پایان صفحه‌ی ایران

قصد کردم از سمت راست بالای دفتر چهارگوش کشورم، درست از سر سرخس، برقصانم قلم را و بنگارم این نگار را.
ولی دیدم در انتهای سمت چپ صفحه، باید بنویسم آبادان.
با خودم گفتم راست نمی‌شود سطرهایم.

دیدگاه‌ها

  1. لیلا

    سلام
    آری درست میگویی با نوشتن آبادان راست نمی شود سطرهایم

    ما پادشاه را کشتیم، سعی کردیم دنیا را تغییر بدهیم.
    حالا تنها چیزی که گیرمان آمده، یک پادشاه جدید است که از قبلی بهتر نیست. اینجا سرزمینی است که برای آزادی جنگیدیم ولی حالا برای نان می جنگیم. نکته ی عدالت این است که همه وقتی برابر می شوند که مرده اند.
    این نوشته را در کتاب بینوایان خوانده بودم که چقدر با حال و روزگار ما هماهنگی دارد.
    ……………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. همیشه نکته و حرفی برای گفتن دارید. زنده باد.

  2. سیما

    از این یادداشت فقط ۷ روز گذشت!
    انگار بعد از هر قصوری دلی می‌لرزه که بنایی فرو می‌ریزه.
    قامت الف آبادان در چاله‌ی حرص نان خمید.
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. چی بگم که به قول مادرم نگفتنش بهتره.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *