همهٔ خوش خندهها یک طرف
این خوش گریه یک طرف؛ باران را میگویم.
……………………………………………………………….
پرسه زدن در یک شهر جدید
همچون نان و نمک خوردن با یک غریبه است؛
همانقدر عجیب، همانقدر محترم!
……………………………………………………………….
کتاب «شهر» را در خانه نمیشود با دست ورق زد.
هر کلمه یک گام است و شهر با قدم زدن خوانده میشود.
……………………………………………………………….
تو چه پنهانی در نوشتههایم
و چه آشکاری در نانوشتههایم!
……………………………………………………………….
چه بوسهزاری است این دشت شقایق
و چه لبهایی تر میکنند این گلها
……………………………………………………………….
یادت هست در آن مهمانی گیسوانت
جرعهای بوسه نوشیدم!
از مستیاش هنوز به خانه برنگشتهام.
……………………………………………………………….
گیسوانت را بر سینهام بیفشان
تا در موجهای آرامَش
تنی به خواب بزنم.
……………………………………………………………….
کلماتم مضطربند، همچون مادری که فرزندش را در مکانی شلوغ گم کرده.
حتی کلماتم میگریند، همچون آن فرزندی که گم شده.
……………………………………………………………….
انگار،
در زمین آتشبس چندان قدری ندارد،
فقط
در آسمان آبی
پرچمهای صلح
با ابرهای سفید برافراشته میشوند.
……………………………………………………………….
نبودنت
اندیشهام را از کار انداخته.
نمیاندیشم پس نیستم.
……………………………………………………………….
قبلا فقط «الانْ بودنت» را میخواستم.
بعدتر، عاشق «خودِ بودنت» بودم.
اما الان، بهاندازهٔ «قبلا» و «بعدتر» دوستت دارم.
……………………………………………………………….
میان عشاق فقط باید همان حرف اول گفته شود.
خطر حرف دوم، از درود است تا بدرود.
……………………………………………………………….
چشمهایش که میخندند
انگار بچه آهویی به آغوشم میجهد.
……………………………………………………………….
وسیعترین وطنم
تنگ تنت
……………………………………………………………….
با خودم زمزمه کردم «خویشتن»
یاد تن تو از ذهنم گذر کرد!
دیدگاهها
نان و نمکِ محترم
نان و نمک دوستداشتنی ناظم حکمت
گویی آبان هم نان و نمک مِهر را خورده
…………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس بابت حضور در این سایت و خواندن نوشتهها
شب شعر عاشقانهای بود در بزم کوتاهنوشتهای مهر و آبان . لذت بردم
قلمت استوار آرش عزیز
……………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. ارادتمندم. همیشه محبت داری سولماز جان