چند سال بیشتر نیست که دانشمندان مدعی شدهاند که نور مایع و حتی نور جامد را بهوجود آوردهاند. فقط به عنوان یک بازی ذهنی به این موضوع فکر کردم که هفت قرن پیش حافظ در مصرع زیر به زیبایی از نور مایع صحبت کرده است: ساقی به نور باده برافروز جام ما جالب اینکه نور …
هر غروب غریب میشوم در قلعۀ وجودم و خشت به خشت ارتفاع میگیرند ترسهایم.
انگار در یک شهر خیالی که نمای همهٔ دیوارها و کوچهها و ساختمانها و پیادهروها و خیابانهایش آیینه است، در حال دویدنی.ای آنکه همه جا هستی، دقیقا کجایی؟! …………………………… کوه را باید دیددریا را باید شنیدنسیم را باید بوییدخورشید را باید لمس کرداما فقط تو را باید چشید.
گورستان شبیه یک کتابخانۀ وسیع است که همۀ کتابهایش، زندگینامههایی (بیوگرافیهایی) است که روی زمین کنار هم چیده شدهاند. زندگان تنها جلد این کتابهای مردگان را میخوانند. و البته محتوای آنها را خود کمابیش تجربه میکنند.
آن،سیلیِ «رانت» بود بر گوش «قانون»و تنها یکی است از سیل بسیار پنهان
تقریبا این یک اصل است؛ جاندارانی که تعدادشان زیادتر است عمر کوتاهتری دارند نسبت به جاندارانی که تعدادشان کمتر است.اگر انسان این قاعده را در هر صورت -چه با عمر طولانیتر یا با جمعیت بیشتر- بشکند، احتمالا تاوانش را خواهد داد. تاوانی که یا مهاجرت به فضاست یا با ابتلا به بیماریهای همهگیر و درگیریهای …
اگر کارگردانی بخواهد تاریخ ادبیات ایران را بر روی صحنه نمایش بدهد، اینگونه خواهد بود: بازیگر همچون مولانا به رقص درمیآید، در حالیکه کوزهٔ خیام در دست دارد و گل سعدی را درون آن با شراب حافظ میپروراند.
یک زمانی بود که یک شهرزاد به مدت ۱۰۰۱ شب داستان میگفت. حالا ۱۰۰۱ جهانزاد در یک شب، ۱۰۰۱ استوری میگذاریم.داستان آن شهرزاد ۱۰۰۱ سال است که مانده است. استوری ما جهانزادان تنها یک شب میماند.
در تاریخ ۸ دیماه، در صفحهٔ «ایرانشهر» روزنامه، یادداشتی منتشر شده که عنوانش این است: «برای اینکه ایران گوهری تابان شود»آخرین واژهٔ این متن، «وطن» است. در این متن ۴۰۰ کلمهای نویسنده سه بار دیگر از واژهٔ «وطن» استفاده کرده که یکی از آنها در عبارت «مدافع وطن» دیده میشود و دو دیگر این است؛ …
خورشید که غروب میکند و آتشش خاموش میشود، خاکستر غروب پخش میشود در آسمان. در این هنگامه دل آدمیان میشود آتش زیرخاکستر
یکی از تفاوتهای نوع تفکر در جامعهٔ شرقی و غربی را شاید بتوان در توصیف «شک و تردید» دریافت: ایرانی به عنوان نمونهٔ شرقی در زمان تردید میگوید: «دو دلم»یک انگلیسی در همین زمان میگوید:“I’m of two minds” یکی به دلش رجوع میکند و یکی به ذهنش.
به این موضوع فکر میکردم که آیا ما اساسا در فرهنگ ایرانی به تجربهاندوزی اعتقاد داریم؟!اگر تجربه میآموزیم پس چرا تاریخ برایمان یکسان تکرار میشود؟!آیا اینگونه نیست که برداشت و دریافت ما از تجربه، بیشتر همان تکرار است؟!چرا میگوییم «کار نیکو کردن از پر کردن است»آیا {فقط} پر کردن (یعنی تکرار و تکرار و تکرار) …
کودک پشت چراغ قرمزبرگی از فال حافظ میفروشد.و من میاندیشم که او میفهمد:«شعر را نباید عمدهفروشی کرد.»