عابر بانک سورئالیستی

وقتی آدم به “کاتالونیا” برود، آثار “خوان میرو” را در کف پیاده‎روی “رامبلا” ببیند و زندگینامه “دالی” را هم بخواند، کمی، شاید فقط کمی حق داشته باشد که با “سورئالیست‎ها” همذات‎پنداری کند…
داستان از این قرار است که امروز مردی را دیدم با دیدگاه سورئالیستی…
بگذارید در قالب یک سناریو این اتفاق را برایتان تعریف کنم:

“زخم بدجوری که بر روی بینی‎اش دیده می‎شد، احتمالا در یکی از آن تلوتلو خوردن‎ها و یک‎دفعه به زمین افتادن‎ها -به زمین افتادن‎های روزمره آدمیزاد- ایجاد شده بود.
وقتی دیدمش دندان‎هایش را چندین مرتبه –به شیوه آدم‎های متمدن- با سرعت به‎هم رساند تا کار جویدنش زودتر تمام شود. همان‎طور که به مقصدش در همان چند قدمی –مقصد گاهی در چند قدمی است- نزدیک شد، آدامسی که در دهانش بود را با انگشتان سبابه و شست –این انگشت‎ها همیشه برای مالکیت پیش‎قدم هستند- از دهانش بیرون آورد.
بعد –همیشه کاری برای “بعد” هست که باید انجامش دهیم- با کمر خمیده که حالتی از آدمیزاد شبیه به پسرعمو میمون را تداعی می‎کرد، و چشمان نه‎چندان باز که حالت همیشگی آدمیزاد است، سیگار روشن –روشنی از آن دست که برای رد گم کردن برخی از تاریکی‎ها خوب جواب می‎دهد- که یادگار دوران مکیدن نوزادی است را از دهانش دور کرد و بر روی عابر بانک گذاشت. عابر بانک نبود، صندوق صدقات بود -حالا چه فرقی دارد مگر-.
بعد –گفتم همیشه کاری برای “بعد” هست که باید انجامش داد- ملی کارتش را درآورد. ملی کارتش یک سیخ بود -این روزها ملی کارت‎ها یا ملی کارها یا کارهای ملی، هیچ فرقی با هم ندارند، همه‎اشان یک سیخ هستند که به بدن دیگران فرو می‎کنیم-. عرض می‎کردم که سیخ حدود ۴۰ سانتی‎متری را از جیب احتمالا سوراخ شده‎اش – همه‎ی جیب‎ها آخرش سوراخ می‎شوند- درآورد. آدامس را -به عنوان کد رمز، کد رمز را معمولا در جای دیگری نگه می‎دارند و او در دهانش نگه داشته بود، امن‎ترین جای ممکن- به یک سرش چسباند، به اطراف و از جمله به بنده نگاهی -از آن نگاه‎هایی که آدم‎ها معمولا در هنگام دریافت پول از عابر بانک‎ها به دیگران می‎کنند- انداخت. کارتش را وارد عابر بانک کرد. با کنکاشی در حسابش، نهایتا پولش را برداشت کرد و رفت.
چند قدمی که رفت یادش آمد که رسیدش را بردارد. برگشت، سیگار خاموش شده‎ -تمام شده- را برداشت.”

پی‎نوشت: جریان هنری “سورئالیستی” با تاکید بر عناصر بصری و با استفاده از ضمیر نیمه‎هشیار و یا تصورات رویایی و با یک روش مبتنی بر اصول واقع‎گرایی آثار خود را به نمایش می‎گذارد.

دیدگاه‌ها

  1. از طرف رئيسم

    سلام آرش جان
    دستت درد نکنه
    خیلی قشنگ بود
    فکرش رو بکن، آدم بیاد اداره، کرکره رو بده بالا، بعد یه دفعه ببینه رئیسش کف کرده
    حالا باید کلی با کله خودت کلنجار بری که چی شده، بعد از کلی کنکاش می‌فهمی که در اثر خواندن متنی از آرش نورآقایی بوده
    دست مریزاد
    من هرچی تلاش می‌کردم رئیسم کف نمی‌کرد
    ولی تو بالاخره این کارو کردی
    ………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سلام بنده رو به رئیستون برسونید. موفق باشید.

  2. مهناز

    سلام
    عالی بود.از اون نوشته ها بود که فکر و ذهن آدم را درگیر میکنه.به دلم نشست،ممنون.
    …………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. قابلی نداشت.

  3. محمد کاظم حلاجی ثانی , ملودی حجتی

    سلام آرش جان.رسیدنت بخیر. شما عید رو تو سفر بودی و من کل عید رو با توجه به کار دومم تو غذا و نوشابه.دوست دارم داداش.
    …………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. عد از عید به کار اولت برس. به امید دیدار.

  4. رها

    با سلام و احترام
    خوبه …داری به یک جاهای خوب خوبی میرسی
    …………………………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. خوشحالم.

  5. Masi

    ناخودآگاه به یاد آثار نقاشی “فریدا کالو” افتادم……تند، صریح، جسورانه …..
    دقیقا تمام زندگی روزمره ی ما که با برجسته کردن واقعیات، به طرز عجیبی غیر واقعی میشن!

    مثالتون بی نهایت دقیق و بجا بود استاد.
    دیدن دنیا ازین مسیر تاب و توان زیادی می طلبه.
    …………………………………………………………………………………………………….
    جواب: سلام. سپاس که همراه هستید و مطالعه می‌کنید.

  6. لیلا

    سلام
    چه جالب بود داستان سورئالیسم ات
    چه میکنه سلولهای خاکستری مغز جناب نورآقایی
    اسپند دود کن
    …………………………………………………………………………………………………………..
    جواب: سلام. محبت دارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *