خيلی كوتاه، كمی ادبی

دن کیشوت در سفر

تیرهایِ برقِ جادهْ، در نگاهِ دن کیشوت گونه‌ی من، بسانِ همان برج‌های قلعه‌هایی هستند که از قضا، شهرهایِ خیالیِ پشتِ دیوارهایِ نامرئیِ آن‌ها، کاملا پیدایند. زنبورخوارهایِ (پرندگان) نگهبانْ، بین برج‌ها، روی سیم‌ها که راه میان برج‌هاست، نشسته‌اند و به نوبت پاس می‌دهند.

باده‌ی کتاب سحری

در مراسم کتاب نوشی، لاجرعه سَر نکشید که بد مستی می‌آورد. هر از گاهی چشم‌هایتان را ببندید و آن جام پر جوهر را در هوا برقصانید تا بوی گوهرش دماغ را جا بیاورد. در این «آیینِ دَرکشیدن»، در همه آنْ، خیال بازی کنید، و تا می‌توانید، شیرینی ولوله‌ی درونی این عیشِ مُدامِ «نوآموزی» را با …

بهارانه

بهار است و بارها به راه است این آبِ رها از ابرها … بلبل‌ها از میان برگ‌ها می‌خوانند شعری که باران رویشان نوشته. … باران واژه به واژه بر سطر سطر زمین می‌نگارد. عنقریب با مجوز بهار کتاب گلستان منتشر می‌شود. هَزاران می‌خوانندش و هِزاران می‌شنوند.

خیال بهشت

تار و پود قالی مسیر پر پیچ و خمی بود که دخترک نه با پا، بلکه با دست می‌پیمودش تا صعود کند به اندیشه‌ی بالایش. ردّ گذر دستانش نگاهبانی می‌شد با چشمانش، که مبادا خطایی رخ دهد در مسیر رسیدن به باغِ باورش. در آن بیشه‌ی باورها، گاهی شیرِ نَری می‌غرّید و گاهی قد می‌کشید …