هی… از زایش نابهنگام سپیدهدم تا هنگامهی غروب سرنوشت چه اندازه رنج خواهم برد.
پیرزنی مدتهاست که ایستاده… جانپناهی میخواهد برای رفتن…تنها تا آنطرف خیابان… و من میاندیشم چه کمم برای این پیشمرگی.
آسیب خوردم از عشق، امروز… از سیبی که خورد پدرم به عشق، دیروز…
ای عشق… ما کودکان گریان توایم. هر شب ما را به امید روز، به زور، نخوابان.
ماه… آه… ه.ه.ه… ………………………………………………………………. پینوشت، برای کسانی که متوجه نشدند: ۱- این نوشته کوتاه با عنوانش معنا مییابد. ۲- ماه در آسمان افزاینده و کاهنده است و در اینجا فقط به کاهندگی آن اشاره شده است (با توجه به عنوان) و از حروف به ترتیب کاسته شده. ۳- در این نوشته، عشق مثل ماه تصور شده که کمکم کاسته …
درهی عمیقی است در دلم، که هر شب پرت میشوم تا ته.
باور کن، هر شب تمام وجودم به اندازه لکهی سیاه قلمی میشود تا به دامن کاغذ سفیدی بیاویزد.
چرا چراغ دلم را نیافروختهام؟… نمیدانی؟… فروختهام.
تو که با لطف انگشتانت بر تن من دست کشیدی، چرا دست کشیدی پس؟
در قلمرو ستاره، چه کسی حرمت شبتاب را در میان برگها به یاد میآورد؟
چشم او حرفهی او بود… بینی من بو نبرد.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقی ریزد… گویمش آرام…همهی شب را فرصت این کار است.
من کرامات دارم… ببین… میتوانم بنویسم.