دی ماه است

گاهی مثل آبی، گاهی همچون آتش هر خاکی که هستی، همچون هوایی! شبیه سفال سیلکی، که با ترکیب هر چهار، همچنان اصیلی! ……………………………………………………….. تو مرا  مثل مسجد عصر صفوی حیران می‌کنی و به خلسه می‌بری! از زیارت کاشی هفت رنگ رخسارت تا تشرّف به مُقرنس‌ افسونگر نگاهت! ……………………………………………………….. بگذار اولین کام سیگارت را خورشید بگیرد، …

قدردانی از چند دوست

علیرضا عالم نژاد او از دو زاویهٔ مختلف شهر را می‌کاود؛ در دور کند و دور تند. در یک ساحت، دستانش را پشت کمرش قلاب می‌کند و ساعت‌ها راه می‌رود و از پشت عینکش در سکوت با کوچه‌ها دیالوگ طولانی برقرار می‌کند، و در ساحت دیگر، ساعتی در پارک‌ها و خیابان‌ها فقط می‌دود، شهر را …

شیمی-فیزیک الفبا

عاشق بازیگوشی نقطه‌ها در حروف الفبای فارسی‌ام. به الکترون می‌مانند، «موج-ذره‌»اند؛ ذرات بی‌جِرمی که موجی از معنی ایجاد می‌کنند. این نقطه‌ها در اتمِ واژه‌ها همواره از مداری به مدار دیگری می‌روند. گاهی حتی نیست می‌شوند، نامرئی، گویی فوتونند، نور می‌تابانند به حرف. کافی است به «ب» و «ت»«پ» و «ث»، به «ح» و «خ» و …

یلدا

تولد یلداست! آخرین شعلهٔ برگ پاییز را روی کیک سفید زمستان فوت می‌کند. …………………. گفت: بنشین، تازه سر شبِ یلداست! و در تاریکی زلف درازش،  گل انداخت صحبت تا صبح …………………. یلدا باید برعکس بود؛ از سحر تا سر شب. وقتی می‌رسیدی به آخرش، تازه اول کار بود،  مثل حروفش که «الف» آخر آمده، «ی» …

مصیبت وارده

شما لعنتی‌ها، در زمان حیات برای ما «اعلامیه‌ی ترحیم» نوشتید، شما که وطن را برای ما «مصیبت وارده» کردید.  و ما مردگان هر روز به هم تسلیت می‌گوییم، برای چنین زندگانی. …………………………………………….. هیچ تخمی برایمان باقی نگذاشتند که قبل از یلدا، حداقل یک جوجه را بشمریم. با این حال، در این امیدیم که حساب و کتاب …

روزهای آخر پاییز

هر روز برایت شعر خواهم گفت! زیرا می‌دانم هیزم واژه‌های آتشینی که قلبت را گرم می‌کنند،  اندکی پس از مصرف سرد می‌شوند چون ذغال.  …………………………………… «من»م حتی یک مَن نیست در تَنَم در برابر چند تُن «تو»ام.  …………………………………… چه عیّار است، انار رهزن صد دل حتم که همتای «نگار» است در غزل حافظ! …………………………………… شاید …

به بهانه‌ی آفرینش شادی در این روزگار سرد حسرت

آری، اجرایش مصداق شعر معروف «ژاله اصفهانی» بود که فرمود: «شاد بودن، هنر است شاد کردن، هنری والاتر» شب است و سکوتْ حجره‌های خالی را فرا گرفته، نه خبری از بازرگانان هست و نه نشانی از مال‌التجاره‌ها. سال‌هاست که این کاروانسرای تنها در انتظار هیچ کاروانی نیست. اما در این «غفلت»، قافله‌ی سیاهپوشی با کالای …

راه و راهب

با دیدن «آنکگور وات» (بزرگترین معبد هندوها، کامبوج) یکی دیگر از بزرگترین مکان‌های مذهبی دنیا را دیدم.  قبل‌تر «بُرُبودور» (بزرگترین معبد بودایی‌ها، اندونزی)، «معبد نیلوفر» (مهم‌ترین مکان مذهبی بهائیان، هند) و «واتیکان» مهمترین مکان مذهبی و کلیسای مسیحیان را بازدید کرده‌ بودم.  همچنین تجربهٔ حضور در مهمترین مساجد و آرامگاه‌های امامان و پیامبرانِ مسلمانان در …

برخی محله‌ها

در هر شهری، محله‌هایی هست که در آنها آدم‌ها بیش از حد فاصلهٔ اجتماعی معمول به هم نزدیک می‌شوند، دلیلش «بده بستان» است، عبارت دیگرش «داد و ستد».  داستان این بده بستان، اما روایت‌های گوناگون دارد، گاهی داد و ستد جنس و گاهی جسم.  آدم‌ها در این محله‌ها به هم نزدیکتر می‌شوند، شاید برای خرید …

سفر و سرگردانی

در سفرها دستخوش یک نوع گیجی خوشایندم!  گاهی یادم می‌رود کجای دنیایم، در یک لاقیدی مطبوع و در تعلیقی از  زمان و مکان، همهٔ «آنچه که منم» و هر «آنچه که بیرون من است» از هم رد می‌شوند؛ با رد و بدل نگاهی، گذر می‌کنند و دور می‌شوند. گویی در سر یک چهارراه هاج و …

ویتنام، هوی آن

«هوی آن» نه می‌توانم بگویم شهری است که می‌توان آن را بوسید و نه آنکه در آغوشش کشید، حتی شاید نتوان در کوچه‌هایش، بی‌خیال گم شد. اما «هوی آن» سر دِلَت نمی‌ماند، خیلی راحت هضم می‌شود؛ مثل غذاهای لذیذ خیابانی  پرشمارش. اگر آدم بخواهد از میان شهرها برای خودش رفیق پیدا کند، «هوی آن» حتما …