سفر و سرگردانی

در سفرها دستخوش یک نوع گیجی خوشایندم!  گاهی یادم می‌رود کجای دنیایم، در یک لاقیدی مطبوع و در تعلیقی از  زمان و مکان، همهٔ «آنچه که منم» و هر «آنچه که بیرون من است» از هم رد می‌شوند؛ با رد و بدل نگاهی، گذر می‌کنند و دور می‌شوند. گویی در سر یک چهارراه هاج و …

ویتنام، هوی آن

«هوی آن» نه می‌توانم بگویم شهری است که می‌توان آن را بوسید و نه آنکه در آغوشش کشید، حتی شاید نتوان در کوچه‌هایش، بی‌خیال گم شد. اما «هوی آن» سر دِلَت نمی‌ماند، خیلی راحت هضم می‌شود؛ مثل غذاهای لذیذ خیابانی  پرشمارش. اگر آدم بخواهد از میان شهرها برای خودش رفیق پیدا کند، «هوی آن» حتما …

نفرین

«نفرین» (نه + آفرین) که از لحاظ لغوی، متضاد «آفرین» است در فرهنگ ایرانی پیشینهٔ طولانی دارد. تا جایی که در این لحظه ذهنم یاری می‌کند، از کتیبه‌های باقیمانده از دورهٔ عیلامی با وجود این پدیده در بناها و در نقش برجسته‌ها روبرو هستیم. در دورهٔ هخامنشی و دوره‌های بعدی هم نفرین در کتیبه‌ها و …

ی

دوست دارم «ی» را قدم آخر تمدن بدانم؛ این آخرین حرفْ بعد از «ه» در زبان فارسی را. زمانی که سؤال اساسی این بود: «کو»؟ ابتدا «ه» در پس این پرسش جای گرفت، و در «کوه»، معبود نیایش شد.  اما در قدم آخر، «ه» جایش را به «ی» داد و در «کوی»، معشوق ستایش شد.  …

واژه‌ها

واژه‌هایت اورژانسی‌اند! چنان قلبم را ماساژ می‌دهند، که انگار احیا می‌شوم پس از اعلام کد ۹۹. ………………………………………………………………………….. چشمانت، دو مصرع یک بیتند! چه شورآفرین غزلی می‌سرایی با چند پلک زدنت. ………………………………………………………………………….. گفت، یادت هست کِی و کجا اولین بار لبم را بوسیدی؟ گفتم، نه، من هنوز دربند جادوی جغرافیای آن لحظهٔ تاریخی‌ام. ………………………………………………………………………….. قصدم از …

انزلی، رشت، طبس

آخیش؛ انزلیِ بندرت چه امن است برای پهلو گرفتنم! …………………………………………………………….. بازدید از بازارْ روز رشت تجویز حکیم است برای بیمارِ بیزار از روز …………………………………………………………….. مفهوم «نیاکان» باید چیزی شبیه به مفهوم «کویر» باشد؛ وسیع، ناشناخته و همچون چشم‌انداز افق با عمق میدان بی‌نهایت. در کویر، هر چه بخواهی با شتاب بگذری، باز در آهستگی‌اش درمی‌مانی. …

شرحی بر عکسی

به تقاضای یک دوست، برای عکس پایین یک کپشن نوشتم. شاید «مسأله» این است! تجربۀ سرد نبودن؛ نه خاکیان نشسته در سیاهی، نه کاخیان ناپیدا در سفیدی! ناپیدایی یکی است، و در تغییر جای سفیدی و سیاهی طوافی هم در کار نیست.    

منجیل – لاهیجان

منجیل حافظ نمی‌داند که چنین نافرمانند  دختران زیتون منجیل! و چنان زلفی بر باد داده‌اند در همهٔ این سالها! …………………………………….. لاهیجان معبود من! «نیت نماز» وجود تو هرگز شکسته نیست! که، در «قیام» به آسمان عطرآگین نارنجت، و «رکوع» به زمین سبز شالیزارت، با زمزمهٔ «سلام» به چای لب‌دوزت، «تشهد» به جانت می‌خوانم، که تو …

برای؛ کشتی ایرانی و شیر ایرانی

متن زیر نمادین است و قابل تعمیم به موضوعات دیگر. من هم مثل خیلی از هموطنانم ورزش کشتی -حداقل مسابقات در سطح بین‌المللی- را دنبال می‌کنم؛ مسابقاتی که همیشه برد و باخت و حاشیه به همراه دارد، و مثل همه با بُرد کشتی‌گیران شاد شدم و با باخت‌هایشان، غمگین.  باز هم مثل بقیهٔ علاقمندان، در …

احساسات آبان

جان را که خدا نداده است! تو می‌دهی… وقتی اسمت را صدا می‌زنم و جواب می‌دهی: «جان!» …………………………………………… گفت ما حالا دیگر با هم نان و نمک خورده‌ایم! ولی راستش ما فقط همدیگر را بوسیده بودیم.  …………………………………………… در کشور تو، دو نفریم.