اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقی ریزد… گویمش آرام…همهی شب را فرصت این کار است.
ماه: دی ۱۳۸۷
من کرامات دارم… ببین… میتوانم بنویسم.
کس نمیداند… در بیابان فنای من، وقتی شب میشود چه غوغایی است.
خاک کوی دوست که ما ندیدیم چه ثمری دارد. اما خاک پای درخت توت جلوی خانه خودمان برگهای زرد را میزبانی میکند.
دنیا دروغ است. من قانع به خیال شدهام.
من نگاه کردم. او سکوت کرد. من فریب خوردم.
ابله… مردم را با مردمک برانداز میکنی.
از درون میسوزاند. لذتی دارد. و سنگین به نگاهم وا میدارد. نامش غم است.
شاید تا قبل از این دورانی که در آنیم، هیچگاه کنجکاوی و حتی نیاز جامعهها نسبت به یکدیگر، تا به این اندازه نبوده است. به همین دلیل، موضوعاتی همچون گفتگوی تمدنها، صلح جهانی، حفظ محیط زیست و ثبت آثار میراث جهانی در راستای گرامیداشت حافظه و میراث بشری، به عنوان یک ضرورت در دنیای امروز مطرح میشوند.
مرد کشتی میگیرد با مرگ، وقتی که همآغوشی میکند.
درد دارد…مینالد…آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ … دم خود را بیرون میدهد. درد دارد…مینالد…آدم…
یک روز که در چهار راه کالج منتظر تاکسی بودم، متوجه شدم یک گردشگر خارجی سر در کتاب LONELY PLANET خود کرده و گاهی به اطراف نگاه میکند. میدانستم به دنبال آدرسی میگردد. حس راهنمای تور بودن رهایم نکرد تا اینکه به سویش رفتم. خیلی زود فهمیدم که آلمانی است و دنبال یک رستوران خوب …
امشب دوست سوئیسیام، jacky تماس گرفت و با هم کلی حرف زدیم. این دوست سالها پیش زندگی مرا تغییر داده است. هفت سال پیش، یک روز که برای تنها بودن با حافظ به شیراز سفر کرده بودم (آن سالها از این کارها زیاد میکردم)، با او آشنا شدم. خیلی زود با هم دوست شدیم و …