روزنوشت لعنتی توسط آرش نورآقائی در چهارشنبه, بهمن 21, 1388 خیلی ساده، دو نفر از دوستان همکار خبرنگارم را گرفتهاند و بردهاند. حالٍ کسی را دارم که پارچه در حلقومش فرو کردهاند و نمیتواند حتی با صدای بلند بگرید. نوشتهی قبلی نوشتهی بعدی نوشتههای مرتبط روزنوشت همسن روزنوشت رقص رستگاری روزنوشت وضعیت نمادین ایران در این روزها
فرهاد ۲۱ بهمن ۱۳۸۸ در ۴:۰۵ ب٫ظ یک شعر کوتاه دارم که این طور وقت ها زمزمه می کنم: گوش های تان را بگیرید/ می خواهم سکوت کنم
افشين عباس نژادهنگامي ۲۲ بهمن ۱۳۸۸ در ۱:۰۷ ق٫ظ سلام : خسه نباشید . نگران نباش خدا بزرگه .مرسی شبتان خوش.
ایران ۲۵ بهمن ۱۳۸۸ در ۱۱:۲۴ ق٫ظ ایهاالشاعر تو هم از شعرگفتن لال باش شعر یعنی چه برو حمال شو رمال باش چشم بندی کن میان معرکه نقال باش نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم…………………….
لیلا ۴ تیر ۱۴۰۰ در ۹:۲۰ ب٫ظ سلام چه کارها که برای وطن نکردیم یکی مان مردیم یکی مان نطق کردیم اورهان ولی پ.ن. فعلا که همه داریم یک جورایی کشته می شویم …………………………………………………………………………………………………….. جواب: سلام. سپاس بابت این نوشته.
دیدگاهها
یک شعر کوتاه دارم که این طور وقت ها زمزمه می کنم:
گوش های تان را بگیرید/
می خواهم سکوت کنم
سرزمینی که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون است…
… سحر نزدیک است…
سلام : خسه نباشید . نگران نباش خدا بزرگه .مرسی شبتان خوش.
The darkest hour is just before the dawn
خیلی ساده دوست ما رو هم گرفتن
ایهاالشاعر تو هم از شعرگفتن لال باش
شعر یعنی چه برو حمال شو رمال باش
چشم بندی کن میان معرکه نقال باش
نیستی آزاد در ایران ویران ای قلم…………………….
نفهمیدیم کی رو گرفتن
کی گرفته
چی گرفته
برای چی گرفتن؟
داستان چیه؟
سلام
چه کارها که برای وطن نکردیم
یکی مان مردیم
یکی مان نطق کردیم
اورهان ولی
پ.ن. فعلا که همه داریم یک جورایی کشته می شویم
……………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. سپاس بابت این نوشته.