بر سر آن کوه سرخ، نزدیکِ آن ماهانِ ماه، از عهد دقیانوسْ درفش شهدادیاش در اهتزاز است. در کشکول این شازده، هزار باغ و یک قلعهی گنج پیدا میشود و چنان است که در چنین عنبرآبادی همهی کیچهها به درب بهشت راه دارند. همچون پیربابای مسافر، از زیره تا بمِ آن دلِ عالَم، جان را …
برای رفتن به آن دیار پُرنگار، راه دلخواه من این است: گذر از پل سیوسوم، تکیه به ستون چهلم، گام زدن در باغ چهارم، چمیدن در بهشت هشتم، و در نهایت رسیدن به آن جهانِ پُر نقش. در پی بوی و به خیال خم اَبروی این کوی، آمدهام و حال به جادوی خویَش، گرفتارم. بخواهی …
تقدیم به همدان: قدیما از مَرو که میخواستی بری تیسفون، یا برعکس، حتما گذرت به همدان میفتاد، جایی که پاتوق بچه مَحَلّای ایران بود. همه میومدن اینجا. بازارِش راسته کَلیمیا داشت و کاشیا و نهاوندیا و سبزواریا. زرگرا، چلنگرا، قصابا، قنادا، مِسگرا، کفشدوزا، حلاجا و سمساریا، همه بودن. خلاصه جمعشون جمع بود. میگن همدان هَفتا …
در «طلب» این «ابرشهر»، سراغ آن «عشق» باید رفت که شاید تنها یک دَم باشد میان دو عَدَم. سخن از «نیشابور» است، دانگِ ششم و شهر هفتم ایران، که شنیدن داستان «حیرت»آورش دلِ با«معرفت» میخواهد. سخن از «ریوند» است که گویی سخنورانش جام جم دارند و اسرار ازل میدانند، و با این حال، دربندِ سَر …
ای رفیق، باب اول «زیارت» «گلستان»، رفتن به گرمابه است تا در نقش و نگار دیوارش هم سیرت پادشاهی ببینی و هم اخلاق درویشی بدانی. اگر از «هزار پیچ» بگذری و به «کوهِ کهکشان» برسی، آنگاه در آن «جهان نما» «آزاد شهر»ی خواهی دید که به «شیرآباد»ش مینازد. و خواهی دید که در این مکانِ …
شب: شیراز شهر شاه پریان است، گذرنامهاشْ یک بغل شعر. استخاره کن و شبانه برو! و به تو میگویم شگون دارد که با خودت شمع ببری و بنشینی پای شمشادها و غزلهای خوشِ شبنشینی را بشنوی. زینهار، شرابِ کاشفِ رازش از یادت نبرد که شاباشِ شاخِ نباتش را هم بدهی. اَبروی شیراز سخت شوخ است، …
شِعر شهر کاشان را با چوب شاگِردَک شَعربافی چلّهکشی کردند که چنین خوش بافت است. کاشان، کاشانه هفت رنگ ایرانِ کیآشیان است. سپهر این شهر، کاسه و کوزه و کاشی است و چینی این سهراب، چه بسا نازک. چشمهی سلیمانیه آب گذر به گذر میدهد، تا گلاب از آن بیرونی به اندرونی برسد. همین است …
کرمانشاه، آن تنبور است برآمده از درخت توتِ روییده در کوهپایه که کمآبی را تاب آورده. سَدههاست که صدای مهیب تیشهی فرهاد که همگام است با ریتمٍ نفسهای مردانهی آن پهلوان، در کشکولی تنبور مردمان حقّ، حبس شده. به روزی که در هنگامهی سحر، مقام سوار سوار نواخته شود از همان جَمخانه، از همان چنگ، …
در گام اول ورود به مُضیف این شکرستان، نرگسش کرشمه میکند و درآمدی میشود بر این سرزمینِ سرآمد. آنگاه همهی شیرهای سنگی با شمشیر و تفنگ نقش بسته بر کمرشان، ردیف میایستند در مسیرهای سیاه و سفیدِ کوهها و درههای چوقا. در این هنگامِ همایون، گوش آن نوای خوش گوشه شوشتری را طلب میکند که …
گیتی-درخت یزد ریشه در آب قنات دارد، شاخه در هوای بادگیر، و تنهاش خاکی است که آتشِ آفتاب دیده.