روابط ایران و اتریش در گذر تاریخ

در طول پنج قرن تعامل میان دو کشور ایران و اتریش فراز و نشیب‌های فراوانی به خود دیده است. به رغم همه‌ی نوسانات، طبق گزارش سفرا و اسناد و قراردادهای موجود، روابط اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی، هرچند نه به صورت مستمر، بر‌قرار بوده است. تاریخچه‌ی این روابط را در ادامه خواهید خواند. امپراطوری مسلمان …

از بی‌خردی بشر

جلای طلا به این خاطر است که با گازهای هوا ترکیب نمی‌شود. باری، دور بودن از هر حادثه‌ای تو را نجیب و ارزشمند نشان می‌دهد. و در طول تاریخ، چه مردمانی که سرنوشت خود و دیگران را برای این سرشت بی‌اثر و وانهاده، فنا کردند.

ایران

ایران، بانویی میانسال است که روبروی آینه نشسته، خیره به چهره‌اش. با ناباوری به ناباروری پیش‌رو، و با بهت به ابهت گذشته‌اش می‌اندیشد؛ چه فرازهایی و چه نشیب‌هایی، چه بی‌قراری‌های پرتکراری و چه رونق‌های گذرایی! که همه از ذهنش گذر می‌کنند. از روز عروسی‌اش به یاد می‌آورد تا روز کشته‌شدن فرزندش. به دار و دارو …

پورتو و لیسبون

پورتو یک مرد میانسال است که زیر آفتاب زمستان در کافه‌ای نشسته و گیلاس «شراب سبز»ش را مزه می‌کند و به معشوقی می‌اندیشد که یک روز رفت، و او هنوز در انتظارش در همین کافه می‌نشیند. در خاطراتش خوبی‌ها و بدی‌ها را چرتکه نمی‌اندازد، اما حواسش به خلسهٔ بی‌بدیل عشق هست. لبی تر می‌کند! به …

کوتاه‌نوشت‌های مهر و آبان

همهٔ خوش خنده‌ها یک طرف این خوش گریه یک طرف؛ باران را می‌گویم. ………………………………………………………………. پرسه زدن در یک شهر جدید همچون نان و نمک خوردن با یک غریبه است؛ همان‌قدر عجیب، همان‌قدر محترم! ………………………………………………………………. کتاب «شهر» را در خانه نمی‌شود با دست ورق زد. هر کلمه یک گام است و شهر با قدم زدن خوانده می‌شود. ………………………………………………………………. تو چه پنهانی در نوشته‌هایم  و چه آشکاری در نانوشته‌هایم! ………………………………………………………………. چه بوسه‌‌زاری است این دشت شقایق و چه لب‌هایی تر می‌کنند این گل‌ها  ………………………………………………………………. یادت هست در آن مهمانی گیسوانت جرعه‌ای بوسه نوشیدم! از مستی‌اش هنوز به خانه برنگشته‌ام. ………………………………………………………………. گیسوانت را بر سینه‌ام بیفشان تا در موج‌های آرامَش  تنی به خواب بزنم. ………………………………………………………………. کلماتم مضطربند، همچون مادری که فرزندش را در مکانی شلوغ گم کرده. حتی کلماتم می‌گریند، همچون آن فرزندی که گم شده. ………………………………………………………………. انگار، در زمین آتش‌بس چندان قدری ندارد، فقط  در آسمان آبی  پرچم‌های صلح با ابرهای سفید برافراشته می‌شوند. ………………………………………………………………. نبودنت اندیشه‌ام را از کار انداخته. نمی‌اندیشم پس نیستم. ………………………………………………………………. قبلا  فقط «الانْ بودنت» را می‌خواستم. بعدتر، عاشق «خودِ بودنت» بودم. اما الان، به‌اندازهٔ «قبلا» و «بعدتر» دوستت دارم. ………………………………………………………………. میان عشاق فقط باید همان حرف اول گفته شود. خطر حرف دوم، از درود است تا بدرود. ………………………………………………………………. چشم‌هایش که می‌خندند انگار بچه آهویی به آغوشم می‌جهد. ………………………………………………………………. وسیع‌ترین وطنم …

گم شدن آدم‌ها

در زندگی هر کس، آدم‌های بسیاری حضور می‌یابند. برخی از آنها، بدون اینکه بدانیم چگونه و چه وقت، گم می‌شوند. اینها شاید یاد و خاطره‌شان هم گم شود. برخی خودشان گم می‌شوند، ولی یادشان در ذهن می‌ماند برای همیشه. برخی را ما می‌خواهیم که گم شوند و می‌شوند. برخی را ما می‌خواهیم گم شوند و …

شبهای مهر

او نشانی باغ انار را می‌دهد! سهراب را می‌گویم، آنجا که می‌گوید: «کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است.» …………………………………………………………………….. شمه‌ای از شمیم مویش به مشام شنیده‌اند مردم شهر، شتابشان را تماشا کن! …………………………………………………………………….. با شهادتین سکوت، در زمان نزول باران مشرّف شدم به دین دیدن …………………………………………………………………….. شبنم‌ها را ببین! جام شراب به …