چگونه فراموش کنم شبهای سرد مصر را، با پتوهای کهنه، بخاری کم نفس، خستگی راه، آغوش لکلک.
چگونه فراموش کنم، دریای چالوس را. خانهای برای لکلک.
چگونه فراموش کنم پرسه در شب تاریک ملکوت را. تنها با لکلک. ناگهان برق آمد.
چگونه فراموش کنم ماجرای غلتیدن بر خاک بلده را. بوسهای بر لب لکلک. چقدر اشتیاق در میان بود.
چگونه فراموش کنم، آن شب ماه گرفتهی مریوان را. ای لکلک بازیگر من.
…
…
…
دیوانگی من را بگذارید به حساب مالیخولیای لکلک.
دیدگاهها
کی از تو جان غمگینی شود شاد؟
کی آخر از فراموشی کنی یاد؟
«عراقی»
لکلک آن حق شناسد ملک را لکلک کند
فاخته محجوب باشد لاجرم کوکو کند
«مولوی»
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند “حافظ”
سلام دوست عزیز دیوانگی هر کسی گردن خودشه . مطالب جالبی داری
همیشه برقرار باشی و شاد تا روزی دوباره با جنوب
تنها لک لکی که می شناسم ابر قدقد نامرد بچگیهام بود که ماهی های آزاد رو در کویر، تنها و به دور از دوستانشان در حقارت خود می بلعید.
فکر می کنم اون مرغ ماهیخوار بود و لک لک نبود. شاید هم از یک جنس باشند من لک لک ندیده ام.
یادم هست که ماهی ها با اختیار خودشون لک لک رو انتخاب می کردند. با وجود اینکه سالها بود که می دونستند اون ماهی میخوره ولی زمانی که در شرایط سخت قرار گرفتند به خودشون گفتن که شاید اون پرنده دیگه ماهی نمی خوره یا شاید فکر رهایی از مرگ، باعث شد این واقعیت رو اینطوری ندیده بگیرند و خودشون رو توجیه کنند و بعد هم این همه اضطراب و غصه و در آخر هم مرگ را آگاهانه به جان خردیدند.
گناه لک لک ماهیخواری نبود چون طبیعتش این بود، اما شاید بازیگری بود به نظرم اون هم به خاطر همون طبیعتش بوده! و گناه ماهی ها هم این بود که خودشون رو فریب می دادند، شاید اونهم طبعتشون بوده!!
که البته در آخر لک لک هم بدجوری مرد!
سلام
دیوانه ی باحالی هستی، و عاقل تر از ما که دیوانگی نداریم….
……………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. زنده باشی.