خيلی كوتاه، كمی ادبی

دو متن برای شب‌ها و دلتنگی‌ها

شب که تشریفش را می‌آورد،تشویش می‌شود و شور می‌زند دلم.او تشویق می‌شود و نمک می‌زند به زخمم. …………….. خانۀ دلم تاقچه ندارد.قاب سرشکستهٔ خاطرهدر کف ذهنم،دست‌وپا گیر شده است.

ارکستر گل‌ها و بلبل‌ها

من فکر می‌کنم،کلاله‌ها و پرچم‌های گل‌ها و شکوفه‌ها،نت‌های موسیقی‌اندکه رهبر ارکستر گیاهآن را در میان سطرهای گلبرگ‌هانگاشته استو آواز پرندگانروخوانی برگ‌های دفتر سبز بهار است.

پایان صفحه‌ی ایران

قصد کردم از سمت راست بالای دفتر چهارگوش کشورم، درست از سر سرخس، برقصانم قلم را و بنگارم این نگار را.ولی دیدم در انتهای سمت چپ صفحه، باید بنویسم آبادان.با خودم گفتم راست نمی‌شود سطرهایم.

احساسات بهاری

لذت خاطراتمان را با هیچ پدیده‌ای نمی‌توانم بسنجم، جز گم و پیدا شدن سرخوشانه‌ی تو در تاق‌های پی در‌پی پل خواجو، در هنگامه‌ی غروب زاینده رود.ودرد زخم‌هایمان را با هیچ واقعه‌ای نمی‌توانم شرح دهم، جز صدای چکاچک شمشیرهای آخته‌، در جنگ‌های نقاشی شده بر دیوارهای کاخ چهلستون. ………………………………………………………………… ملالی نیست جز لالینه در دوری‌، در …

در هوای بهار

غم دل در انتهای بازار دراز روز ابتدای باغ راز شب منتظر است. آن زمان «د» دل خم می‌شود و «غ» غم می‌پیچد در آن. «ا» ایستاده‌‌ی آدم اینگونه داغ می‌بیند.    …………………………………….. چهار عنصر باد موهایت خاک در چشمانم کرد. آتش لبانت دلم را آب کرد.