کویر تو را سرگرم میکند تا آسمان فرصت داشته باشد، با پرتوهای غریبش تقدیر تو را رقم بزند.
زیبایی این لحظهای و چند قدمی را میبینی و امید به آینده و دوردست داری… بعدها خواهی دید که تنها تشابه این لحظه و آینده، خطوط نمکینی است که بر این کویر و بر صورت تو نقش بسته.
او دف میزد و من کادر میبستم.
گردشگران، افرادی باهوش هستند و با تحقیق مقاصد خود را انتخاب میکنند. بنابراین اگر ما خواستار این هستیم که به طور مثال، این مقصد ایران باشد باید یک امتیاز بهتر و روشن تر نسبت به بقیه مقاصد، به آنها عرضه کنیم.
چشم او حرفهی او بود… بینی من بو نبرد.
شبها شعرند، قافیه هم دارند.
اعتیاد… کهن اسطوره “قربانی کردن خود” است.
چندان عشرت نکردم، که چنین حسرت میخورم. اما پاییز که وقت گل نیست.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقی ریزد… گویمش آرام…همهی شب را فرصت این کار است.
من کرامات دارم… ببین… میتوانم بنویسم.
کس نمیداند… در بیابان فنای من، وقتی شب میشود چه غوغایی است.
خاک کوی دوست که ما ندیدیم چه ثمری دارد. اما خاک پای درخت توت جلوی خانه خودمان برگهای زرد را میزبانی میکند.
دنیا دروغ است. من قانع به خیال شدهام.