان ببینیم، در او بیابیم. میخواهم از یک بنای ورزشی، همسن خودم بگویم؛ استادیوم یا بهتر است بگویم «مجموعهٔ ورزشی آزادی» که در شهریور ۱۳۵۳ افتتاح شد. استادیوم آزادی برای …
این بار با رقص و شادی «به سوی رستگاری میشتابند»، مردمانی که از کودکی «حی علی فلاح» را دریغ کردند برایشان.
حال ما نسبت به احوال بقیهٔ مردم دنیا شبیه اتاق سیگار نسبت به بقیهٔ فضاهای یک فرودگاه بزرگ است. ما در یک اتاقک محدود پر از دود، در توهم یک نیاز غیرواقعی، برای حس رهایی دروغین، حبس شدهایم. و هرچند همه در حدّفاصل آمدن و رفتن، مسافریم. اما وقتی که ما در خفگی میسوزانیم، دیگران …
به احساسم مینگرم؛ مجروح است. به فکرم مینگرم؛ اسیر است. به نگاهم مینگرم؛ مسموم است. خفه میشوم.