میتوانیم روند شکل گیری “زبان فارسی” که امروزه با آن صحبت میکنیم به طریق زیر در نظر بگیریم: زبان هند و اروپایی ـ ایرانی باستان ـ فارسی باستان ـ فارسی میانه و فارسی دری
تنها از سال ۱۹۳۵ میلادی است که بر طبق تقاضای دولت وقت، نام سرزمینی که ما در آن زندگی می کنیم به “ایران” تغییر اسم داده است.
” جهان هستی نه بر اساس اتمها، بلکه بر پایه افسانهها بنا شده است.” اگر هنوز ایرانیان در شب چله گرد یکدیگر جمع میشوند، شادخواری میکنند و آن را گرامی میدارند، باید علتی داشته باشد. برای دانستن چرایی و چگونگی برگزاری آیینهای مربوط به شب چله، میبایستی با فلسفه وجودی جشنهایی از این …
مشایی حرف زد، احمدینژاد سکوت کرد، حالا مجلس دست بردار نیست.
گاهی که زیاد هم اتفاق میافتد، با خودم این بیت را زمزمه میکنم: در حسرت یک نعرهی مستانه بمردیم…ویران شود این شهر که یک میخانه ندارد…
جای خوشوقتی است که همیشه احساس میکنیم درد ما بدترین نوع درد است. احساس مقام نخست در بدبختی، کمکمان میکند تا تحمل کنیم، درد را تحمل کنیم.
جایی خواندم: “در وجود آنان که بیش از توان خویش میخواهند، دروغی زشت دستاندرکار است.” وقتی خواندمش، نوشتمش. تا یادم باشد که چگونه باید باشم. اما نشد. اکنون که مینویسم، بیش از توانم از خودم توقع دارم. به هزاران کار نکرده از پیش میاندیشم. دروغی زشت در من دست به کار شده و من همکار …
متن زیر از کتاب “سهبر خوانی” اثر بهرام بیضایی برداشت شده است: آرش منم! آن که این پگاه نادانکی بود آزاد؛ و اینک چیزهایی میداند از گیتی چند؛ و فریاد او بلند که کاش نمیدانستم.
روح عجیبی در تلفظ نام سوییس موج میزند. با قدم زدن در خیابانهای این کشور بیطرف، گویی یک همایش بینالمللی را تجربه میکنیم. از هر نژادی و هر کشوری، آدمی در آن هست. اگر بگویم بهشت در پس ابرها بود شاید کسی حرفم را باور نکند، اما واقعا اینگونه بود که میگویم. در حالیکه من …
کسی مرد… تحویل شد به خاک. رسید دریافت شد… گیاهی رویید.
سعدی میگفت:” بنیآدم اعضای یک پیکرند” من این را نمیدانم. اما دیدم که آب و ماه اعضای یک پیکرند. به آب سنگ زدم…ماه دردش گرفت… چهرهاش در هم شد…
من با باران اکنون فرو افتادم… تا بر شاخهی کوچک روزگار، مضطرب فروافتادنی دیگر باشم… و با خاک درآمیزم… و عطری در جهان برانگیزم… و صدایی که بگوید: “این منم”
شوق پیمودن مسیر سفری که از ابتدای خلیج فارس آغاز میشد و تا انتهای دریای عمان ادامه مییافت، از مدتها پیش در وجودم رخنه کرده بود. میخواستم از این سوی مرز تا تا آنسویش را بپیمایم و شگفتیهای مسیر طولانی میان دو تالاب شادگان و گواتر را درک کنم. میخواستم ببینم تفاوت و تشابه سبک …