چند عاشقانه

تو را تنم می‌کنم، دکمه‌هایم را می‌بندم،

و حواسم هست که لک برنداری.

………………………………………………………..

گفت برو به جهنم

آنگاه به لبهای آتشینش اشاره کرد!

………………………………………………………..

گفت: زندگی‌ات چگونه گذشت؟

گفتم: در مسیر از خیالِ خط لبش تا خاطرهٔ دایرهٔ دهانش

………………………………………………………..

تو خود بگو!

چگونه تاب بیاورد دلم

از روی مهتاب و از گرمای آفتابت

………………………………………………………..

گاه که نگاه می‌کنی

ماه به آه می‌کشی.

………………………………………………………..

تو می‌درخشی!

عجیب نیست مبتلا به طلایت شوم.

دیدگاه‌ها

  1. سمیرا

    همگی زیبا است
    ولی آن کوتاه نوشت که می گوید:

    تو را تنم می‌کنم، دکمه‌هایم را می‌بندم،
    و حواسم هست که لک برنداری.

    “حواسم هست” که “لک برنداری”،
    یکی از جلوه های “دوستی” است و البته به نظرم مهم ترینشان
    ……………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. منم همینطور فکر می‌کنم.

    عالی گفتید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *