خيلی كوتاه، كمی ادبی

از بهار است که بر ماست!

من از تو توبه نتوانم، مگر تو به با من توانی …………………………………….. گفت: مرگ حق است. گفتمش: آری، اما در میان همۀ ابیات دنیا تنها یک جا باید جای «تو» باشم. همان جا که «نه تو مانی و نه من» نفرین بر آن یک دَم، که بعدِ تو بمانم.

بهارانه

زیباترین زیان، آن بویی است که بهار به باد می‌دهد. …………………………………………………………………… در زورخانۀ بهار، با دَم بلبلِ مرشد باد کباده می‌کشد و گل در گود، می‌چرخد. …………………………………………………………………… اندکی است از بهاره، آنچه به کوچه آمده. در راه صحرا، ایل بهار به کوچ است؛ آنکه تمامش به تماشا می‌ارزد! …………………………………………………………………… بهار می‌آید، برگ می‌پروراند، سایه می‌سازد، …

دو متن برای شب‌ها و دلتنگی‌ها

شب که تشریفش را می‌آورد،تشویش می‌شود و شور می‌زند دلم.او تشویق می‌شود و نمک می‌زند به زخمم. …………….. خانۀ دلم تاقچه ندارد.قاب سرشکستهٔ خاطرهدر کف ذهنم،دست‌وپا گیر شده است.

ارکستر گل‌ها و بلبل‌ها

من فکر می‌کنم،کلاله‌ها و پرچم‌های گل‌ها و شکوفه‌ها،نت‌های موسیقی‌اندکه رهبر ارکستر گیاهآن را در میان سطرهای گلبرگ‌هانگاشته استو آواز پرندگانروخوانی برگ‌های دفتر سبز بهار است.

پایان صفحه‌ی ایران

قصد کردم از سمت راست بالای دفتر چهارگوش کشورم، درست از سر سرخس، برقصانم قلم را و بنگارم این نگار را.ولی دیدم در انتهای سمت چپ صفحه، باید بنویسم آبادان.با خودم گفتم راست نمی‌شود سطرهایم.