او نشانی باغ انار را میدهد! سهراب را میگویم، آنجا که میگوید: «کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است.» …………………………………………………………………….. شمهای از شمیم مویش به مشام شنیدهاند مردم شهر، شتابشان را تماشا کن! …………………………………………………………………….. با شهادتین سکوت، در زمان نزول باران مشرّف شدم به دین دیدن …………………………………………………………………….. شبنمها را ببین! جام شراب به …
سفر میکنم به جادهات، مست میشوم در تاکستانت و غزلم را میسرایم در شیراز وجودت.
درخت، خرقهٔ برگ از تن میکَند. پاییز است دیگر، سماع میکُند.
برگ سبز بهار بر روی اجاق تابستان دم کشیده. چای خوشرنگ پاییزت را بنوش، که خواب زمستان بعدش میچسبد.
وقتی آمدی، مَد شدم. اما چه بگویم از جزرت، که جذرم گرفتی و شدی. ………………………………………………………………… روزگاری که انگشتانم مضراب تار موهایت بود، آواها را از چشمانت میشنیدم.
و پاییز… فصل آزادی همهمهٔ خفتهٔ باران از حبس حنجرهٔ شیروانی …………………………………………………… در آن فرود طولانی فقط برخی قطرههای آب یک آن فرصت دارند بیاویزند به برگ سبزی و ببوسند لبش را
بسامد زمزمهٔ این جیرجیرکها، که میچرخد و میپیچد در فضا، انگار همان هجوم همهمهٔ یاد توست، که از هر سو میآیند و بیوقفه میمانند. ………………………………………………………… جیرجیرک! جار بزن جارو کن جدلهای بیصدای ذهنم را. ………………………………………………………… آن اسب تروا که از دروازهٔ احساسم اجازهٔ عبور دادم، لگدهایش، آخ که لگدهایش … ………………………………………………………… با معجونی از عطر و طعم یک جاده است که معجزه میکند؛ تاکستان به گیسوان
آه نهفته در کاه، کوه میسازد. کوه غم، انباشت همان آههاست.
تیر بر تور نمیزنند دگر. دور است. چشمانت نزدیکترند، این نشان چندان نشانه هم نمیخواهد. …………………………………………. مهر پر از تیر بود، تیر چه بیمهر شد اما. نه ماه گذشت. زائوی آن همه سوز، چه سزا بود که سر زا رفت.
به دار کشیدی مرا با تار موهایت وانگاه فرش شدم بر زمین با نقشهای از آن عرش تنباف ……………………………………. مبادا خبر کنید آتشنشانان شهر را، در حریق لبها حتی اگر جهنم شود، مائدههای بهشتی سرو میشود، در میان آن آتش با طعم توت و رنگ شاتوت ……………………………………. دو برابر دوایم: من و وی، نی و …
از آن نگاهم که سرد میماند به خاک پای رفتنت در عجبم چگونه میجوشد آب از چشمانم
من از تو توبه نتوانم، مگر تو به با من توانی …………………………………….. گفت: مرگ حق است. گفتمش: آری، اما در میان همۀ ابیات دنیا تنها یک جا باید جای «تو» باشم. همان جا که «نه تو مانی و نه من» نفرین بر آن یک دَم، که بعدِ تو بمانم.
در دریای یاد تو باد مخالف میوزد، بیچاره دلم که بیهوده پارو میزند.