جمعی شدهایمذرهبین به دست،بی هیچ آینهای.به دنبال ایراد یک «او» میگردیم، بزرگش میکنیم ایرادش را و میسوزانیم خودش را.
گفتم: شعر چیست؟ گفت: آه است که کشف میشود در کاوش دل.
تو گویی دست در دست الهۀ الهام انداختهام و نگاه در نگاه با او میرقصم، وقتی کتاب میخوانم.
آنکه گفت «این نیز بگذرد»آن را دیده بود که در یک آن گذشت.اما این، آن آن نیست که بگذارد و بگذرد.
یکی از علائق من اندیشیدن به همه گونه تغییراتی است که در طول زمان برای بشر رخ میدهد و تقریبا شامل همه چیز میشوند، از باور و اعتقاد گرفته تا رسم و سبک زندگی، و از محدودهٔ فضیلت گرفته تا ابعاد رذیلت.مثلا این روزها آنقدر در گوش ما خواندهاند:«حرفهای باش و مثل آماتورها عمل نکن»که …
ای هستی،سالیانی است که تمرین حفظ تعادل میکنیمروی طناب راز تو.و نمیدانیم این تویی که اجازه دادهای در شبههٔ فرزانگی ببالیم، چون میدانی ما تحمل عدم قطعیت نداریم. …………………………………………… مدتهاست متوجه شدهام تا حداقل یکی از دستانمان، با بخش دیگری از بدنمان (بیشتر با ناحیهٔ سر و صورت یا دست دیگر) یک مدار بسته شکل …
هر چند ساعت در همۀ سالها و در طول سالیان، دیدهام که شیفتشان عوض میشود به نوبت، همۀ آن فضاهای سیاه، همۀ آن فضاهای سفید، پشت پنجرۀ اتاقم. درختان سلام نظامی میدهند. گنجشکها مارش مینوازند. برف و باران و برگ، پا میکوبند با یک ریتم منظم. و من هر فصل یک درجه میگیرم از هوا، …
مرغ سحر به سوگ سیاوش نشستآوازش که اوج میگرفت همچون بانگِ عنقا بیداد میکرد و ما همه در هر گوشه، پردۀ شوق میدریدیم.پهلوان، آرام به تختِ تاقدیس مینشست و ترانه و ترنم به جام همگان میریخت و ما جامهدران بودیم.جانافزا، جانافزارمان میشد چکاوکوار، و ما بودیم که چنگ میزدیم انگار.حصار که میشکست، حیران میشدیم.خجستۀ خراسان …
ساعت ۶:۲۹ با صدای پا و نُک پنج کبوتری بیدار شدم که هیجانزده و تند تند قدمهای کوتاه برمیداشتند و در همان حال تکه نانهایی را میخوردند که دیشب برایشان ریخته بودم.ترکیب صدای برخورد نُک و چنگالشان با حلبی سایهبان تراس خانه همسایهی پایینی که همسطح تراس خانهی ماست و نانها را روی آن پخش …
این روزها در اندیشه تولید کتابی هستم با عنوان “اهل کاشانم”، کتابی که خود مقدمه شروع پروژهای است با عنوان “اهل ایرانم”. در این راه چه بسیار افراد که در تلاشند و کنار هم ایستادهایم. پیشتر پروژه “ایران ۱۰۰۱” را شروع کردم، آن هم با یاری همراهان و همکاران. از آن مجموعه کتاب “۱۰۰ میراث …
نوشتن روی کاغذ شبیه آرایش کردن روبروی آینه است.آیینه جسم، و کاغذ روحت را به تو مینمایاند. با نوشتن، روح آدمی آرایش میشود.و شگفت اینکه در آیین نوشتن، تو آن آیینهی کاغذی را آرایش میکنی و در عوض خودت زیبا میشوی.
این روزها ذهنم درگیر پروژهای است که عنوانش را گذاشتهام “اهل ایرانم”. اگر پروژه پیش برود حتما یک دسته جدید در همین سایت برایش درست میکنم تا پیشرفت و وضعیت کار را مستند کنم. اما عجالتا به همین نوشته بسنده میکنم. به دور از همهی احساسات ناسیونالیستی -که تا جایی که دانش و بینشم قد …
زندگی، شنیدن ضربههای آرام نبض است و کشیدن نفسهای تند. زندگی، آن عشوهی دختر تاک است که به وقار چنار پیر میپیجد. زندگی، همچون چنگ زدن به آن لحظهای است که قطرهی سرخ شرابی، در تعادلی نافرجام، پیش از فروافتادن، در اثر ارتعاش موسیقیایی سیمهای چنگ تجربه میکند.