همه‌ی این‌ها را چه کسی می‌فهمد؟

جرعه‌ی امید ننوشیده، در انتظار، خوابم ربود.

بعد از آن قهوه‌ی بیداری نوشیدم. اما جز روزمرگی مورچگان ندیدم.

دورترک، کمی دورترک، بلبل تنهایی بر روی فنس نشسته بود. نگاهم که به او افتاد، آرام زمزمه‌ای کرد و رفت.

سنگین شدم. قلبم درد گرفت.

دلم دیدار می‌خواست. اما گریه‌ام را دیگری دید.

دیدگاه‌ها

  1. سمیه

    این احساس تنهایی، عاشقی و سردرگمی را باید به فال نیک گرفت

    به نظر من اینها علامت یک تحول عمیق در زندگی انسان است ، البته تحولی به سمت تکامل …

  2. آزاذه

    متن زیبایی نوشتید تشبیه های ظریفی به کاربردید
    مفهومی از احساسی عمیق ،طولانی و البته خاموش رو به خواننده القا می کنه .
    معنایی که نمی دانم تا چه حد درست است اما ناخودآگاه من را به یاد این شعر حافظ انداخت:
    ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

  3. سیما سلمان‌زاده

    سلام
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام.

  4. لیلا

    سلام
    متن بسیار زیبایی نوشتی با اینکه خیلی سال ازش میگذره ولی انگار داری حال امروز را توصیف میکنی

    بهروز و بهکام باشی
    ………………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. سپاس که مطالعه کردی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *