یک روز که در چهار راه کالج منتظر تاکسی بودم، متوجه شدم یک گردشگر خارجی سر در کتاب LONELY PLANET خود کرده و گاهی به اطراف نگاه میکند. میدانستم به دنبال آدرسی میگردد. حس راهنمای تور بودن رهایم نکرد تا اینکه به سویش رفتم.
خیلی زود فهمیدم که آلمانی است و دنبال یک رستوران خوب میگردد. او را با خودم همراه کردم و با هم شام خوردیم.
فردای آن روز را تا کاشان و روز بعد از آن هم به کویر مرنجاب رفتیم. من از کاشان به تهران برگشتم و او به سفر خود و به سمت اصفهان ادامه مسیر داد.
وقتی دوباره به تهران برگشت از او خواستم سفرنامهاش را بنویسد.
متن زیر ترجمه بخشی از پیادهروی “دانیل” به قلم خود او به انگلیسی، و ترجمه دوست عزیزم، “آزاده عطار” است.
انگیزه من ازاین سفر، عکسبرداری از طبیعت بود. اما در عین حال قصدم به تصویر کشیدن چشمانداز مناطق یا نشان دادن یک ناحیه خاص هم نبود. در واقع من به دنبال نمایی کلی و در عین حال ویژه از محیط اطرافم میگشتم. و همین فکر باعث شد که در طول چند سال کشورهای گوناگونی را زیر پا بگذارم.
برنامه من این بود که پیاده و آنهم به تنهایی سفر کنم. بنابراین به جای گذر از بزرگراهها، تپهها و کوهها و راههای فرعی در کنار رودخانهها را انتخاب کردم.
این مرحله از سفرم را با عبور از مرز ایران و ارمنستان در آگراک و نوردوز آغاز کردم. به این ترتیب بخش قبلی سفر که از مرز روسیه و گرجستان در کوههای کاسبک به مرز ارمنستان و ایران در سال گذشته انجام شده بود، کامل میشد.
من هیچ نقشه مناسبی برای این سفر نداشتم، چرا که بیشتر نقشههای موجود برای راههای شوسه طراحی شدهاند. نتیجه این شد که بعد از برداشتن وسایل مورد نیازم، برای این که راه مناسبی پیدا کنم مجبور شدم از راههای آسفالتی که معمولا در یک سفر معمولی از آنها استفاده میکنیم، به سوی مقصد حرکت کنم.
صرف نظر از وزن آب و غذا فقط ۱۷ کیلوگرم وزن کوله پشتیام بود که باید آن را حدود ۲ ماه برای رسیدن به تهران حمل میکردم.
از اولین روز سفر برایم شکی باقی نماند که مردم ایران بسیار مهمان نواز و آماده برای کمک کردن هستند. مثلا در طول راه پیشنهاد میدادند که با خودرویشان من را به مقصد برسانند، به خانهاشان دعوتم میکردند و یا حتی چند دقیقه برای خوش آمد گویی به من توقف میکردند.
میتوانم بگویم که این جنبه از شخصیت ایرانیها برجستهترین ویژگی آنها در طول سفرم بود، که من آن را بارها و باها به شیوههای گوناگون و با افراد متفاوت تجربه کردم.
رفتار محترمانه پلیس مرزی هم برایم شگفتآور بود به طوریکه حتی من به عنوان یک گردشگر حرفهای کمتر با آن مواجه شده بودم.
بسیاری از مردمی که با وسایل نقلیهاشان من را به دهکده میبردند و از من پذیرایی میکردند معمولا دوست داشتند در برگشت هم در قسمتی از مسیر من را همراهی کنند، اما من همیشه اصرار داشتم پیاده بروم و همین باعث شد که اولین لفت فارسی یعنی”پیاده “را یاد بگیرم.
تلاش من این بود که از میان کوهها، راهی را برای دسترسی به شهر «سراب» پیدا کنم، بنابراین راهم را از شرق و از مسیر بازرگان به مشکینشهر به طرف جنوب در راستای بزرگراه تغییر دادم. در طول مسیر جدید افراد از مغازه دار تا کسانی که در قهوه خانهها بودند با من خوش و بش میکردند. چرا که دیدن گردشگری که پیاده سفر میکند برای آنها اتفاق غریبی نبود.
چیزی نگذشت که من یاد گرفتم به زبان فارسی از مردم درباره راههای فرعی در کوهها بپرسم. مناظر فوقالعاده کوههای سبلان در شمال غربی ایران به همراه مهماننوازی چوپانان منطقه مرا به وجد میآورد.
طعم خوراکیهای خوشمزهای که از شیر گوسفند درست شده بود، هنوز در خاطرم مانده است. علاوه بر این پذیرفتن دعوت چوپانها برای استراحت و صرف چای به همراه آنان پس از ساعتها پیاده روی برایم بسیار دلچسب بود.
شبهای زیادی را در چادر و در سکوت مطلق کوهستان که گهگاه با صدای پارس سگهای گله در دور دست شکسته میشد به صبح رساندم. زیبایی برخواستن از خواب هنگام طلوع خورشید در نقطه ای دور افتاده, یکی دیگر از لذتهای منحصر به فرد این گونه سفرهاست.
البته چنین تجربهای در ایران عجیب نیست و آن چه که اهمیت بیشتری دارد، اقامت در یک دهکده کوهستانی است.
معمولا تعداد انگشت شماری گردشگر خارجی از این روستاها میگذرند. و پیدا کردن جایی برای ماندن، کار سختی نیست. دیدن جشن عروسی که در آن تمامی افراد روستا شرکت دارند، برایم بسیار جالب بود. ضمن این که توانستم برای اولین بار در کنار یک خانواده غذاهای سنتی و لذیذ ایرانی مثل؛ دیزی، خورشت قورمه سبزی و بادمجان را بچشم.
در طول راه از کوههای سبلان و بلندترین قله این کوه گذشتم. گشت و گذار در کوهها باعث شد چند روز را برای پیدا کردن راهم سپری کنم و به جای «سراب» از «سرعین» سر درآوردم!
هر چه بیشتر فارسی یاد میگرفتم اطلاعات بیشتری به دست میآوردم . و پس از صحبت کردن با مردم با عقاید، افکار و ارزشهای آنها بیشتر آشنا میشدم. به عنوان مثال برایم جالب بود که چقدردیدگاه مردم نسبت به کشورهای غربی مثبت است. حتی در روستاهایی که دسترسی چندانی به منابع خبری نیست، (دست کم مردمی که من با آنها حرف زدم) افراد به خوبی بین ملت و دولت در آمریکا و انگلیس و دیگر کشورهایی که روابط پر تنشی با ایران دارند، فرق میگذاشتند. چنین دیدگاهی در کشورهای غربی به ندرت وجود دارد.
از منطقه سبلان به سوی کوههای البرز، گهگاه در جاده به مردمی برخورد میکردم که به همان خونگرمی مردم روستا بودند.
یکبار که در اواسط یک روز گرم از راه جاده اصلی به طرف «گیوی» میرفتم، یک موتور سوار که از جهت خلاف من میآمد، مقابلم توقف کرد. و ما گپ و گفتی کوتاه درباره ملیت، سفر من و اینکه سفر چگونه برایم گذشته است، داشتیم و بعد هرکدام به راه خودمان رفتیم. پس از نیم ساعت، من متوجه توقف یک موتور سیکلت در پشت سرم شدم. همان موتور سوار قبلی این بار با یک بطری آب پرتقال خنک برای من برگشته بود!
بعد از گیوی و هشتجین، بار دیگر راههای فرعی را به طرف الموت و طالقان در پیش گرفتم. و در نهایت به کوه توچال در شمال تهران رسیدم.
روستاهای موجود در مسیر الموت و منطقه کوهستانی آنقدر زیبا هستند که در وصف نمیگنجند. و مردم این نواحی نیز مثل بقیه مردم ایران مهماننواز و دست و دلباز بودند.
دیدگاهها
با سلام،
از خواندن این سفرنامه بسیار لذت بردم.خواهش می کنم در صورت امکان در تورهایخود از توریستهای خارجی بخواهید که سفرنامه کوتاهی بنویسند .انعکاس دیدگاههای آنها می تواند الهام بخش راهنمای تور باشد و به تور گردانها و شاید راهنمایان در طراحی تورها کمک کند.
موفق باشید.
hame in moozooat az petansiele balaee baraye mostanad sazi barkhordare!
اوه.واقعا دلپذیر بود.خدا را شکر که شما ان روز در چهارراه کالج بودید!ای کاش که چند عکس را هم ضمیمه سفرنامه شان میکردند.فقط یک ادم در یک کشور کاملا بیگانه بدون دانستن زبان وتنها در شب وسط کوهها چطور جرات میکند بماند؟اگر نخندید ایشان نمی ترسید که در این راههای فرعی گرگ های ۲ پا یا ۴ پا بخورندش؟
سلام ممنون از سفرنامه زیباتون برای من هم دعا کنید چون میخوام سفری از کرج به تمام کشورهای همسایه ایران با پای پیاده داشته باشم.ممنون
……………………………………………………………….
جواب: سلام به شما. موفق باشید.
۰۹۳۵۹۸۶۶۶۲۴ اگر سوالی در مورد سفرم داشتید میتونید با این شماره تماس بگیرید
زنده باد
میشه در یک کشور غریب، این چنین طعمه یک تورلیدر هم شد!
…………………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. شاید.