نسخهٔ بینالمللی دومین جلد از مجموعهٔ «ایران ۱۰۰۱» با عنوان «۱۰۰ مسیر طبیعتگردی ایران» در آبانماه ۱۴۰۲ منتشر شد.این کتاب به نویسندگی پرویز شجاعی پارسا و توسط نشر نوسده، زیر نظر آرش نورآقایی، مدیر این نشر در ۱۳۰ صفحه تهیه و منتشر شده است.«۱۰۰ مسیر طبیعتگردی ایران» مشتمل بر ۸ فصل است و به ترتیب: …
تو را تنم میکنم، دکمههایم را میبندم، و حواسم هست که لک برنداری. ……………………………………………………….. گفت برو به جهنم آنگاه به لبهای آتشینش اشاره کرد! ……………………………………………………….. گفت: زندگیات چگونه گذشت؟ گفتم: در مسیر از خیالِ خط لبش تا خاطرهٔ دایرهٔ دهانش ……………………………………………………….. تو خود بگو! چگونه تاب بیاورد دلم از روی مهتاب و از گرمای آفتابت …
به احساسم مینگرم؛ مجروح است. به فکرم مینگرم؛ اسیر است. به نگاهم مینگرم؛ مسموم است. خفه میشوم.
در طول پنج قرن تعامل میان دو کشور ایران و اتریش فراز و نشیبهای فراوانی به خود دیده است. به رغم همهی نوسانات، طبق گزارش سفرا و اسناد و قراردادهای موجود، روابط اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی، هرچند نه به صورت مستمر، برقرار بوده است. تاریخچهی این روابط را در ادامه خواهید خواند. امپراطوری مسلمان …
آن تنها جملگی رفتند که وطن تنها شد. ……………………………………………………………………………… میپنداشتم من اسیر کردم دلش را او اجیر کرد اما مرا به بهای لبش
جلای طلا به این خاطر است که با گازهای هوا ترکیب نمیشود. باری، دور بودن از هر حادثهای تو را نجیب و ارزشمند نشان میدهد. و در طول تاریخ، چه مردمانی که سرنوشت خود و دیگران را برای این سرشت بیاثر و وانهاده، فنا کردند.
در جهان روایتها، اغراق و دروغ و پنهانکاری و تبهکاری هم هست.نه اینکه اگر روایتی صمیمانهتر، اثرگذاتر و زیباتر باشد، از آنها نیست.
ایران، بانویی میانسال است که روبروی آینه نشسته، خیره به چهرهاش. با ناباوری به ناباروری پیشرو، و با بهت به ابهت گذشتهاش میاندیشد؛ چه فرازهایی و چه نشیبهایی، چه بیقراریهای پرتکراری و چه رونقهای گذرایی! که همه از ذهنش گذر میکنند. از روز عروسیاش به یاد میآورد تا روز کشتهشدن فرزندش. به دار و دارو …
پورتو یک مرد میانسال است که زیر آفتاب زمستان در کافهای نشسته و گیلاس «شراب سبز»ش را مزه میکند و به معشوقی میاندیشد که یک روز رفت، و او هنوز در انتظارش در همین کافه مینشیند. در خاطراتش خوبیها و بدیها را چرتکه نمیاندازد، اما حواسش به خلسهٔ بیبدیل عشق هست. لبی تر میکند! به …
چگونه اینگونهام؟! معجونی از تنهایی و دلتنگی و ناامیدی و خشم و رهایی!
همهٔ خوش خندهها یک طرف این خوش گریه یک طرف؛ باران را میگویم. ………………………………………………………………. پرسه زدن در یک شهر جدید همچون نان و نمک خوردن با یک غریبه است؛ همانقدر عجیب، همانقدر محترم! ………………………………………………………………. کتاب «شهر» را در خانه نمیشود با دست ورق زد. هر کلمه یک گام است و شهر با قدم زدن خوانده میشود. ………………………………………………………………. تو چه پنهانی در نوشتههایم و چه آشکاری در نانوشتههایم! ………………………………………………………………. چه بوسهزاری است این دشت شقایق و چه لبهایی تر میکنند این گلها ………………………………………………………………. یادت هست در آن مهمانی گیسوانت جرعهای بوسه نوشیدم! از مستیاش هنوز به خانه برنگشتهام. ………………………………………………………………. گیسوانت را بر سینهام بیفشان تا در موجهای آرامَش تنی به خواب بزنم. ………………………………………………………………. کلماتم مضطربند، همچون مادری که فرزندش را در مکانی شلوغ گم کرده. حتی کلماتم میگریند، همچون آن فرزندی که گم شده. ………………………………………………………………. انگار، در زمین آتشبس چندان قدری ندارد، فقط در آسمان آبی پرچمهای صلح با ابرهای سفید برافراشته میشوند. ………………………………………………………………. نبودنت اندیشهام را از کار انداخته. نمیاندیشم پس نیستم. ………………………………………………………………. قبلا فقط «الانْ بودنت» را میخواستم. بعدتر، عاشق «خودِ بودنت» بودم. اما الان، بهاندازهٔ «قبلا» و «بعدتر» دوستت دارم. ………………………………………………………………. میان عشاق فقط باید همان حرف اول گفته شود. خطر حرف دوم، از درود است تا بدرود. ………………………………………………………………. چشمهایش که میخندند انگار بچه آهویی به آغوشم میجهد. ………………………………………………………………. وسیعترین وطنم …
در زندگی هر کس، آدمهای بسیاری حضور مییابند. برخی از آنها، بدون اینکه بدانیم چگونه و چه وقت، گم میشوند. اینها شاید یاد و خاطرهشان هم گم شود. برخی خودشان گم میشوند، ولی یادشان در ذهن میماند برای همیشه. برخی را ما میخواهیم که گم شوند و میشوند. برخی را ما میخواهیم گم شوند و …
زندگی، تنها یک سکانس زودگذر دارد؛ رقص مار رونده زیر قرص ماه کاهنده ……………………………………………………………….. آخ که چقدر «نگرانی» بر «نان» ما مالیدهاند.