ماجراهای من و لک‌لک

چگونه فراموش کنم شب‌های سرد مصر را، با پتوهای کهنه، بخاری کم نفس، خستگی راه، آغوش لک‌لک.

چگونه فراموش کنم، دریای چالوس را. خانه‌ای برای لک‌لک.

چگونه فراموش کنم پرسه‌‌ در شب تاریک ملکوت را. تنها با لک‌لک. ناگهان برق آمد.

چگونه فراموش کنم ماجرای غلتیدن بر خاک بلده را. بوسه‌ای بر لب لک‌لک. چقدر اشتیاق در میان بود.

چگونه فراموش کنم، آن شب ماه گرفته‌ی مریوان را. ای لک‌لک بازیگر من.

دیوانگی من را بگذارید به حساب مالیخولیای لک‌لک.

دیدگاه‌ها

  1. محجوب

    کی از تو جان غمگینی شود شاد؟
    کی آخر از فراموشی کنی یاد؟
    «عراقی»

    لکلک آن حق شناسد ملک را لکلک کند
    فاخته محجوب باشد لاجرم کوکو کند
    «مولوی»

  2. يه دوست

    سلام دوست عزیز دیوانگی هر کسی گردن خودشه . مطالب جالبی داری
    همیشه برقرار باشی و شاد تا روزی دوباره با جنوب

  3. مریم

    فکر می کنم اون مرغ ماهیخوار بود و لک لک نبود. شاید هم از یک جنس باشند من لک لک ندیده ام.
    یادم هست که ماهی ها با اختیار خودشون لک لک رو انتخاب می کردند. با وجود اینکه سالها بود که می دونستند اون ماهی میخوره ولی زمانی که در شرایط سخت قرار گرفتند به خودشون گفتن که شاید اون پرنده دیگه ماهی نمی خوره یا شاید فکر رهایی از مرگ، باعث شد این واقعیت رو اینطوری ندیده بگیرند و خودشون رو توجیه کنند و بعد هم این همه اضطراب و غصه و در آخر هم مرگ را آگاهانه به جان خردیدند.
    گناه لک لک ماهیخواری نبود چون طبیعتش این بود، اما شاید بازیگری بود به نظرم اون هم به خاطر همون طبیعتش بوده! و گناه ماهی ها هم این بود که خودشون رو فریب می دادند، شاید اونهم طبعتشون بوده!!
    که البته در آخر لک لک هم بدجوری مرد!

  4. لیلا

    سلام
    دیوانه ی باحالی هستی، و عاقل تر از ما که دیوانگی نداریم….
    ……………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. زنده باشی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *