شب: شیراز شهر شاه پریان است، گذرنامهاشْ یک بغل شعر. استخاره کن و شبانه برو! و به تو میگویم شگون دارد که با خودت شمع ببری و بنشینی پای شمشادها و غزلهای خوشِ شبنشینی را بشنوی. زینهار، شرابِ کاشفِ رازش از یادت نبرد که شاباشِ شاخِ نباتش را هم بدهی. اَبروی شیراز سخت شوخ است، …
شِعر شهر کاشان را با چوب شاگِردَک شَعربافی چلّهکشی کردند که چنین خوش بافت است. کاشان، کاشانه هفت رنگ ایرانِ کیآشیان است. سپهر این شهر، کاسه و کوزه و کاشی است و چینی این سهراب، چه بسا نازک. چشمهی سلیمانیه آب گذر به گذر میدهد، تا گلاب از آن بیرونی به اندرونی برسد. همین است …
کرمانشاه، آن تنبور است برآمده از درخت توتِ روییده در کوهپایه که کمآبی را تاب آورده. سَدههاست که صدای مهیب تیشهی فرهاد که همگام است با ریتمٍ نفسهای مردانهی آن پهلوان، در کشکولی تنبور مردمان حقّ، حبس شده. به روزی که در هنگامهی سحر، مقام سوار سوار نواخته شود از همان جَمخانه، از همان چنگ، …
در گام اول ورود به مُضیف این شکرستان، نرگسش کرشمه میکند و درآمدی میشود بر این سرزمینِ سرآمد. آنگاه همهی شیرهای سنگی با شمشیر و تفنگ نقش بسته بر کمرشان، ردیف میایستند در مسیرهای سیاه و سفیدِ کوهها و درههای چوقا. در این هنگامِ همایون، گوش آن نوای خوش گوشه شوشتری را طلب میکند که …
گیتی-درخت یزد ریشه در آب قنات دارد، شاخه در هوای بادگیر، و تنهاش خاکی است که آتشِ آفتاب دیده.