عاشقانه‌های آذر

در آن جهان سیاه و سفید چشمانت

روزگار می‌گذرانم، از دل شام تا کنارۀ بام.

………………………………………………………

همۀ بلیط‌های نمایش را خریدم

تا تنها تماشا کنم آن اجرای عصر جمعۀ پاییزت را.

آنچه دیدم، رقص خیال‌انگیز دود عود بود

زیر نورافکن آفتاب از کنار پردۀ کناررفتۀ پنجره.

سناریو این بود: بوی تنت، آرامِ بودنت

………………………………………………………

خواندن خط نستعلیق زلفت سواد نمی‌خواهد!

نیازی به امر جبرئیل هم نیست.

………………………………………………………

ای جان من،

جان من بگو

چگونه جان از تو به در برم؟!

دیدگاه‌ها

  1. سمیرا

    چه سناریوی شور انگیزی در عصر پاییزی
    ………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. ارادت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *