به واژهٔ «دانه» (دونه) به عنوان واحد شمارش فکر میکنم. معمولا دانه با عدد «۱» همراه است، مثلا یک دانه برنج، یک دانه نخود و حتی «یه دونه نون» (به زبان محاوره). وقتی عدد «۲» و بیشتر میشود، یا به جای دونه و دانه، «تا» میگذاریم یا واحد اصلی شمارش را به کار میبریم، مثلا …
در میانهٔ بودن و نبودن ایستاده! نه به خود مینگرد و نه به مسیر که از هر دو گذشته. گویی دلش در افق جاریست. نسیم، آرام دست میگذارد بر شانهاش و خورشید میبوسد چهرهاش را در آن دم، جهان میآساید؛ در آرامشی عمیق که سخن نمیخواهد.
در اشعار فارسی بارها عبارت «سَرو سَهی» آمده است. سرو سهی را هم یکی از نغمههای «باربد» دانستهاند و هم به معنای درخت سرو راستقامت و برافراشته یاد کردهاند. سرو را میتوان یکی از نمادهای گیاهی ایران دانست و میتوان در رابطه با آن کلی مطلب بیان کرد. اما یک موضوع جالب در شاهنامه وجود …
بهار، همچون تابلوی باشکوه نقاشی دورهٔ باروک است، که رنگهایش در هم میرقصند و زندگی سرشار میشود. پاییز، به پیکرهای عریان از یونان باستان میماند؛ ساده و صریح، که حقیقتِ برهنهٔ جهان را مینمایاند.
آن دَم نوش باد که دَمَش باد …………………………………………………………………………………. نقشی از ماهو نقشهای از ستارههاستدر چشمۀ چشمت …………………………………………………………………………………. شب و سفر به جادۀ جعدش
صحنهای را تصور کن که جهان در یک لحظه از همۀ حرکتش باز ایستاده است: قدمهای آدمها در نیویورک، پیچوتاب رقص سامبا در ریو دو ژانیرو، بارش تند باران در لندن خاکستری، زمزمهٔ راهب بودایی در کاتماندو، ریزش آب فوارهها در رم، شعلهٔ آتش پخت غذای خیابانی در بانکوک، چای میانهٔ راه از قوری تا …
انسانی، پدر را در خون غلطانید و با مادر در گناه آرمید و چون نوبت چیستان رسید، جز نام خویش چیزی بر زبان نیافت؛ «انسان»
در دل سکوتْ «دو» بار صدایم کردی؛ نه چون پژواکی دور، بلکه نجوایی بود همچون دریچهای تازه به جهان. بعد از آن، چنان به «رِ»بای حضورت راضیام که «می»دانم می نابی که از نگاهت میچکد جام سود مرا پر میکند. کسی نمیداند در آغوش شب که «فا»صلهها با ستارهها کم میشود، تو «سُل»طان لحظههایی هستی …
در خیالم خیره شدهام به خطوطِ خستهٔ چهرهات، به خندهات که محو شده. ناگاه خمرهٔ خالی دلم پُر میشود از آن همه خاطراتِ خجستهٔ خلوتمان. خاموش میمانم در خویشتنِ خویش و پندارهایم که دائم در هم میخَلَند، در خلأیی خفقانآور فرو میبَرَندم. با این حال در همان آن، به یاد میآورم که روزگاری، هر روز، …
واتیکان و روسیه؛ پنداری از مقایسهٔ کوچکترین و بزرگترین کشورهای دنیا «واتیکان» انگار یک صفحهٔ «اقلیدسی» است که در آن، ستونهای «برنینی»، با نظمی عاشقانه، نگاه را به افقی بینهایت میدوزند. انگار در این کشور، در یک تابلوی مینیاتوری، هندسهای مقدس در فضایی فشرده به تصویر کشیده شده است و گویی هر گوشهاش، بیکرانگی را …
گردشگران در «آربات»، -یکی از قدیمیترین و البته مشهورترین خیابانهای مسکو- قدم میزنند، در کافهها مینشینند و در فروشگاهها پولهایشان را خرج میکنند.این بخش از فعالیت این مردمان با بخش اول یکی از جملات «الکساندر ایوانوویچ هِرزِن» -اندیشمند و نویسندهٔ قرن نوزدهم روسیه- مطابقت دارد که گفته بود: «انسان برای خوشبختی آفریده شده است…».اما چیزی …
مسکو، مردی است با قامتی استوار و ردایی که از شانههایش تا زانوهایش را پوشانده.نگاهش همچون رودخانهٔ موسکوا، چنان در تو جاری میشود که همزمان هیبت تزار و آتش انقلاب را تداعی میکند.وقتی سخن میگوید، صدایش پرطنین و شاعرانه است؛ گویی هر واژه بخشی از خاطرهٔ روزهای جنگ و رؤیای شبهای صلح را نمایندگی میکند.او …
قبلا هم باغ سنگی واقع در نزدیکی شهر سیرجان -که درویش خان اسفندیارپور، کشاورزی که از نعمت شنوایی و گفتار بیبهره بود، در اعتراض به از دست رفتن زمینهایش در جریان اصلاحات ارضی در دههٔ ۴۰ خورشیدی ساخته است- را دیده بودم.باغ سنگی عبارت است از حدود ۲۰۰ درختِ خشک که سنگهایی با سیمهایی از …