خيلی كوتاه، كمی ادبی

هندسه

گاهی، تنها دلخوشی‌ام این است که با حروف زاویه‌دار و واژه‌های راست، قوس بدهم به جمله‌ها تا معنایی سینوسی در موجی نرم از هندسه و خیال ترسیم شود. آن‌گاه، در یک خلأ ناب، فارغ از ثقلِ زمین و دغدغهٔ زمان، چون بندبازی بر ریسمان سکوت، تعلیق را بی‌هیچ برهانی اثبات کنم و در آن گوشه‌‌ی …

دنیای واژه‌ها

چشمانت نوروز است، دل من سفرۀ هفت سین،که در آنسِحر و سَحَر و سَماع و سرود و ستایش و سوگند و سوز است. …………………………………………. در رد پای لبتراه که هیچ، همۀ جهان را گم می‌کنم. …………………………………………. در دنیای واژه‌ها«دلسوز»بزرگترین سوءتفاهم بود.هیچ‌کس هم نپرسید می‌سوزد یا می‌سوزاند؟!

اردیبهشت

اردیبهشتتو با عطر خوشایندی که در تار و پود شب می‌لغزیداز راه رسیدی!من خبر آمدنت رااز تماس نرم باران با لب برگ درختشنیدم،و چه حسرتی خوردمبه ارزش خفیف ارضای تن پُر از تمنای شکوفه ………………………………………………………… با چمدان فراموشی در دست در هر قدم یک خاطره را پشت سر می‌گذارم. می‌روم که در خویشتن گم شوم.

جادوی جهان

جادوی جهان استسکوت نقره‌ایِ ماهی کهدرنگ می‌کند در آسمان …………………………………………………… دلم تنگ می‌شودبرای آن دورهمیکه تو باشی و من و قرص ماه …………………………………………………… بگذار و بگذرکه راه، هماره پابرجاستبی‌نیاز از سایۀ ما

گفتنی‌تر از شعر

بادنفسش را نگه داشتتا مبادا دستی به مویت بکشدبی‌اجازه‌ی من …………………………………………………………. در آن آفتاب صبح که نور بر گونه‌ات بوسه می‌زندنسیمپیغام من رابه موی تو گره می‌زند …………………………………………………………. کمر استکان را که گرفتیبخارراهش را گم کردو لب‌هایت در آن لحظهگفتنی‌تر از شعر بودند ونوشیدنی‌تر از چای …………………………………………………………. اگر «ل» نبود از «لاله» جز آه سردی …

حرف‌های نستعلیق

بهشت بهار را که می‌بینم عاشق عقوبت گناهی می‌شوم که منجر به هبوط باران شد. …………………………………………………………… از دست بهار ترفیع درجه می‌گیرد گل از «-‌ِ» به «-ُ» …………………………………………………………… به این می‌اندیشم که «زندگی» در کل، چرکنویس است یا پاکنویس؟! …………………………………………………………… در پس سکوت دل‌های «شکسته» چه بسیار حرف‌های «نستعلیق» نشسته …………………………………………………………… نه این زمین، نه …

عاشقی در سرزمین

صدای باز شدن درِ کهنهٔ چوبی حجره‌ای آمد. موجی از گیسو، در تیمچه پیچید! عطر عبورت، در آن دالان نور و من سالهاست زیر سقف بازار گم شده‌‌ام. …………………………………………….. دُم طاووس وار، باز شدی در آغوشم، گنبد مسجدی چرخید! …………………………………………….. سایه‌ات افتاد بر کاشی‌های محراب! دل، نماز خواند. …………………………………………….. طلاییِ گنبد به گیسوانت حسد بُرد. …