علیرضا عالم نژاد
او از دو زاویهٔ مختلف شهر را میکاود؛ در دور کند و دور تند. در یک ساحت، دستانش را پشت کمرش قلاب میکند و ساعتها راه میرود و از پشت عینکش در سکوت با کوچهها دیالوگ طولانی برقرار میکند، و در ساحت دیگر، ساعتی در پارکها و خیابانها فقط میدود، شهر را نفس میکشد و آن را وارد وجودش میکند. او از دو زاویه هم، «شهرزاد» است؛ یکی از سبک روایتهای تو در تویش از گنجینهٔ هزار افسان شهر، و دیگری، شهری که گویی از نگاه او دوباره زاده میشود، شهری که در وجودش راه یافته بود.
گذشته از موضوع «او و شهر» و «شهر و او»، علیرضا تجسم اراده است؛ کُنْ فَیَکُونُ! از این سادهتر و کاملتر نمیشود تمرکزش بر کارش را توضیح داد. دیگر اینکه، «رفاقت» را معنی میکند. یعنی میتوانی مثل یک کتاب لغتنامهٔ معتبر به او رجوع کنی، واژهٔ «دوست» را پیدا کنی، و هر فعل و اسم و مصدر و مفهومی در مقابلش نوشته شده را بخوانی، و بعد سرت را از لای کتاب بیرون بیاوری و همانها را در وجود علیرضا ببینی. همین!
……………………………………………………………………..
سعید ایوبی
دوست میتواند زندگیات را زیر و رو کند، «خاک» را «کاخ» کند برایت. من این شانسِ مسعود را در داشتن دوستان پرشمار داشتهام، دوستانی که کاخ سعدآباد برایم ساختند. در این پنجاه سال، دو دوست «سعید» داشتهام؛ یکی قبل از حضورم در صنعت گردشگری و یکی پس از آن. سعید اول -که بارها از او نوشتهام- را از دست دادم در یک سانحهٔ دلخراش تصادف. اما سعید دوم سر و کلهاش پیدا شد و آن خراشِ دل را سامان داد. این سعید دومی، شوخ طبعیاش زبانزد است و البته معرفتش. یک «لوطی» تمام عیار است؛ لازم باشد هم کنارت میایستد و هم پشتت. چون برادر ندارم، نمیدانم که بگویم برادر بهتر است یا دوست، ولی سعید همان است که بهتر است. و در این سالها تلاشش برای پیشرفت را ستودهام.
در یک کلام، حالم با او خوب است و نتیجهٔ ندیدنش دلتنگی است. کم کردن بار دلتنگی سعید اول هم با اوست. نکتهٔ آخر اینکه، تا دلت بخواهد به قول خودمان جنبه دارد، تا ته هر چیزی جنبهاش را دارد.
……………………………………………………………………..
محمد یزدانی
«محمدحسین یزدانی در نوع خودش نابغهای است.» این جمله بخشی از کپشن عکسی است که در اسفند ۱۳۸۹، هنگام برگزاری «چهارمین جشن راهنمایان گردشگری» در رامسر از محمد یزدانی گرفتم. آن عکس را گرفتم و آن کپشن را نوشتم تا برای همیشه مستند شود. در مدت دو دههای که محمد را میشناسم، صدها عکس از او دارم ولی همچنان آن عکس و آن کپشن انتخاب من در تعریف از اوست. محمد همین است؛ «یک نابغهٔ خونسرد و یک مدیر اجرایی».
او را تا عمق خانوادهاش میشناسم و هیچ کس را نمیشناسم که به اندازهٔ او به پدر و مادر (که یادشان گرامی باد) و همسرش احترام بگذارد، واقعا نمیشناسم. با هم سفرها رفتهایم و کارها کردهایم؛ چه کارهایی! هر کدامشان افتخاری است برایم، برایمان. از روزی که با هم دست دادیم تا امروز، حداقل من هنوز آن گرمای نخستین را در دست راستم حس میکنم. محمد، اولین کسی است که در عرصهٔ فعالیت گردشگری «دستم بگرفت و پا به پا برد». این جمله را و این حقیقت را همیشه و بارها گفتهام.
ReplyForwardAdd reactionAI Reply |
دیدگاهها
چه خوب که با علیرضا و سعید آشنا هستم و با خواندن این متون می توانم لبخند بزنم و بگویم آرش درست می گوید.
……………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس از شما.