عنوان بالا، “از اسطوره تا استوره”، عنوانی است که آرزو دارم روزی عنوان مجلهای باشد که به اسطورههای دیروز و استورههای امروز میپردازد و من در آن مجله نقشی داشته باشم. این که این همه به اسطوره و استوره علاقه دارم به خاطر شگفتیهای بسیار آن است… به تعزیه فکر کنید… حالا به نمایش تخت …
به نظرم اینگونه است که همهی آسمان دستاندرکار انجام کاری برای زمین است. هدف غایی زمین است و نه آسمان. مگر نه این است که هر چه لذت زمینی است، نقد و پیداست و هر آنچه تحفهی آسمانیاش میخوانند، نسیه و ناپیداست. تولد در زمین است و زندگی در زمین است و مرگ در زمین …
شب یلدا قصهای دارد. شخصیتهای این قصه ماه و مهر و ناهید هستند و مکان اتفاق قصه، عرش است: ماه، دلداده مهر (خورشید) است. زمان کار ماه، شب است و مهر، روزها برمیآید. ماه بر آن است که سحرگاه، راه بر مهر ببندد اما همیشه در خواب میماند و روز فرامیرسد که ماه را در …
یادم هست که… تمام تعطیلات تابستان و نوروز دوران کودکیام را از شهر به روستا رفتهام. همهاش را. آن روزها در روستا،… تن به رودخانه سپردم، مار گرفتم، از پوست سبز گردو دستم را سیاه کردم، از درختها بالا رفتم، و به خاطر همهی این کارها از طرف کسانی که فکر میکردند از پسر شهری …
zey…زی…رودخانه بزرگ…سورانی zey…زی…چشمه…بلوچی ziraa…زیرا…دریا…بلوچی zal…زل…باتلاق…کردی zeri…زری…اقیانوس…کردی سورانی zeribaar…زریبار…دریاچه…کردی…دریاچه زریبار (زریوار) را در مریوان داریم. zeriya…زرییه…دریا…تاتی zovr…زور…ژرزف، بسیار گود…لار، گراش…ریشه مشترک با دریا و دریاچه؟! zurghal…زورقول…بسیار گود…کردی… ریشه مشترک با مفهوم دریاچه؟! zu…زو…دره…قوچان…مفهوم مشترک با جای گود و دریاچه؟!
واژه «زائو» در گویشهای مختلف ایرانی: zach…زاچ…قوچان، کلیدر zaadmu…زادمو…لار zaaragh…زارغ…فین بندر عباس zaaveraan…زاوران…ایلام zespaan…زسپان…همدان zeng…زنگ…تاتی…به معنی زن در خوانسار هم هست. zyaasmon…زیاسمون…به معنی زن تازه زا…دلیجان zeyes baan…زیس بان…کرمانشاه zeyas bun…زیس بون…کاشان zule…زوله…به معنی “دختری که پیش از شوهر کردن زایمان کرده باشد”…ساوه
امشب… نه شراب نابی هست و نه نغمهی ربابی نه میی و نه مطربی نه آبی، نه رنگی نه خالی، نه خطی نه سیه چشمی و نه مه سیمایی نه عندلیب شیدایی و نه سرو سیم اندامی نه گلی و نه ملی (مل:به ضمه میم به معنی شراب است) نه دلی و نه دلداری نه خاطر مجموعی، …
قرار بود چند روز آینده را به سفر بروم. سفری به دور دشت کویر. اما جور نشد. وقتی که سفر میکنم، درکی از گذشت زمان ندارم. اما اگر آخر هفتهای بیاید و به هر دلیلی نتوانم سفر کنم، مرگ را در نزدیکی خودم میبینم. شاید اینکه این هفته را در خانه بمانم و استراحت کنم، بد …
من و آیینه سه نفریم: یکی آن است که منم. دیگری آن است که در آیینه است. و سومی آن است که من در آیینه میبینمش و او آن نیست که آیینه میبیند.
بعد از آن جمعه شب لعنتی، دیگر ریشهایم را نتراشیدم. این یک ترک عادت چندین ساله است. نتراشیدم تا یادم نرود. یادم نرود آن شب لعنتی را و هر آنچه که باعث شد تا چنان شبی زاییده شود. نتراشیدن ریش برایم یک جور پشت دست داغ کردن است. این را برای کسانی میگویم که میپرسند. …
برگرفته از کتاب «فرهنگ ایران باستان»
همان بهتر که من رمان نمیخوانم و فیلم نمیبینم. چرا؟ چون هر وقت مرتکب یکی از این دو میشوم، تا مدتها روزگارم سیاه است. اگر رمان، رمان جان شیفته باشد و فیلم، فیلم دکتر ژیواگو و از این قبیل، دیگر قال قضیهای به نام من کنده است. در چند هفته گذشته دو فیلم «السید» و …
برداشت شده از کتاب «فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی»: