پادشاه لخت و دانه‌های تسبیح

می‌دانید!
راستش موضوع برعکس شده.

در آن داستان مشهور، فقط یک کودک شجاع وجود داشت که در میان خیل مردمان ترسو فریاد برآورد:
«پادشاه لخت است.»

من باور ندارم مردمان شجاع شده باشند، ولی این روزها انگار همه کودک شده‌اند و فریاد می‌زنند «پادشاه لخت است». فقط چون این فریاد زدن و کودک نشان دادن خود، مد شده.
موضوع این است که گاهی اصلا پادشاه لخت نیست، گاهی اصلا پادشاهی نیست، گاهی حتی اصلا داستانی نیست، اما مردم دوست دارند خودشان را قهرمان نشان بدهند، فریاد می‌زنند برای هیچ.

………………………………………………….

آدم‌ها را می‌بینم که مثل دانه‌های تسبیح شده‌اند. همه انگار یک حفره وسط دلشان دارند تا نخ اتفاقات زندگی از آنها عبور کند، بدون هیچ درنگی یا تأملی که به دانشی تبدیل شود.
جالب اینکه همه‌ی این حفره‌داران، خود را استاد می‌پندازند و جوری وانمود می‌کنند که سر نخ را آنها به دست دیگری (پشت سری) داده‌اند.
هیچ کس هم صدایش درنمی‌آید که به آن پیش‌کسوت نما بگوید که «تو خودت سوراخی».

دیدگاه‌ها

  1. لیلا

    سلام
     از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
    نه طاقت خاموشی ، نه میل سخن داریم
    آوار پریشانی‌ست ، رو سوی چه بگریزیم؟
    هنگامه حیرانی‌ست ، خود را به که بسپاریم؟
    تشویش هزار «آیا» ، وسواس هزار «اما»
    کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم
    دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست
    امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم
    دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
    تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم
    ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
    گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم
    من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

    امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
    حسین منزوی
    ……………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از این شعر زیبا.

  2. سیما

    بعد از، ۱۰ روز از آخرین یادداشت قرن پیشین، برای عرض تبریک سال نو، کلون این سایت رو کوبیدم، خدمت رسیدم تشریف نداشتید.
    مشتاق یاداشتهای شگفت‌انگیز در نوسده هسنم.
    ……………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. ارادتمندم. همیشه محبت دارید. به امید نوشتن متن‌های بهتر و خواندن‌های عمیق‌تر برای همگی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *