از مدتها پیش، طرح یک «جدایی» دراماتیک شکل گرفته، ولی هنوز اکران نشده است. فیلمنامهاش بهگمانم هنوز کمی کار دارد. با این حال نگاه منتقدان حتی در صحنهٔ بینالملل را به خود جلب کرده است. در فیلمنامه، طبقهای از بازیگران آلزایمر دارند (خیلی چیزها یادشان رفته)، و طبقهای دیگر شوق رفتن. طبقهای از نگرانی و استیصال مرتکب اشتباه میشوند و این وسط آیندهٔ یک طبقه تباه میشود، سقط میشود. در چنین شرایطی گسست و جدایی لاجرم میشود.
هر جدایی در دل خود یک «نه» را فریاد میزند. «نه» گفتن برای ایرانی سخت است؛ بهخاطر شرم شرقیاش. اما شنیدن آن به مراتب برای کسانی که «آری» را بر سر «نه گویان» میکوبند، سختتر است. منطقشان این است: «خودت خواستی. باید بسوزی وبسازی».
ولی ساختن با سوختن جور درنمیآید. بنابراین روزی، جایی، یک تریبون منتظر است تا کسی پشت آن برود و چنین بخواند: «سلام به مردم خوب سرزمینم…فرهنگی غنی و کهن که {دیگر} زیر غبار سیاست پنهان {ن}مانده است.
دیدگاهها
سلام
این یعنی شما آینده رو مبهم میبینین ولی در هر حال خوشبین هستین و امیدوار؟
ببخشین اگر بد فهمیده باشم منظورتون رو، اینجور به نظرم اومد.
……………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. احتمالا درک شما درست باشه.
اتفاقا برای افرادی که منافع خودشون رو در نظر میگیرن نه گفتن خیلی خیلی آسونه و برای کسی که بابد نه رو بپذیره سخت ولی در نهایت برای احترام به شأن و شخصیتش میپذیره.
ادمهایی زو دیدم که وقتی خلا زندگیش رو تا یه مرحله پیش میبرن نه رو جایگزین هر احساسی میکنن فارغ از شرم شرقی.
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس از اظهار نظر.