دیشب نتوانستم بخوابم… احساس میکنم که همهی دوستداران عباث، کمکم متوجه میشوند که چه اتفاقی افتاده. هنوز هیچکس باور نمیکند، همه در بهت به سر میبرند. سه سال پیش بود که در مهرماه خبر تصادف و مرگ نزدیکترین دوست زندگیام، سعید را شنیدم و تا همین چندی پیش افسرده بودم. هنوز باورم نیست که او …
عباث. یک کلمه و تمام. خیلی نمیشناختمش. خیلی نمیشناسمش. مثل خیلیهای دیگر به او نزدیک نبودم. فقط چند چیز را در موردش میدانم: اینکه، یکی دو هفته پیش روز تولدش بود و من برایش در فیسبوک پیام تبریک فرستادم. این که سفر میکرد، عکس میگرفت و مینوشت. نوشتههایش را در اینجا میخواندم: http://www.azadkooh.blogspot.com در هر جمعی …
از شمارهی ۱، مجلهی «ایرانا» را میشناسم. آن موقع دانشآموز راهنمای گردشگری در موسسهی آوای جلب سیاحان بودم که توسط یکی از اساتید (جمال انصاری) با این مجله آشنا شدم. با راهنمایی او به دفتر مجله رفتم و شمارهی ۱ آن را خریدم و بعد هم ارتباطم را با مجله حفظ کردم، تا اینکه از شمارهی ۸ …
نمیدانم به چه چیزی باید سوگند بخورم، اما واقعا احتیاج دارم سوگند بخورم. و اما، به ؟؟؟ سوگند، کتابهایی هست که قبل از مرگ باید آنها را خواند. به طور مثال، جلد پنجم فرهنگ نمادها کتابی بود که من سه سال تمام منتظر چاپش بودم تا اینکه چاپ شد و خواندمش، قبل از اینکه بمیرم. …
“تو بیش از در شکستهای که باد از آن میگذرد، نمیارزی. و نه بیش از کاخی در شرف ویرانی،… و یا عطری که بپرد، یا پایوشی که پایی را بفشارد.” “آیا تو هرگز بر سر پیمان با معشوقی ایستادهای؟” متن بالا بخشی از گفتگوی میان گیلگمش و ایشتار است. و چه زیباست، چه زیباست.
گاهی اتفاقات جالبند. حالا ببینید این اتفاق برای شما هم جالب است یا نه؟ ۱- مقالهی «دشمن، خشکسالی، دروغ» را نوشتم. ۲- دوستان اطلاع دادند که اتفاقا تئاتری با نام «خشکسالی و دروغ» همین روزها بر روی صحنه است. ۳- پیگیر شدم و سایت و ایمیل «محمد یعقوبی» را پیدا کردم و برایش ایمیل زدم …
شهریور را اصولا به یاد دارم. ۱۴ شهریور و ۲۸ شهریور را بیشتر. شهریور ماه تولد من است. منٍ خودم و منٍ سایتم. دیشب ماه کامل بود، ماه شب چهارده. امروز، هم شنبه (روز شروع) است و هم ۱۴ روز از شهریور گذشته. یکسال پیش در چنین روزی (۱۴ شهریور) اولین مطالبم را در همین سایت و در …
اصولا میانهی من با آب خوب است. یک حمام خوب، همشه اعتماد به نفس از دست رفته را به من بازمیگرداند. دوستان نزدیکم میدانند که حمامهای من چقدر طول میکشد. و یکی از بزرگترین آرزوهایم این است که در همهی دریاها و اقیانوسها و خلیجها و دریاچههای دنیا شنا کنم. اما این مقدمه را گفتم …
سوالی مطرح کردهاند که “این «دشمن» که در ادبیات سیاسی ایران از آن استفاده میشود، کیست یا چیست؟” جواب من: این «دشمن» واژهای نیست که فکر کنیم تنها همین امروز از آن استفاده میشود. این «دشمن» همان «لولوخورخوره» کودکی ماست. «لولوخورخوره» نمرد، بلکه با ما بزرگ شد. قبل از اینکه ما به دنیا بیاییم هم این …
http://nooraghayee.com/?p=1803
این روزها: به ذهنم استراحت دادهام و از هجوم افکار برای نوشتن مقالهای جدید جلوگیری میکنم. کمتر برای روزنامهها و خبرگزاریها مینویسم. کارم نصف شده است. فعلا بعد از ظهرها کار نمیکنم. تا آخر شهریور هم کار صبح را رها خواهم کرد. چندی است که با رادیو (شبکه فرهنگ) و تلویزیون (شبکه آموزش) برنامه دارم. …
خواب دیدم که به سفری دو ماهه خواهم رفت. و میدانم که وقتی برگردم، نه کاری دارم، نه پولی. فقط بدهکاری میماند برایم و کمی تجربه. البته تجربه بدهکاری از قبل دارم و بدهیها را میپردازم. اما، خُب دوباره از صفر، دوباره از هیچ، دوباره به دنبال یک فلسفهی جدید و یک علاقهی نو و … …
بر پیشانیام مینویسم: “لطفا با پیچیدگیهای روابط انسانی آزارم نکنید.”