این عکس را امروز در سولقان گرفتم. در چهارچوب حوض زندگی که فضای آبیاش بیرنگ است، درخت واژگونی است که ریشه در آسمان دارد.
۰: صدای پرنده و نور صبح و زمین گرم و عطر بهار و آب باران بود، وقتی که من نبودم. ۱: شنیدم و دیدم و لمس کردم و بوییدم و مزه کردم. اکنون هستم.
برای درک اتفاق باران، پرههای بینیام را باز کردم و بلعیدم این خوشترین بوی هستی را. و ناخودآگاه درآویختم به چناری و بوسیدم تن عریانش را، و دیدم قطرهای هم نشسته بر اندام گل باکرهای و در این فرصت شب، بارور میکند او را.
نظربازی با آب…و بوسیدن خاک…و همآغوشی با خورشید… تا اینکه… درخت آبستن شد.
نخود نخود، هر که رود خانهی خود. خدا آن بالا، آدم این پایین.
او که بیهیچ دلیل رفت… من دل شورههایم پوچ آمد… از این رفت و آمد، حتی تهی هم نمانده…
چه زود انکار میکنیم، اثر گل و لای ته کفشمان را بر سنگ سفید کف ساختمانی که از بارش تند باران به آن پناه میبریم.
هی… از زایش نابهنگام سپیدهدم تا هنگامهی غروب سرنوشت چه اندازه رنج خواهم برد.
پیرزنی مدتهاست که ایستاده… جانپناهی میخواهد برای رفتن…تنها تا آنطرف خیابان… و من میاندیشم چه کمم برای این پیشمرگی.
آسیب خوردم از عشق، امروز… از سیبی که خورد پدرم به عشق، دیروز…
ای عشق… ما کودکان گریان توایم. هر شب ما را به امید روز، به زور، نخوابان.
ماه… آه… ه.ه.ه… ………………………………………………………………. پینوشت، برای کسانی که متوجه نشدند: ۱- این نوشته کوتاه با عنوانش معنا مییابد. ۲- ماه در آسمان افزاینده و کاهنده است و در اینجا فقط به کاهندگی آن اشاره شده است (با توجه به عنوان) و از حروف به ترتیب کاسته شده. ۳- در این نوشته، عشق مثل ماه تصور شده که کمکم کاسته …
درهی عمیقی است در دلم، که هر شب پرت میشوم تا ته.