او

نظربازی با آب…و

بوسیدن خاک…و

هم‌آغوشی با خورشید…

تا این‌که…

درخت آبستن شد.

دیدگاه‌ها

  1. *

    سلام به شما آقای نور آقایی.متن (او)زیباست ولی به نظرم اشاره به بهار فیزیکی داره،پس بهار دلها چی میشه!مگه قراره همیشه دلها پاییزی باشن؟اگه همیشه بخواهیم از خزان، دلتنگیهای گفته و نگفته ،دردهای پیداوپنهان و… بگیم،ممکنه هیچوقت به آخرش نرسیم.حیفه نزدیک بهاری
    پیام سبز به همدیگه ندیم و تو فرصتی که برای نفس کشیدن داریم،باوجود همۀ زشتیها که n تا هم هستن،از زیباییهای کم و کوچیک یاد نکنیم و عشق حقیقی و خدایی رو به عزیزامون تقدیم نکنیم،این میتونه خمس و زکات بودن ما باشه.به اون ته دلتون رجوع کنید،شاید یه پیام بهاری سبز ،سبز پیدا کنید.با تشکر و با آرزوی سلامتی و موفقیت

  2. آزاده

    همیشه به وبتون سر میزنم و از مطالب خوبتون لذت می برم، به واقع به هموون اندازه که در نگارش گزارش و یادداشت قلم شیوایی دارید در نظم هم آثار دلنشینی رو خلق می کنید

  3. سیما سلمان‌زاده

    اینجوری که برای باد جز حسرت نموند!
    …………………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *