خيلی كوتاه، كمی ادبی

من شده‌ام سقراط

در آن شهری که روسپی قصه‌ی دروغ می‌بافد… و گدا انشاء نیرنگ می‌نویسد… و مردم خدا را می‌فروشند و فلسفه نمی‌خرند… من شده‌ام سقراط… اما می‌دانم که در بازار دسیسه جام شوکران برپاست.