شب یلدا قصهای دارد. شخصیتهای این قصه ماه و مهر و ناهید هستند و مکان اتفاق قصه، عرش است:
ماه، دلداده مهر (خورشید) است. زمان کار ماه، شب است و مهر، روزها برمیآید. ماه بر آن است که سحرگاه، راه بر مهر ببندد اما همیشه در خواب میماند و روز فرامیرسد که ماه را در آن راهی نیست. سرانجام ماه، تدبیری میاندیشد و ستاره ناهید (زهره) را اجیر میکند تا او را از خواب بیدار کند. عاقبت نیمهشبی ناهید، ماه را بیدار میکند و خبر نزدیکشدن خورشید را به او میدهد. ماه به استقبال مهر میرود و راز دل میگوید و دلبری میکند و مهر را از رفتن بازمیدارد. در چنین زمانی است که خورشید و ماه کار خود را فراموش میکنند و عاشقی پیشه میکنند و مهر دیر برمیآید و این شب، «یلدا» نام میگیرد. از آن زمان هر سال مهر و ماه تنها یک شب به دیدار یکدیگر میرسند و هر سال را فقط یک شب بلند و سیاه وطولانی است که همانا شب یلداست.
…
در داستان بالا قهرمانان اصلی ماه و مهر هستند. اما میدانم که حتما قصهای هست که قهرمانان اصلی آن، ناهید و عرش هستند. شاید این قصه، قصه شب یلدا نباشد، ولی در شب یلدا شروع شود. و البته ممکن است مثل آن یکی پایدار نباشد و حتی تا شب یلدای دیگر نرسد.
دیدگاهها
خیلی لذت بردم از (شب یلدا نزدیک است) واقعا زیبا می نویسید مرحبا
روایت مهر و ماه ، روایتی است گویا با راویانی خاموش چون عرش و ناهید… که در متن داستان هستند و اما نیستند. و چه خوب که نیستند. چه خوب که قصه شان مثل ماه و مهر بر سر هر زبانی نیست . چرا که هر ذهنی و هر دلی مأوای سرّشان نتواند بود .
عرش و ناهید ، راضی اند به بهانه رضایت دو دلداده. و چه باک اگر تنها نظاره گر لحظه وصال آن دو یار باشند . چرا که می دانند طعم چشانیدن وصال ، لذتی ابدی است . لذتی که از این یلدا تا یلدای بعد، درهر دم به یاد خواهند سپرد و نه به باد… اما لذت وصل مهر و ماه ، تا آن یلدای دور با درد هجران عجین خواهد بود.
و اما …. این عرش ابدی است که متواضعانه ناهید را در وسعت بی انتهای خویش جای داده …
…پس مادامی که عرش ، به ناهید رخصت سو سو زدن در پهنه بیکران زندگی را میدهد، او میتابد و تا پاسی از شب آرام بر بالین مه و بر سینه عرش ، سرود بازگشت مهر را نجوا میکند و باد سرد یلدا ، با سوزی دو چندان به گوش همه آن هایی میرساند که امل و عمل شان، رحمت و زحمت شان ، از خدایی است که از ایشان جدا نیست …….
خورشید آخرین غروب خزان پشت کوه رفت
امشب شب تولد نوروز دیگریست
فرشی ز برف بر سر راهش گشوده اند
چون نوعروس کرده به بر جامه ی سپید
تق تق…..صدای کیست؟
این وقت شب چه کسی کوبه می زند؟
بگشای در یلداست امده …
آورده با خودش
اجیل و هندوانه و ظرفی پر از
انار انجیر و توت خشک…
در گوشه ی اتاق
کرسی ست بر قرار
جمعند دور آن از کوچک وبزرگ
دیوان خواجه حافظ مادر بزرگ و فال…
پس شام چله کو؟………..
یک قرص نان سنگک و یک کاسه اش داغ
فصل خزان سفرت بی خطر ,برو
ای اولین سفیر زمستان ,خوش امدی..
جاوید باد سنت نیکوی این دیار
نوروز بی بهار,یلدای بی قرار…
یلدا مبارک
گاهی قصه های پر ایهام و غیر واقعی ، مردمان این بوم را اجیر زندگی نباتی می گرداند تا جایی که اندیشه را در دایره کوچک و بسته آنها راه نمی یابد.
اگر طبیعت نان آورد می خورند، اگر نیاورد نمی خورند، می میرند. یا که در اوج، جنگ آورانی نامدار خواهند شد.
اگر مردانی آمدند و اندیشیدند، آنها در کمال کوچکی ، برده اندیشه شان می شوند و اگر نیامدند، حقارتشان، دشنه آلوده نابودی مردمانشان می شود.
آسمون هم به زمین میرسه؛ وقتی مصمم باشی!
………………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. شاید.
سلام
قصه گوی خوبی هستی بسیار زیبا نوشته بودی .
هر چه خوبی واسه نگارش در مطالب مختلف است طبیعت درون تو قرار داده. کم نظیری آرش نازنین
سلامت و خوب، خوب باشی و بنویسی و سفر بروی
………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس از لطفی که داری.
سلام
میخواستم یلدا داشتهباشم، انار دانه کنم بریزم توی کاسهی سفالی و چای دم کنم توی قوری مسی و پسته و آجیل بریزم توی پیالههای بلور، که یادم افتاد وسط خاورمیانهام.
میخواستم غروب آخرین روز پاییز، پایان غصههامان باشد و یلدا، یک دقیقه خوشبختیِ بیشتر. میخواستم هندوانه قاچ کنم و از سرخی و شیرینی و جسارتش دلم آب شود، که تو زرد از آب در آمد و میخواستم پستههای درشت و خندان بچینم روی سفره، که دیدم لبها بسته بود و قامتها کوچک.
میخواستم شمع روشن کنم تا سفرهام، اتاقم، خانهام همیشه روشن باشد که دیدم تاریکی زورش بیشتر میچربید و میخواستم به تمام مردم کوچه و خیابان شیرینی تعارف کنم تا کامشان شیرین شود که دیدم آدمها بسیار بودند و شیرینیهای من محدود…
میخواستم حافظ بردارم، چشمهام را ببندم و به شاخهنبات قسمش بدهم و بازش که کردم بخوانم: «یوسف گمگشته باز آید به کنعان، غم مخور، کلبهی احزان شود روزی گلستان، غم مخور» چشم باز کنم و خبر خوبی برسد. چشم باز کنم و همه چیز درست شدهباشد.
میخواستم یلدا داشتهباشم، شاد و کنار عزیزانم و بدون هیچ اندوهی.
نرگس صرافیان طوفان
…………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس بابت این متن.