شهر در شعر

(نام، لقب، ویژگی و تاریخ شهرها در شعر شعرای ایرانی)

نوشتار زیر در نظر دارد با اشاره به نام شهرها در شعر فارسی، به برخی از ویژگی‌های مرتبط با آن شهر پی ببرد. اینکه کدام شاعر در چه زمانی از کدام شهر با چه ویژگی یاد کرده است، اطلاعات جالب توجهی به ما می‌دهد. جغرافیای ذهنی شاعر، زاویۀ دید و درک شاعر از شهر، پیشینه و نام شهرها در دوره‌های مختلف، نام‌های مختلف یک شهر، القاب و شهرت شهر، حوادث و رویدادهای رخ داده و… از مواردی هستند که می‌توان در این تحقیق، آنها را مد نظر قرار داد.

نوشتار حاضر، بخش بسیار اندکی از موضوع «شهر در شعر» است که به انجام رساندن آن در حد لازم و کافی، به زمان و تحقیقات گسترده نیاز دارد. بنابراین این نوشتار تنها توان این را دارد که به ویژگی‌های ایدۀ این تحقیق اشاره کند و شاید راه را برای اندیشیدن به این موضوع باز کند.     

در این نوشتار نه نام همۀ شعرا که در اشعارشان به شهرها اشاره کرده‌اند آمده است، و نه همۀ ابیات شاعری که از فلان شهر یاد کرده است.

چرایی اشاره به شهر در اشعار:

اشاره به این موضوع قابل توجه است که دلیل آوردن نام شهرها در اشعار، سفر شاعر به آن شهر، مدح یا ذم شهر، روایت یک رویداد، توجه یا اشاره به ویژگی شهر، و گاهی مدح حاکمان یا فرمانروایانی بوده است که به‌طور مثال آن شهر را رونق بخشیده‌اند یا ایمن کرده‌اند.

سه نکته در اشعار مرتبط با شهرها:

  1. در ابیات شاعران، گاهی مقایسۀ شهرها با هم و همچنین همچشمی شهرها با هم به چشم می‌خورد.
  2. هرچند سرودن اشعار سیاسی پیشینۀ طولانی دارد، اما ظاهرا در اشعار دورۀ قاجار به بعد، ما بیشتر با ابیات سیاسی روبرو هستیم.
  3. هرچند در ادوار پیشین تاریخ ایران هم حس وطن‌پرستی در اشعار نمود داشته است، اما در دورۀ قاجار و پهلوی هم شاهد هستیم که اشعار حالت ناسیونالیستی به خود می‌گیرند.

شهرآشوب:

یکی از مواردی که در این نوشتار می‌توان مد نظر قرار داد، شهرآشوب‌ها هستند.

شهرآشوب‌ها، یکی از فنون سرودن شعر در ادبیات فارسی هستند که شامل اشعاری در مدح یا ذم شهرها، و گاهی توصیف مشاغل و اصناف هستند. اما شهرآشوب در لغت به معنی آشوبندۀ شهر و کسی است که در حسن و جمال فتنه برانگیز یک شهر باشد؛ کسی که از حسن یا فساد خود نظم شهری را بر هم زند.

شعرایی همچون عنصری، خاقانی، عبدالقادر گیلانی، انوری، حکیم نزاری، کمال‌الدین اسماعیل، امامی هروی، امیرخسرو دهلوی، اوحدی، سیف فرغانی، جهان ملک خاتون، جامی، هلالی جغتایی، آشفته شیرازی، حکیم سبزواری، فروغی بسطامی، صفایی جندقی، محتشم کاشانی، مشتاق اصفهانی، رفیق اصفهانی، قاآنی، بلند اقبال، جیحون یزدی، صامت بروجردی، غبار همدانی، حاجب شیرازی، غروی اصفهانی، حافظ، سعدی، ملک الشعرا بهار، اقبال لاهوری، شهریار و… از عبارت «شهرآشوب» در اشعارشان استفاده کرده‌اند.

به‌طور مثال شهریار چنین گفته است:

خراب از باد پائیز خمارانگیز تهرانم / خمار آن بهار شوخ و شهرآشوب شمرانم

اما برخی از شعرایی که شهرآشوب سروده‌اند عبارتند از:

فتوحی مروزی، مهستی گنجوی، امیر خسرو دهلوی، نیکی اصفهانی، فیضی فیاضی، شوریده شیرازی، داوری آرانی، کلیم کاشانی، بیدل دهلوی، فغفور لاهیجی و…

فتوحی مروزی، شاعر قرن شش هجری شعری در هجو شهر بلخ سرود و آن را به انوری نسبت داد:

بلخ شهری است در آکنده به اوباش و رُنود / در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست

(رنود: جمع رندان)

مردم بلخ، انوری را دستگیر کردند و وارونه بر خر نشاندند تا آنکه قاضی حمیدالدین بلخی، نویسندۀ «مقامات حمیدی» او را نجات داد. پس از آن، انوری مجبور شد برای به دست آوردن دل مردم، در قصیده‌ای بلخ را بستاید و آن شعر دیگر را تکذیب نماید.

قدیمی‌ترین شعری که با عنوان شهرآشوب در تاریخ ادبیات فارسی ثبت شده است، مجموعه‌ای ۹۲ قطعه‌ا‌ی است که در دیوان مسعود سعد سلمان (۴۳۸ – ۵۱۵ هـ.ق) وجود دارد که در هر یک از این قطعات یکی از مشاغل و حرفه‌ها توصیف شده است. پس از مسعود سعد، تا حدود قرن ۹ و ۱۰ شهر آشوب در انزوا و سکوت به سر برد و شاعران کمتر به آن رغبت نشان دادند، اما در دورۀ صفوی، بار دیگر شهر آشوب در بین شاعران رواج یافت.

لازم به ذکر اینکه، به جز اشعار منظوم، شهرآشوب‌های منثور هم وجود دارد.

القاب و تخلص شعرا:

هم‌چنانکه عنوان این تحقیق، «شهر در شعر» است، باید گفت که تخلص و القاب شعرا با شهرها (معمولا شهری که در آن متولد شده‌اند یا در آن رشد کرده‌اند) پیوند خورده است. به نمونه‌های زیر دقت فرمایید:

آشفته شیرازی، اهلی شیرازی، ترکی شیرازی، افسر کرمانی، خواجوی کرمانی، جویای تبریزی، جیحون یزدی، حزین لاهیجی، مشتاق اصفهانی، رفیق اصفهانی، صفای اصفهانی، نشاط اصفهانی، طغرای مشهدی، عارف قزوینی، غبار همدانی، قصاب کاشانی، یغمای جندقی،

محیط قمی، حکیم سبزواری، …

شهرت شهرها

شهرهایی که در اشعار نامشان ذکر شده است به ویژگی‌هایی شهرت داشته‌اند که در برخی موارد می‌توان آنها را دسته‌بندی کرد. به طور مثال اصفهان به زیبایی و سیبش، شیراز به می و شیشۀ می، یزد به انار، حنا و منسوجاتش و…  شهرت داشته‌اند.

اکنون به بررسی نام شهرها در اشعار می‌پردازیم. در این نوشتار فعلا شهرهای اصفهان، شیراز و یزد مد نظر قرار گرفته‌اند، هرچند که در لابه‌لای ابیات به نام شهرهای بسیار دیگری از جمله ری، اصطخر، قم، اردبیل، اهواز، قزوین، گرگان، تبریز، لیقوان، کاشان، شوشتر، دامغان، مشهد، کرمانشاه و… برمی‌خوریم.

اشعار در وصف شهر اصفهان

  • در ابیات شاهنامۀ فردوسی (قرن چهارم هجری) «اصفهان» با همین نوشتار آمده است.

*** می‌توان گفت که نام «اصفهان» حداقل هزار سال قدمت دارد.

در داستان سیاوش:

از آن پس ز کشور مَهان جهان / برفتند یکسر سوی اصفهان

در اشاره به داراب:

ز کرمان کس آمد سوی اصفهان / به جایی که بودند ز ایران مهان

در پادشاهی اسکندر:

به آیین فرزند شاهنشهان / به پیش اندرون موبد اصفهان

در اشاره به اشکانیان:

ورا خواندند اردوان بزرگ / که از میش بگسست چنگال گرگ

ورا بود شیراز تا اصفهان / که داننده خواندش مرز مهان

به اصطخر بد بابک از دست اوی / که تنین خروشان بد از شست اوی

در پادشاهی بهرام گور:

هم‌اکنون به خروار دینار خواه / ز گنج ری و اصفهان باژ خواه

در پادشاهی کسری:

*** در ابیات شعر زیر به بسیاری از شهرای ایران امروزی اشاره شده است.

شهنشاه دانندگان را بخواند / سخن‌های گیتی سراسر براند

جهان را ببخشید بر چار بهر / وزو نامزد کرد آبادشهر

نخستین خراسان ازو یاد کرد / دل نامداران بدو شاد کرد

دگر بهره زان بُد قم و اصفهان / نهادِ بزرگان و جای مهان

وزین بهره بود آذرآبادگان / که بخشش نهادند آزادگان

وز ارمینیه تا در اردبیل / بپیمود بینادل و بوم گیل

سیوم پارس و اهواز و مرز خزر / ز خاور ورا بود تا باختر

چهارم عراقآمد و بوم روم/ چنین پادشاهی و آباد بوم

  • اسدی توسی در گرشاسب‌نامه(قرن پنجم هجری)

همه بوم ماهان و جای مهان / هم از قهستان تا در اصفهان

بدو داد تا مرز قزوین و ری/ یکی عهد بر نامش افکند پی

  • فخرالدین اسعد گرگانی در ویس و رامین (قرن پنجم هجری)

گهی دارد نشست اندر خراسان / گهی در اصفهان و گه به گرگان

.

چه خواهی نیک‌تر زین ای صفاهان / که گشتی دار ملک شاه شاهان

.

اگر چه فخر ایران اصفهان است / فزون زان قدر آن، فخر جهان است

*** در بسیاری از ابیات نام اصفهان با جهان و مهان همراه شده است.

  • عثمان مختاری در شهریارنامه(اواخر قرن پنجم، اوایل قرن ششم هجری)

به بلخ اندرون آتشی برفروخت / تر و خشک و بالا و پستی بسوخت

سه بهره شد آن آتش اندر زمان / یکی بهره ز آن شد سوی اصفهان

صفاهان سراسر ز آتش بسوخت / جهانی ز آتش همه برفروخت

کند اصفهان را ز کین قتل و عام / جدا از پدر پور و دختر زِ مام

.

که از راه شیراز گشتاسپ زود / سوی اصفهان راند چون زنده رود

*** در بیت بالا هم به مسیر شیراز به اصفهان و هم به نام زنده رود (زاینده رود) اشاره شده است.

  • امیر معزی (قرن پنجم هجری)

تا به شهر اصفهان در ساختی تو دار ملک / توتیای چشم شاهان است خاک اصفهان

  • جمال‌الدین عبدالرزاق، اهل اصفهان (قرن ششم هجری)

چند گوئی مرا که مذمومست / هر که او ذم زادبوم کند

آنکه از اصفهان بود محروم / چون تواند که ذم روم کند؟

  • خاقانی (قرن ششم هجری)

ای جان ری فدای تن پاک اصفهان / وی خاک اصفهان حسد توتیای ری

*** شاعر در این بیت در مذمت آب‌وهوای ری سروده است.

  • رکن‌الدین اوحدی اصفهانی مراغه‌ای (قرن هشتم هجری)

اصفهان ز اقلیم چارم آسمان چارمست / سوی او عیسی‌صفت بی‌پا و سر باید شدن

*** در بیت بالا به اقلیم‌های مختلف در تقسیم‌بندی کشوری و همچنین داستان معراج عیسی مسیح اشاره شده است. طبق روایات، مسیح در معراج خویش به دلیل همراه داشتن سوزن با خود، در آسمان چهارم متوقف شد و به طبقات بالاتر راه نیافت.

  • خواجوی کرمانی (قرن هشتم هجری)

نوای نغمه‌ی عشاق از اصفهان چه خوش آید / مرا که میل عراقست و شاهدان عراقی

  • حافظ (قرن هشتم هجری)

نوای مجلس ما را چو برکشد مطرب / گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد

*** در بیت بالا به دو مقام موسیقی اشاره شده است که اگر با هم نواخته شوند، مخالف خواهند بود. ابن‌سینا به مقام اصفهان در کتاب شفا اشاره کرده است.)

اگر چه زنده رود آب حیات است / ولی شیراز ما از اصفهان به

در بیت بالا حافظ شیراز را با اصفهان مقایسه کرده است و شهر خود را بهتر می‌داند.

*** به‌نظر می‌رسد در اشعار سعدی اشاره‌ای به اصفهان نشده است.

  • جامی در هفت اورنگ (قرن نهم هجری)

میوه چون خواهد ز تو همچون شهان / نار یزد آری و سیب اصفهان

  • عرفی شیرازی (قرن دهم هجری)

ز کفشداری شیرازکش منم اکلیل / کمال را بنظر اصفهان شود شیرین

  • میرداماد (قرن یازده هجری) در دیوان اشراق یک رباعی دارد با این مضمون:

اشراق یکی راه فلک ساز کنم / تا اوج هوای قدس پرواز کنم

در هجرت اصفهان ز انبازی عقل / یونان کده‌ها ز خاک شیراز کنم

  • صائب تبریزی اصفهانی (قرن یازده هجری)

*** صائب در رابطه با اصفهان ابیات بسیاری دارد و شاید بیشتر از بقیه به وصف این شهر پرداخته است.

زمین اصفهان کان نمک شد از شکر خندش / نگه دارد خدا از دیده شور این نمکدان را

.

درین غزل به تأمل نگاه کن صائب / که بهترین غزلهای اصفهان من است

.

اصفهان چشم جهان گر نیست صائب از چه رو / سرمه نتوانست از خاک صفاهان بگذرد؟

.

گشت ازین منزل به تشریف تمامی سرفراز / بود اگر زین پیش شهر اصفهان نصف جهان

*** به احتمال بسیار، استفاده از لقب «نصف جهان» برای اصفهان حداقل به زمان صفوی برمی‌گردد و صائب اولین مرتبه در شعر از این عبارت استفاده کرده است.

.

چه دولتی است که صائب ز هند برگردد / سراسری دو به بازار اصفهان بزند

*** صائب هفت سال در هند زندگی کرد.

  • سعیدا (سرمد کاشانی) (قرن یازدهم هجری)

به بخت تیره‌ام سرمه هر کجا چشمی است / بیا به دیده درایی و اصفهانی کن

*** اصفهان و سرمه در ابیات بسیاری با هم ذکر شده‌اند.

  • هاتف اصفهانی (قرن دوازدهم هجری) در یکی از اشعار مرتبط با ماده تاریخ‌ها چنین سروده است.

شد از حاجی آقا محمد جهان / خصوص اصفهان رشک باغ بهشت

*** هاتف شاعری است که در رابطه با ازدواج، رحلت، ساخت بنا، تاریخ مرمت گلدستۀ قم، تاسیس باغ و… اشعاری با ماده تاریخ سروده است. او همچنین تاریخ ساخت باغ دلگشا را با ماده تاریخ بیان کرده است.

  • آذر بیدگلی، متولد اصفهان (قرن دوازدهم هجری)
  •  

*** در ابیات زیر اصفهان به کشورها و شهرهای مختلف دنیا تشبیه شده است:

ز خلقش کاصفهان بیت‌السرور است / ز عدلش کاصفهان دارالامان است

از صفاهان، بوی جان آید همی / بوی جان از اصفهان آید همی

اصفهان، مصر و چو مهر، از خانه صبح / یوسفی، بر هر دکان آید همی

اصفهان بغداد و، بهره زنده رود / دجله آبش در دهان آید همی

اصفهان چین و، غزال وادیش / مشک بر صحرافشان آید همی

اصفهان، یونان و از یونانیان / گر حدیثی در میان آید همی

اصفهان، آباد باد از بوی تو / بوی تو از اصفهان آید همی

  • ملا احمد نراقی مجتهد و شاعر (قرن دوازده هجری)

آنکه آید در مشامم بوی سیب / بوی سیب اصفهانی ای حبیب

*** در بیت بالا هم به سیب اصفهان اشاره شده است که جامی هم از آن سخن گفته بود. شاید بتوان نتیجه گرفت که سیب اصفهان حداقل حدود پنج قرن شهرت داشته است.

از لرستان یک لری زفت کلان / نوبتی آمد به شهر اصفهان

کشک و پشم و میش و گاو آورده بود / تا کند سوداگری از بهر سود

برد آنها را به میدان و فروخت / زر گرفت و کرد در همیان و دوخت

  • قائم مقام فراهانی (عصر قاجار)

*** او در شعری که لب به شکایت از تبریز گشوده و از حسادت مردم آن گفته است، چنین آورده:

دلی دیوانه دارم وندران درد نهان دارم / که گر پنهان کنم یا آشکارا بیم جان دارم

مراتبریز تب خیزست و لب از شکوه لبریزست / چه آذرها به جان از ملک آذربایجان دارم

چرا از ضابطان اروَنَق صد طعن و دق بینم /که قدری آب و ملک آن جا برای آب و نان دارم

ز بی مهران، رود دل خون گشت و جان فرسود / که جزئی مزرعی در کوهسار لیقوان دارم

*** ارونق از توابع مرند و نزدیک تبریز است.

*** قابل ذکر اینکه، واژۀ «لیوان» از لیقوان گرفته شده است و اشاره به کاسه‌ای دارد که پنیر لیقوان در آن به مشتری ارائه می‌شد.

چنان منت کشم از عامل سهلان و اسفهلان / که گوئی کشور کاشان و ملک اصفهان دارم

  • صفایی جندقی (قرن سیزده هجری) 

شام پاک آمد از یزید پلید / کوفه ز ابن زیاد خالی شد

چون ….کم کنی شود تاریخ / اصفهان از فساد خالی شد

  • جیحون یزدی (تولد ۱۲۱۶ خورشیدی)

*** او در شعری به قحطی در مرز اصفهان اشاره کرده است.

داورا من سال قحطی را بمرز اصفهان / کودکی دیدم به ره کز ضعف دل شیون کند

  • ادیب‌الممالک، ادیب دوران مشروطه

*** او در ابیات زیر به اشاره به صنعت (صنایع دستی) و خوراکی برخی از شهرها اشاره کرده است.

مرکب آید از تبریز توقیع منیرت را / قلم از شوشتر آید قلمدان ز اصفهان بادت

چون به تهران گشود بند جوال / کوس بیداد را بکوفت دوال

نارش از ساوه سیبش از خمسه / قندش از روس و چایش از نمسه (نمسه: اتریش)

مشک از چین و شکر از اهواز / پشمک از یزد و باده از شیراز

پسته از شهر دامغان آمد / به و لیمو ز اصفهان آمد

آن یک آورد کوزه‌ای ارده / دیگری زنجبیل پرورده

آن یکی داد اسب و کالسکه / دیگری کشک و روغن و مسکه

آن یک آورد شال و قالیچه / آن دگر یک اساس بازیچه

گشت بالش بلند و بستر نرم / کار آجیل کوک و معرکه گرم

  • ایرج میرزا در عارف‌نامه شعر دور از عرقی دارد به این مضمون:

بدیدم اصفهانی زیر و هم روی / ندیدم اصفهانی من بدین خوی

اگر یک همچو او در اصفهان بود / یقینا اصفهان نصف جهان بود

  • عارف قزوینی

خرابی آنچه به دل کرد والیِ حُسنش / به اصفهان نتوان گفت ظلّ سلطان کرد

چو جغد بر سرِ ویرانه‌های شاه عباس / نشست عارف و لعنت به گورِ خاقان کرد

  • ملک الشعرای بهار

چون گذشتی مهتری لر سوی شهر اصفهان / می‌دویدی پیشبازش با سلام و با ثنا

شعر می‌خواندی به آواز حزین در مدح لر / مثنویاتی ز جنس شعر ملا احمدا

.

او برای انقلاب مشروطه چنین سروده است:

بهم یار گشتند مردان کشور / خراسانی و گیلی و اصفهانی

ز ناگه به هر سو غریوی برآمد / ز نیریزی و لاری و بهبهانی

دو لشگر ز رشت و سپاهان برآمد / به تنبیه شه کرده با هم تبانی

.

بهار ایرانتان باز خوش و با صفاست / ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

گهی که شد اصفهان به چنگ افغان دچار / لشکر پطرکبیر یافت به گیلان قرار

عراق و تبریز شد ز خیل ترکیه خوار / جنبش ملی کشید یکسره ز ایشان دمار

.

آمد اردیبهشت‌، ای ساقی / اصفهان شد بهشت‌، ای ساقی

آن بهشتی که گم شد از دنیا / هر به سالی مهی‌، شود پیدا

وان مه اردیبهشت باشد و بس /اصفهان چون بهشت باشد و بس

جنت عدن و روضهٔ رضوان / هست اردیبهشت اصفهان

*** بهار تصنیف بیات اصفهان را در سال ۱۳۱۲ ساخته و به اهالی اصفهان تقدیم کرده است‌:

به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی / به زنده‌رودش سلامی ز چشم ما رسانی

  • فرخی یزدی به طنز نوشته است:

الغرض از ستم و جور اثری نیست که نیست / خبر این است که اینجا خبری نیست که نیست

اصفهان شکر که چون هشت بهشت آباد است / دل مردم همه از داد حکومت شاد است

بس که فکر و قلم و نطق و بیان آزاد است / حرف مردم همه از دوره استبداد است

  • صغیر اصفهانی

خون فقیر شربت خوان توانگر است / تحقیق رفته در سخنم اشتباه نیست

یارب گیاه مهر نروید در اصفهان / یا خود ببوستان جهان این گیاه نیست

شد عمر صرف غم همه ما را مگر صغیر / صبح سپید در پی شام سیاه نیست

او برای صائب تبریزی چنین سروده است:

در خواب گشت صائب ظاهر بچشم جانم / با طلعتی که وصفش گفتن نمی‌توانم

گفتم که اهل تبریز یا اهل اصفهانی / خود حل این معما فرمای تا بدانم

گفتا که زادگاهم هست اصفهان بتحقیق / و اکنون چو گنج مدفون در خاک اصفهانم

اما به آب و خاکم نسبت مده که دیگر / من نیستم زمینی خورشید آسمانم

اندر جهان نباشد جائی که من نباشم / تبریز و اصفهان چیست من صائب جهانم

  • میرزاده عشقی

جان پسر، گوش به هر خر مکن / بشنو و باور مکن

تجربه باز مکرر مکن / بشنو و باور مکن

مملکت ما شده امن و امان / از همدان تا طبس و سیستان

مشهد و تبریز و ری و اصفهان / ششتر و کرمانشه و مازندران

اشعار در وصف شهر شیراز

  • نام شیراز به همین حالت در اشعار فردوسی شاعر قرن چهارم هجری در بخش مربوط به ساسانیان آمده است.

جهاندیده از شهر شیراز بود / سپهبددل و گردن‌افراز بود

هم او مرزبان بد بزابلستان / ببَست و بغزنین و کابلستان

.

سپهبد خود و لشکرش ساز کرد / بزد کوس و آهنگ شیراز کرد

  • فرخی سیستانی (قرن پنجم هجری)

تا نپرد چو کبوتر بسوی قزوین ری / تا نیاید سوی غزنین به زیارت شیراز

  • فخرالدین اسعد گرگانی (قرن پنجم هجری)

سپهداری به مکران رفت و گرگان / یکی دیگر به موصل رفت و خوزان

یکی دیگر به کرمان رفت و شیراز / یکی دیگر به ششتر رفت و اهواز

  • باباطاهر در دو بیت از شیراز سخن گفته است

به لامردم مکان دلبرم بی / سخن‌های خوشش تاج سرم بی

اگر شاهم ببخشد ملک شیراز / همان بهتر که دلبر در برم بی

صفاهونم صفاهونم چه جا بی / که هر یاری گرفتم بی‌وفا بی

بشم یکسر بتازم تا به شیراز / که در هر منزلی صد آشنا بی

  • امیر معزی (قرن پنجم)

چون ز ری رایت تو رو به سوی ساوه نهاد / بود آسیب تو در شوشتر و در اهواز

خطبه بر نام تو کردند همی در بغداد / باده بر یاد تو خوردند همی در شیراز

  • حکیم سنایی (قرن پنجم و ششم)

چشم بگشا و فرق کن آخر / عنبر از خاک و شکر از شیراز

  • عطار (قرن ششم و هفتم)

که باشم من که دارالملک شیراز / بر من آمد او از بهر این راز

.

مرا رازیست اندر مُلکِ شیراز / بسوی قطب عالم صاحب راز

کنون خواهم شدن نزدیک آن پیر / که تا سازم وصال خویش تقریر

کنون ای شیخ پیر و صاحب راز / بخواهم رفت اکنون سوی شیراز

سوی شیخ کبیر آن قطب عالم / که او میداند احوالم در این دم

  • شیخ فخرالدین عراقی اهل همدان، (قرن هفتم)

*** او در توصیف شیخ روزبهان (روزبهان ابومحمد بن ابی نصربن روزبهان بقْلی فسایی شیرازی، معروف به «شیخ شطّاح» و «شطّاح فارس» (قرن ششم هجری) چنین سوده است:

پیر شیراز، شیخ روزبهان / آن به صدق و صفا فرید جهان

اولیا را نگین خاتم بود / عالم جان و جان عالم بود

شاه عشاق و عارفان بود او / سرور جمله واصلان بود او

  • مجد همگر اهل یزد (قرن هفتم همعصر با سعدی)

*** او از یرد به شیراز و کرمان رفت و در اصفهان مدفون است.

روضه مشهد ارچه روحانیست / حبذا بام مسجد شیراز

  • سعدی

شیراز پرغوغا شدست از فتنه‌ی چشم خوشت / ترسم که آشوبِ خوشت برهم زند شیراز را

.

دست از دامنم نمی‌دارد / خاک شیراز و آب رکن آباد

آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد / ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

شیراز مشکین می‌کند چون ناف آهوی ختن / گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می‌برد

.

کاروانی شکر از مصر به شیراز آید / اگر آن یار سفرکرده ما بازآید

*** آمدن شکر از مصر بارها در ابیات شعرا تکرار شده است.

هر متاعی ز معدنی خیزد / شکر از مصر و سعدی از شیراز

.

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت / وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم

*** در بیت بالا شاهد دلگیری سعدی از شیراز هستیم، همان کسی که شاید بیشترین ابیات را در رابطه با شیراز سروده است.

هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد / عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

سعدیا حب وطن گر چه حدیثی‌ست صحیح / نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

.

چون می‌گذری به خاک شیراز / گو من به فلان زمین اسیرم

خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد / لاجرم بلبل خوشگوی دگر بازآمد

*** بیت بالا را احتمالا سعدی در زمان بازگشت از سفر به شیراز گفته است.

ندیدم در جهان چون خاک شیراز / وزین ناسازتر آب و هوایی

.

گرم پای سفر بودی و رفتار / تحول کردمی زینجا به جایی

*** ناراحتی شاعر از آب‌وهوای شیراز در دو بیت بالا مشخص است.

  • اوحدی مراغه‌ای (قرن هفتم)

قصهٔ اوحدی از راه سپاهان بشنو / همچو آوازهٔ سعدی که ز شیراز آید

  • ابن یمین (قرن هشتم)

گهی دیار خراسان و گه ممالک روم / گهی ممالک کرمان و کشور شیراز

  • خواجوی کرمانی (قرن هشتم)

هر نسیمی که از آن خطّه نیاید باد است / خنک آن باد که از جانب شیراز آید

  • سیف فرغانی شاعر قرن هشتم هجری

کآفرین می‌کنند بر سخنت / شکر از مصر و سعدی از شیراز 

*** در مصرع بالا همچون مصرع سعدی، از شکر مصر و سعدی شیراز یاد شده است.

  • عبید زاکانی (قرن هشتم)

جانم فدای خاطر صاحب دلی که گفت / «شیراز جای مردم صاحب کمال نیست»

مرا دلی‌ست گرفتار خطهٔ شیراز / ز من بریده و خو کرده با تنعم و ناز

خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق / طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز

بیمن معدلت پادشاه بنده نواز / بهشت روی زمین است خطهٔ شیراز

  • کمال خجندی مدفون در تبریز و معاصر حافظ (قرن هشتم)

تا بیابد به چاشنی گیری / شکر از مصر و سعدی از شیراز

*** او هم مصرع سعدی و سیف فرغانی را تکرار کرده است.

  • جهان ملک خاتون شاعرۀ قرن هشتم، همعصر با حافظ و عبید زاکانی، نسبش به خواجه رشیدالدین فضل‌الله می‌رسد. اولین بار ادوارد براون او را معرفی کرد.

شیراز خوش است خاصه در فصل بهار / وآنگه لب جوی و لب جام و لب یار

آواز دف و چنگ و نی و عود و رباب / اینها همه با نگارکی شیرین کار

  • حافظ

شیراز و آبِ رکنی و این بادِ خوش نسیم / عیبش مکن که خالِ رُخِ هفت کشور است

خوشا شیراز و وضعِ بی‌مثالش / خداوندا نگه دار از زَوالش

ز رکن آباد ما صد لوحش الله / که عمرِ خضر می‌بخشد زلالش

میانِ جعفرآباد و مُصَلّا / عبیرآمیز می‌آید شِمالش

به شیراز آی و فیضِ روحِ قدسی / بجوی از مردمِ صاحب کمالش

.

شیراز معدنِ لبِ لَعل است و کانِ حُسن / من جوهریِّ مُفلِسَم، ایرا مُشَوَّشَم

.

به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند / سیه‌چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

  • شاه نعمت‌الله ولی مقبره در ماهان کرمان (قرن نهم)

خاطرم می‌کشد سوی شیراز / مرغ جان باز می‌کند پرواز

  • حیدر شیرازی هم‌دوره با حافظ

در چنین وقت که شیراز بود چون جنت / در چنین روز که گلزار شود چون فرخار

.

چو باز کرد شکار از برم کبوتر دل / چه باشد ار نفسی دربر من آید باز؟

.

چه شد که ملک دل عاشقان مُشمَر شد / مگر ز چشم تو برخاست فتنه در شیراز

.

دلم ز خطهٔ شیراز و قوم او شادست / که بِهْ ز خطهٔ مصر و دمشق و بغدادست

به هر طرف که روم دلبری شکردهن است / به هرکجا نگرم لعبتی پریزادست

طواف خطهٔ شیراز می‌کنم شب و روز / که همچو کعبه عزیز و لطیف‌بنیادست

  • جامی (قرن نهم)

هفت بیتی‌های جامی چون به شیراز اوفتاد / خواند حافظ در مزار سعدیش «سبعا شداد»

*** بیت بالا اشاره به یکی از آیات قرآن با این مضمون دارد: و بر فراز شما هفت آسمان محکم بنا کردیم.

روح حافظ را صبا ز انفاس جامی تحفه برد / از خراسان چون گذر بر خطه شیراز کرد

.

جامی مکن عزیمت شیراز و طوف آن / کان پیش ناقدان هری بس محقر است (هری: هرات)

الله اکبرش که چو چرخ است سربلند / از پشته‌های دشت خیابان فروتر است

*** بیت بالا اشاره به تنگه الله اکبر، ورودی شیراز از جاده اصفهان دارد.

آدینه گر به گشت خیابان قدم نهی / بینی به هر طرف که دو صد ماه پیکر است

  • اهلی شیرازی همچون سعدی در مدح شیراز دارد و هم در نکوهش شیراز سروده است (قرن دهم)

شیراز که کس درو هنر نپذیرد / بحریست که ماهیش بخشگی میرد

افتاده به‌ورطه هلاکم زین بحر / یارب برسان کسی که دستم گیرد

.

شیراز که گل درو بصد لون بود / مثلش نتوان گفت که در کون بود

مصرست ولیک با عوانان چکند / مصری که در او هزار فرعون بود

  • شاهدی (قرن دهم)

سوی شیراز بشد حافظ و شامی به هرات / شاهدی در طلب شمس به تبریز آمد

  • جمال‌الدین عرفی (قرن دهم)

حکیم در سخن اینک حدیثم فاش می‌گوید / که افلاطون بود عرفی و شیراز است یونانش

  • کلیم کاشانی (قرن یازدهم هجری)

مرد عشق تو کلیم است که از دست غمت / می‌خورد خون و خیال می شیراز کند

  • سلیم تهرانی اهل طرشت تهران، مدتی ساکن لاهیجان بود. شعر در مدح کشمیر دارد و آرامگاهش در کشمیر است (قرن یازدهم)

اهل شیراز، بهشتی صفتان دهرند / هر که را مار غمی زهر زند، پادزهرند

در صفاهان نتوان بی می شیرازی بود / اهل دریا همه محتاج به آب نهرند

هرکس خوب که بینی به جهان، شیرازی ست / راست گفتند که نیکان همه از یک شهرند

  • صائب تبریزی در ابیات بسیار اشاره به شیشه شیراز کرده است (قرن یازدهم)

لفظِ نازک، حسنِ معنی را دو‌بالا می‌کند / شیشهٔ شیراز می‌باید میِ شیراز را

خون دل در ساغر روشندلان زیبنده است / باده شیراز در مینای شیرازی خوش است

شد صفای لب میگون تو بیش از خط سبز / باده حسن دگر از شیشه شیراز گرفت

ز جام حافظ شیراز مست گردیده است / کلام صائب ازان رو شراب شیرازست

  • فیاض لاهیجی (قرن یازدهم)

کس ز تبریزم برون فیّاض ناوردی به زور / من ازین کشور برون بر عزم شیراز آمدم

شراب شیشه شیراز خورده‌ام اینست / که ناله‌ام شده از مستی این چنین سرشار

روان بلبل شیراز شاد باد که من / به طور ناله او بس فزوده‌ام اطوار

  • اسیر شهرستانی اهل اصفهان (قرن یازدهم)

عالم گل نیاز تو باشند چیدنی است / ناز تو، می‌رسد که به شیراز می‌روی

  • سیّدای نسفی اهل بخارا و شهرآشوب‌سرا بوده است (قرن یازدهم)

خدا از سنگ پیدا می کند رزق هنرور را / برای روزیی فرهاد شیراز بیستون آید

  • جویای تبریزی در کشمیر متولد شد و در تبریز رشد کرد (قرن دوازدهم)

شعلهٔ طور و می شیراز و یاقوت فرنگ / فیض رنگ از عارضت بردند و رنگینی هنوز

  • هاتف اصفهانی (قرن دوزادهم، دورۀ زند و افشار)

بس که می‌بالد ازین طرفه بنا کاشان را / سرِ هم‌چشمیِ شیراز و صفاهان بنگر

  • حزین لاهیجی از نوادگان شیخ زاهد گیلانی، در اصفهان به دنیا آمد و در بنارس فوت شد و آرامگاهش همانجاست. در دورۀ سقوط صفوی و برآمدن نادر چندین بار در جنگ‌ها شرکت کرد. از ترس گماشتگان نادر به هند فرار کرده بود (قرن دوازدهم)

حزین از شعر سرجوش فغانی میگساری کن / که از گفتار او کار می شیراز می‌آید

  • آذر بیدگلی (قرن دوازدهم)

القصه چو مرغ پر شکسته / من ماندم و او نمود پرواز

من مانده غریب در صفاهان / او کرده سفر بشهر شیراز

جز لطف خدا که می‌رساند / او را بمن و مرا باو باز

  • رفیق اصفهانی (قرن دوازدهم)

شهر شیراز است و هر سو شوخ طناز دگر / دلبری را هر طرف با بیدلی ناز دگر

  • آشفتۀ شیرازی شاعر دورۀ قاجار، زمانی در کلانتری مشهد کار کرد.  

گر به صورت دورم از طوس و در هشتم امام / مهر او جا کرده چون جا در رگ و شریان مرا

مرغ روحم پرفشان دائم به گلزار رضاست / گرچه منزلگاه به شیراز است یا تهران مرا

.

دوستان زود از این شهر کناری گیرید / غیر شیراز ره شهر و دیاری گیرید

بیت اول در بالا و بیت آخر در پایین

شهر شیراز شد از زلزله بی صبر و سکون / تا که در خاک نجف بلکه قراری گیرید

.

عمرم همه شد صرف وفاداری خوبان / یک اهل وفا در همه شیراز ندیدم

  • غالب دهلوی (قرن سیزدهم هجری)

غالب از خاک کدورت خیز هندم دل گرفت / اصفهان هی یزد هی شیراز هی تبریز هی

  • قاآنی اهل شیراز، مدفون در شاه عبدالعظیم

*** بخشی از تاریخ دورۀ قاجار را می‌توان در اشعارش بازخوانی کرد و نام شیراز در اشعار او بسیار یافت می‌شود (قرن سیزدهم)

ملک منشور یزدش داد و سالی چند بود آنجا / که شد در فارس غوغایی و خواند او را به ری داور

به فر شاه و عَون خواجه شد سالار ملک جم / به یزد افزوده شد شیراز و تنها شد بدان‌ کشور

در همه شیراز اکنون شور و غوغا هیچ نیست / جز خروش عندلیب و بانگ کبک و صوت سار

بارهٔ شیراز را نیز آنچنان محکم نمود / کز قضا گویی ‌کشیدستند گرد او حصار

.

به سی‌ فرسنگی شیراز رودی هست پهناور / که عمقش وهم اگر سنجد فروماند ز حیرانی

میان خطهٔ شیراز و آن رود روان در ره / بود کوهی به‌غایت سخت چون اشعار قاآنی

  • بلند اقبال اهل شیراز، مدفون در نجف

کاروان مشک ز چین از چه به شیراز آرد / درخم طره تو مشک‌تری نیست که نیست

*** او شعری هم دارد با قافیۀ شیراز:

فتد آتش به آب وخاک شیراز / رود بر باد خاک پاک شیراز

نه نشئه در می ونه می در انگور / نه انگور است اندر تاک شیراز

شرنگی می کند درکام شهدم / مرا زهری دهد تریاک شیراز

*** در یکی از اشعارش به قحطی شیراز اشاره کرده است:

چنان قحط سالی به شیراز شد / که روح از بدن ها به پرواز شد

ملخ کرد منزل به بستان و کشت / اثر از تر و خشک برجا نهشت

  • ترکی شیرازی (آقا محمدحسین آغولی) نقاش بود و از شیراز به هند رفت (قرن چهاردهم)

خوشا شیراز و خلق باوفایش / خداوندا! نگه‌دار از بلایش

ز قبرستان دارالعلم شیراز / که می خوانند خاک اولیایش

زهی از آب رکناباد شیراز / که هم چشمی است با آب بقایش

به حق آن حسینی که اهل شیراز / بپا سازند سال و مه عزایش

که شیراز و همه شیرازیان را / نگه دار از قضا و از بلایش

  • حاجب شیرازی اهل مرودشت فارس، شاعر، نقاش و خطاط بود. با سیدجمال و میرزا رضا کرمانی داشته و تحت تعقیب قرار گرفت. پدرش در امامزاده زید بازار دفن شده است، خودش در حاجبیه. حاجب پس از مرگ پدر دست از کار کشید و به کسوت درویشی درآمد و در خیابان جلیل‌آباد (خیام) تهران، در حجره‌ای در کاروان‌سرای قنبر سیبیلو، منزل گزید.

شهر شیراز که شیرازه علم است و ادب / مأمن و مسکن غولان بیابان نشود

  • ایرج میرزا در یکی از ابیات دور از عرف خود، چنین سروده است:

… چون غنچه دیدم نو شکفته / گلی چون نرگس اما نیم خفته

برونش لیمویِ خوش بویِ شیراز / دَرون خرمایِ شهدآلودِ اهواز

  • عارف قزوینی

خوشا شیراز و عهد باستانش / درخشان دوره دور کیانش

درود پاک نیکان بر روان / نکو کیخسرو گیتی ستانش

  • ملک‌الشعرای بهار در شعری با عنوان «شیراز» چنین سروده است:

شد پارس یکی حلقهٔ گزین / شیراز بر آن حلقه چون نگین

بر حلقهٔ انگشترین پارس / شیراز بود گوهری ثمین

.

یخ و آب‌ لیموی شیراز خواست / می و رود و یارخوش‌آواز خواست

  • شهریار در شعری با عنوان «ای شیراز» چنین سروده است:

نکهت باغ گل و نزهت نارنجستان / از نسیمم بنوازند مشام ای شیراز

نرگسم سوی چمن خواند و سروم سوی باغ / من مردد که دهم دل به کدام ای شیراز

تویی آن کشور افسانه که خشت و گل تست / با من از عهد کهن پیک و پیام ای شیراز

سرورانت مگر از سرو روانت زادند / که در آفاق بلندند و به نام ای شیراز

شاید از گرد و غبار سفرم نشناسی / شهریارم به در خواجه غلام ای شیراز

  • رهی معیری در شعری با عنوان «خاک شیراز» چنین سروده است:

خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید / قبله مردم صاحبدل و صاحب‌نظر است

سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهی / همه گویند ولی گفته سعدی دگر است

اشعار در وصف شهر یزد

*** نسبت به اصفهان و شیراز کمتر از نام «یزد» در اشعار سخن رفته است

  • سنایی شاعر قرن سده پنجم و ششم قمری متولد غزنین در کتاب حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه

دل از این و از آن چه باید جست / درد خود رهنمای مقصد تست

عمر ضایع همی کنی در کار / همچو خر پیش سبزه بی‌افسار

گرد هر شهر هرزه می‌گردی / خر در آن ره طلب که گم کردی

خر اگر در عراق دزدیدند / پس ترا چون به یزد و ری دیدند

  • خواجوی کرمانی شاعر و عارف (قرن هفتم هجری)

کنون که فصل بهاران رسید و موسم گل / خوشا نواحی یزد و نسیم اهرستان

  • عبید زاکانی شاعر و طنزپرداز (قرن هشتم هجری) در «موش و گربه» چنین سروده است:

گربه‌های براق شیر شکار / از صفاهان و یزد و کرمانا

لشگر گربه چون مهیا شد / داد فرمان به سوی میدانا

  • حافظ

ای صبا با ساکنانِ شهرِ یزد از ما بگو / کِای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

  • حیدر شیرازی در شیراز و یزد زندگی می‌کرده است (قرن هشتم)

ملک یزد از دولتت همچون بهشت آراستند / و اندرو شادی کنانند از صغار و کبار

  • نظام قاری (قرن نهم) در کتاب «دیوان البسه» که به تقلید از کتاب «دیوان اطعمه» بُسحق اطعمه شیرازی (ابواسحاق اهل شیراز) (قرن هشتم و نهم) برای پوشاک سروده است، چنین به یزد اشاره کرده:

خط الوانست بدستارچه یزدی لیک / یزدیان را بخط سبز کشد دل بسیار

اطلس یزدی و کاشی و ختائی دیدم / مثل شاه وامیرست و سپاهی دربار

  • جامی (قرن نهم) در هفت اورنگ آورده است:

میوه چون خواهد ز تو همچون شهان / نار یزد آری و سیب اصفهان

*** بیت بالا در بخش مربوط به شهر اصفهان هم ذکر شده است.

  • محتشم کاشانی معاصر شاه تهماسب صفوی (قرن یازدهم هجری)

سروی از یزد گذر کرد به کاشانهٔ ما / که ازو چون ارم آراسته شد خانهٔ ما

  • وحشی بافقی (قرن دهم)

حبذا این خطه یزد است یا دارالامان / یا گلستان ارم یا روضهٔ دارالقرار

.

عدل تو حاکمیست که اندر حمایتش / از بس قویست دست ضغیفان این دیار

جایی رسیده کار که در خاک پاک یزد / حد نیست باد را که کند زور بر غبار

  • نظیری نیشابوری در نیشابور متولد شد، به کاشان و هند رفت (شاعر دهم و یازدهم)

*** بسیاری از شعرا و علمای ایران در دورۀ قاجار به هند سفر یا مهاجرت کردند.

دلبری بگزین کز اول یار و هم آغوش تست / شاهد هر جانشین را دست در گردن مکن

آب پاشان است در کوی پری‌رویان یزد / تا نمانی پای در گل چشم بر روزن مکن

*** در این بیت و ابیات بسیار دیگری به جشن آب‌پاشان، آب‌ریزان (تیرگان) در یزد اشاره شده است.

از سیه چشمان هندی آب در چشمت نماند / آب‌ریزان می‌شود در یزد چشمی آب ده

  • قدسی مشهدی (قرن یازدهم) به هند و دربار شاه جهان (سازندۀ تاج محل) رفت. او در مدح یک باغ با نام فرحبخش چنین آورده است:

درین گلشن به رغم یزد و کاشان / بود هر ماه، سی روز آب‌پاشان (باز هم اشاره به آب‌پاشان)

  • سحاب اصفهانی همعصر با فتحعلی‌شاه و مدح کنندۀ او بوده است:

در شهر یزد کرد بپا بس بنای خیر / از اقتضای طالع فرخنده‌ی حمید

در شهر یزد الحق دارد برای هر درد / آبش مزاج جلاب خاکش خواص معجون (جلاب: معرب گلاب)

  • قاآنی در رابطه با فتح شهر یزد چنین سروده است:

یزد گنجی بود و خصمش اژدها اینک به جهد / گنج را شاه جهانبان از دم اژدر گرفت

نانموده عزم روم و چین به یک تسخیر یزد / باج بر خاقان نهاد و تاج از قیصر گرفت

یزد پنداری ‌کلید فتح‌ گیهان بد از آنک / تا‌ گرفت آن را جهان را صیت ‌او یکسر ‌گرفت

  • صفایی جندقی پسر یغمای جندقی بود. محمدحسین کیوان پسر صفایی جندقی از اولین کسانی است که برای کودکان شعر سروده است. پسر او هم شاعر بود. یعنی چند نسل شاعر از یک خانواده برخاسته‌اند. موضوع جالب دیگر اینکه پرتره‌ای از یغمای جندقی ظاهرا در موزۀ لوور پاریس موجود است.

کار و بار یزد از او تا بود چندی روده بود / خود مگر رنگی پذیرد زین سپس حنای یزد

نعره شوقش رسیدی بر سپهر از زنده‌رود / گر صفاهان بالمثل امروز بودی جای یزد

  • جیحون یزدی شاعر دورۀ قاجار

همه بگذار چو شد یزد پر از شورش عام / خاصه وقتی که تهی بود ز لشکر کشور

.

***در شعری که به چیستان سماور را مطرح کرده و در ادامه به مدح یکی از افراد پرداخته است، چنین سروده:

چه باشد آن جم بلقیس تخت سیم بدن / برون بسان پری اندرون چو اهریمن

شهیست افسرش از چین و جامه‌اش از روم / ولی بخوردن زنگی فرا گشاده دهن

اگر فرازد گردن بفرق ننهد تاج / و گر بفرق نهد تاج نبودش گردن

روان بر آتش و برده تعین از آتش / جگر ز آهن و جسته تشکل از آهن

دو صد درود خدائیش بر روان پدر / که شد ز خطه کاشان به یزد رخت‌افکن

.

در یزد ز بی باده‌گی‌ام عمر هدر شد / زین موطنم اوقات به‌نفرین پدر شد

  • افسر کرمانی (قرن سیزدهم)

بنال ای خطه یزد و ببال ای ساحت کرمان / که جانت از بدن شد دور، و وارد بر تنت شد جان

چو شه آمد به کرمان، اهل کرمان جفا دیده / چو بیرون آمد از یزد، اهل یزد از وفا خندان

  • ملک‌الشعرای بهار در شعری داستان سفر به یزد را آورده است:

گفت امر آمده است از تهران / که شوی سوی یزد از اصفاهان

هست ماشین یزد آماده / بایدت رفت یکه و ساده

  • فرخی یزدی

خیزد از یزد چو من فرخی استاد سخن / خاست گر عنصری از بلخ و ابوالفتح از بَست

.

اهل ژاپون تا به هم دیگر نپیوستند دست / کی توانستند روسان را دهند این سان شکست

گر ز باد کبر و نار جهل برتابیم روی / شاید آبِ رفتهٔ این خاک باز آید به جوی

لیک با این وضعِ ایران مشکل است این گفت‌وگوی / چون که ما کردیم اکنون بر دو چیزِ زشت‌خوی

نیمه‌ای از حالتِ افسردگی بی‌حالتیم / نیمِ دیگر کارِ استبدادیان را آلتیم

گَهْ به مُلکِ ری به فرمانِ جوانی با شتاب / کعبهٔ آمالِ ملت را کنیم از بُن خراب

گاه اندر یزد با عنوان شور و انقلاب / انجمن سازیم و نندیشیم از این ارتکاب

دیدگاه‌ها

  1. سیما

    خاطرهً آدمهای شهر، شعر می‌سازد و شعر، خاطرهٔ آدمها را به شهر می‌پاشد.
    از کوره‌راه آدمها تا شاهراه شهرها بود این محتوا.

    این شهرنگاری‌‌ها در شعر به عنوان تابلوی استقبال در ورودی شهرها می‌تونن نگاه‌های زیادی رو خیره کنند.
    …………………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. زنده باد شما

  2. زهرا

    خیلی عالی بود تا حالا همچین تحقیقی ندیده بودم .اصفهان یزد شیراز…😊
    ………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس از توجه شما.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *