برداشت آزاد از نیما یوشیج

بامداد برخاست،
کوزه را از بالای سرش برداشت و ثلاثه غساله‌اش را نوشید.
آنگاه دست در دسته کوزه به مسیری رفت نامعلوم
چون فراری شده‌ای
رفت بی‌سامان
نَجُست راه هموار به نیمه روز درنگی کرد
و خمسه هاضمه را درکشید.
آهی کشید!
چنان اندیشید که دیریست کس بر او نگران نیست و افتاده است از چشم دگران
بر این منوال گذشت و گذاشت
تا شامگاه،
که سبعه نائمه را سر کشید
و کوزه خالی را کناری نهاد
و بر سر دامن ویرانه وجودش
بی هیچ رویایی به خواب ابدی رفت.

دیدگاه‌ها

  1. Masi

    😔👌👌👍👍 خیلی قشنگ بود
    …………………………………………………………………………………….
    چواب: سلام. سپاس.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *