البته که به دلایل مختلف سفر به چین و اقامت یکماهه در این کشور را پذیرفتم. از میان آن همه دلایل مادی و غیرمادی، یکی این بود که میخواستم غُر نزدن در شرایط نهچندان آسان را تمرین کنم. چند روز دیگر چین را ترک خواهم کرد و به ایران برمیگردم و احتمالا (اگر همه چیز درست پیش …
مدیریت توده سخت نیست، به شرطیکه در فکر اصلاح نباشیم. این را باید تجربه میکردم.
حدود شش سال است که در عرصهی گردشگری فعالیت میکنم و بیش از ۲۰۰ گزارش و نوشتار و مقاله و سخنرانی و … در رابطه با گردشگری و میراث فرهنگی و میراث معنوی ارائه کردهام. اما تازه فهمیدم که: “فعل گردشگری را باید در زمان حال استمراری صرف کرد نه در ماضی بعید.” نمیدانم چند نفر …
این روزها اصلا کتاب نمیخوانم. این روزها فقط تکرار را تجربه میکنم. این روزها فقط سعی دارم اشتباهاتم را کاهش دهم. این روزها به برداشتن لایههای بیرونی تفکر میاندیشم. این روزها خرده فرمایشها را اجرا میکنم. این روزها سعی میکنم در مدت یک هفته اعتمادها را جلب کنم. این روزها اجتماعهای کوچک یکسان از مردم کشورم را …
و اکنون ۱۲ اثر ثبتی در فهرست میراث جهانی داریم. خوشحالم. اما نمیدانم چطور شده که امسال دو اثر از ایران را پذیرفتهاند. بعدا باید از این قضییه سردربیاورم. چند روز پیش در این آدرس چیزی نوشته نشده بود ولی حالا ببینید: http://whc.unesco.org/en/newproperties مجموعهی بازار تبریز و بقعهی شیخ صفیالدین اردبیلی به ده اثر قبلی …
http://whc.unesco.org/en/newproperties
پنجشنبه و جمعه گذشته (۲۴ و ۲۵ تیرماه ۱۳۸۹) با یک گروه به ابیانه رفتم تا آنها آسمان را رصد کنند و من در خدمتشان باشم. شنبه و یکشنبه و دوشنبه و نیمی از سهشنبه (۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۲۹) را برای برنامهی «غیر منتظره» تلویزیون به گیلان و اردبیل سفر کردم. از ۳۰ تیر …
ساعت نزدیک سه نیمه شب است و من به این میاندیشم که ایستایی انسان پاداش جسارت او برای گناه کردن است. انسان تنها موجودی است که میایستد و از طرفی تنها موجودی است که گناه میکند. انسان وقتی یک گناه کوچک میکند، سرش خم میشود. وقتی گناه بزرگتری میکند باید زانو بزند و در مقابل گناهان …
«دلهایی که دوست نداشته باشند. ذهنهایی که فراموش کنند.» جملههای بالایی بخشی از دعایی است که زود باید اجابت شود.
خیلی وقتها بوده که احساس کردهام از درون تخریب شدهام. چند مرتبه هم بوده که متلاشی شدن را تجربه کردهام. اما امشب، به راستی منقرض شدم. از اتفاق بدی حرف نمیزنم…. راستش دلم نمیخواهد از این انقراض حرف بزنم. باید منتظر باشم تا آنچیزی که هم اکنون سطح وجودم را فراگرفته، به عمق برسد تا …
در این میدان نبرد ذهن، همهی خاکریزها پر شده از اجساد افکار جوان ناکام…
امروز یکی از این آدمهایی که ما نام دیوانه بر رویشان میگذاریم را دیدم. در پیادهرو با خودش میرقصید و شادی میکرد. ناگهان دستهایش از حرکت ایستاد و بهتزده نگاه کرد. نگاهش را دنبال کردم و فهمیدم که از ترس موتورسوار نیروی انتظامی شوکزده شده. موتورسوار در خیابان به راه خود میرفت. اما مرد دیگر نمیرقصید. همیشه به ما گفتهاند که …