بامداد برخاست،
کوزه را از بالای سرش برداشت و ثلاثه غسالهاش را نوشید.
آنگاه دست در دسته کوزه به مسیری رفت نامعلوم
چون فراری شدهای
رفت بیسامان
نَجُست راه هموار به نیمه روز درنگی کرد
کوزه را از بالای سرش برداشت و ثلاثه غسالهاش را نوشید.
آنگاه دست در دسته کوزه به مسیری رفت نامعلوم
چون فراری شدهای
رفت بیسامان
نَجُست راه هموار به نیمه روز درنگی کرد
و خمسه هاضمه را درکشید.
آهی کشید!
چنان اندیشید که دیریست کس بر او نگران نیست و افتاده است از چشم دگران
آهی کشید!
چنان اندیشید که دیریست کس بر او نگران نیست و افتاده است از چشم دگران
بر این منوال گذشت و گذاشت
تا شامگاه،
که سبعه نائمه را سر کشید
و کوزه خالی را کناری نهاد
و بر سر دامن ویرانه وجودش
بی هیچ رویایی به خواب ابدی رفت.
تا شامگاه،
که سبعه نائمه را سر کشید
و کوزه خالی را کناری نهاد
و بر سر دامن ویرانه وجودش
بی هیچ رویایی به خواب ابدی رفت.
دیدگاهها
😔👌👌👍👍 خیلی قشنگ بود
…………………………………………………………………………………….
چواب: سلام. سپاس.