دوشنبه، ۵ تیر:
نیمهشب است. موهایم آشفتهاند و بدنم عرق کرده. ۴ تا قرص استامینوفن کدئین خوردهام و بر روی چمن پارک نزدیک خانهامان دراز کشیدهام. دستهایم را در راستای عمود بر بدنم باز کردهام. بوی خاک نمدار میآید. اندک قطرات بارانی میبارد. کولهام زیر سرم است. به آسمان ابری خیره شدهام و به ساعاتی پیش میاندیشم. نه به یک ساعت پیش که در حال دویدن بودم، در حال فوتبال بازی کردن، نه، به دو ساعت پیش میاندیشم. به وقتی که از پنجرهی اتاق شماره ۱ طبقه ۱۰ بیمارستان ساسان به بیرون خیره شده بودم. سوسوی چراغ اتومبیلها در لابهلای درختان بلوار کشاورز معلوم بود. چشمم به هتل اسپیناس افتاد. حتما کسانی در آن ساعت بر روی تختهایشان لمیده بودند، همانطور که بارها و بارها خودم در تخت چنین هتلهایی لمیده بودم.
از پشت سرم نجوایی شنیده میشد. ناله میکرد. ابالفضل را صدا میکرد. با خودش حرف میزد و از خاطرات دوران جنگ برای خودش و کسانی که در اتاق بودند حرف میزد. ناله میکرد. لگنش شکسته و در این اتاق بستری است.
در یک تخت دیگر، برادر دوستم بستری است. ۴ ساعت پیشترش پایش را قطع کردهاند. از انتهاییترین بخشی که امکان دارد، پایش را قطع کردهاند تا زنده بماند. ساکت است. موهایش در اثر شیمیدرمانی ریخته. روحیهاش اما خوب است. حداقل اینطوری وانمود میکند. احتمال میدهم جرات ندارد درونش را، عذاب درونیاش را تخلیه کند. اطرافیان نمیگذارند. نمیگذاریم.
فرزین روی تختش دراز کشیده و حالا دیگر پای راست ندارد. به یاد پای راست خودم میافتم و تخت بیمارستانی که پای راستم را در آن سه مرتبه جراحی کردم.
هنوز نگاهم به هتل اسپیناس است. چراغ یک اتاق هتل خاموش میشود. من باید بروم فوتبال بازی کنم. قطرهای باران به صورتم میخورد.
………………………………………………..
امروز:
حالا دیگر فرزین درد نمی کشد. او دیگر برای تخلیه ی عذاب درونی اش مشکلی ندارد.
انگار دعاهای مادرم سر نماز و با زبان روزه اثری نداشت.
فرزین، فرزین، فرزین،… چهره ی عرق کرده و نگاه آخرین تو از ذهنم محو نمی شود.
افشین عزیز، تسلیت می گویم.
دیدگاهها
روحش شاد و یادش گرامی
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
🙁
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
خیلی متاسفم.
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. قربانت.
خوش به حالش از بلاتکلیفی در اومد.روحش شاد.
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
… با بعضی حس ها فقط می توان زندگی کرد
نمی شود به کلمه در آوردشان…
فقط می دانم که متاسفم!
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
در این باغ کوچک چرا
چرا صدای تبر قطع نمی شود چرا صدای افتادن ؟
تا کی به سوگ سروها بنشینیم تا کی به سوگ صنوبرها
در این باغ کوچک مگر چند
سرو صنوبر هست
که دندان برنده ی تبر از شکستنشان سیر نمی شود ؟
————————————————————————-
تسلیت
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.
فکر کردم داستان است!خیلی غم انگیز بود.اعصاب داغونم رو داغون تر کرد.برای شادی روحش ۱۰صلوات فرستادم.
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
چهل و یک روز!
🙁
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
متاسفم روحش شاد و رها از قفس تن
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
تسلیت میگم. روحشون شاد.
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.
تسلیت عرض می کنم
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام و سپاس.
حالا دیگه درد نمی کشه ……
روحش شاد
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
تسلیت به افشین و ارش عزیز… فرزین جان برو ما هم پی تو می اییم
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.
قاصدک! هان، ولی…آخر…ا وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی…!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی_ طمع شعله نمی بندم_خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس از شما.
« و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید» درگذشت فرزین عزیز را به شما و خانواده محترمش تسلیت عرض می کنم و برایش از درگاه خداوند متعال مغفرت ، برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل خواهانم .
روحش شاد و یادش گرامی باد.
……………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام و سپاس.
زندگی بسیار سخت تر از سالیان پیش که نه! بسیار سخت تر از دقایقی پیش حتی !
و سخت تر در اینده ای نه چندان دور و نه دور از انتظار
چه غبطه ای به آنانکه زودتر از ما میروند خواهیم خورد
در آخر الزمانی که در آن به سر میبریم
و چه تاسفی برای آنانکه زودتر میروند خواهد ماند
حال که روزگار زنده ماندن ما وا اسفاست
حیف واژه زندگی به سوزاندن روزهایی که پیش رو داریم
اقای ارش دلار از دوهزارو اندی تومن گذشت و تقریبا ارزوی سفر برای امثال من که کل لذت زندگی ام در ان خلاصه میشد کم کم باید ارزو به گور بردن شود نمیدانم برای درگذشتن دوستتان تسلیت بگویم یا برای مثلا زندگی که کیفیت و کمیت آن برایم و برای خیلیهای دیگر هر از چند روزی دقیقا نصف میشود.
دیگر رمقی نمانده
کاش یکی از اون طرف یه خبری بیاره
شک دارم به اینکه هنوزم این دنیا بهتر از اون دنیا باشه
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. از این ناراحتی ها متاسفم.
salam,vay kheili narahat shodam,injoor vaghta man yeki yejooraee lal misham,tanha kari ke mitoonam bekonam ine ke az tahe del arezoo konam kasaee ke azizeshoon ro az dast dadan astaneye tahamole dardeshoon bere bala va kheili zood be aramesh beresan,kheili sakhte,be shoma va khoonevadeye marhoom tasliat migam,omidvaram ta sal haye sal dige hich ghami be delhatoon vared nashe. 🙁
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.
…
بجای لوح زرین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین
خوابش آرام و ابدی باد…شاید به آرامشی نیک رسیده..
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
این چند روز اصلا حال خوبی ندارم
انگار همین دیروز بود که از اتاق عمل به هوش و با لبخند بیرون اومد
تو تمام ساعت عمل استرس داشتم که بعد از عمل چه جوری باهاش روبرو بشم
ولی وقتی از اتاق عمل بهوش اومد بیرون با لبخندی که روی لبای خشکش داشت منو افشین رو دلداری می داد
لعنت به این روزگار
خدائی نمی خواستم بنویسم ولی خواب ندارم از درد بدنم اومدم تو اینترنت دلم نیومد ننویسم
نمی تونستم اشکای افشین و بابا موسی و مامان فرزین رو ببینم
تمام خاطرات چند روزی که بیمارستان بودم جلو چشمام میاد و میره
آرش عزیز می دونی که امروز خاکسپاریش بود
همیشه اینجور موقع ها برام یه سوال هست که چرا؟ چرا؟
از ترس دیدن اشکای افشین و بابا موسی بدنم خشک شده بود
قرار بود باهم بریم شمال
اینبار برای فرزین دست به قلم می برم می نویسم که چرا باید بعضی ها از درد و خستگی راه دریا نتونن برای شیمی درمانی خودشون رو به بندر برسونن
همیشه فرزین می گفت دیگه حوصله ندارم از قشم برم تا بندر و برگردم
لعنت به این زندگی
فرزین امید داشت به این فکر میکرد که با یک پا چجوری تا طبقه دوم خونش بره چجوری رانندگی کنه
کاش بازم می تونستم باهاش باشم
به خدا نمی دونم چجوری باید تو چشمای افشین نگاه کنم
تسلیت گفتن برای دوست خیلی سخته اونم وقتی سنی نداشته باشه
چراغ های هتل اسپیناس روشن و خاموش می شد ولی صدای درد مریض هائی مثل اون مرد جانباز هم بود که دلش می خواست قبل از عمل وضو بگیره ولی نمی تونست تکون بخوره
دوستای ما تو جزیره امکانات خوبی از نظر پزشکی ندارند
یادمه یکی از شاگردام که تالاسمی داره و سواد بالائی هم داره از نداشتن کار شکایت میکرد و می گفت برای استخدام در آموزش پرورش رفتم ولی گفتند ریخت و شکلت مناسب نیست و این حرف با چنان بغضی همراه بود که دلم ترکید می خواستم کاری کنم ولی توانی در دستانم نبود
دستهای گرم و خنده های همراه با بغض دوستمون هیچ وقت یادم نمی ره .
برای اینکه ما ناراحت نشیم دردش رو تو خودش ریخت و لبخند می زد و شوخی میکرد تا ما دلمون تکون نخوره
آرش کاش الان بیدار بودی
کاش بجای اینکه اینجا می خواستم بنویسم می تونستم حرف بزنم
….
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. خیلی خیلی متاسفم.
خوش به حالش! از این قفس تن رها شد!
روزی هم می رسه که ما رها میشیم!
این رهایی رو به فرزینی که تا به امروز ندیدمش تبریک میگم و به تو و افشین عزیز که از دستش دادین تسلیت
. در غم تنها صبوری باید …
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
زندگی تنها فاصله یک دم و بازدمه! دم را غنیمت دان که بازدم نزدیک است
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
salam, tasliat migam.
rooheshan shad.
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.
چون حاصل آدمی در این شورستان جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
کوچ این پرنده ی جوان را به شما ، برادر فرزین(افشین) و خانواده ی داغدارشون تسلیت می گم.
روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد…
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.
اثر داشت و داره….اما ما نمی بینیم و حس نمی کنیم…
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
:(((
…………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. علی جان با من تماس بگیر، مثل اینکه کارم داشتی. ۰۹۱۲۳۱۴۴۷۹۵
این که به یه دوست بگی صبور باش بر اندوه برادر سخت دردناکه وقتی خودت هم دردی شبیه اون رو سالهاست به دوش میکشی. امشب توان این رو پیداکردم تا به مادرش و سمیه تسلیت بگم. خدا همه برادرها رو حفظ کنه. روحش شاد
…………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.
بر فروهر و روان زنان و مردان پارسا و پرهیزکار درود باد . جناب اقای هنگامی ارامش باد اینجانب را پذیرا باشید . از درگاه اهورامزدا دیرزیوشنی ان خاندان را با سلامتی تن و شادمانی و شادکامی خواهان و خواستارم .
…………………………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاسگزارم.
روحش شاد و یادش گرامی
………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
درود
به شما و “دوست” عزیز تسلیت میگم و از خدا آرزوی شکیبایی برایتان دارم…
………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام. سپاس.
آخرین تور عید قربان رو با فرزین بردم ، و چقدر دلم براش تنگ شده ، واسه “حله” گفتنش ، تا مدتها هنگام نرفتم و افشین هم تا مدتها نیومد قشم ، جاش بین خوبا باشه ، دلم لرزید براش و تنگ شد ، یادم اومد چقدر دلتنگشم ، حتی دلم برای قشم تنگ شد ، برای فرزین با ماشین سفیدش ، خط ۹۱۷ اش ، لبخند داءمیش ، برای روزی که تو اسکله سوارم کرد – حتی وقتی بهش گفتم الان مسافرام میرسن ، گف تو باید با من دور سفره بشینی ، دستم و گرفت و به اصرار اون رفتیم عید دیدنی و آخرین سفره ی عید قربان و با فرزین بودیم ….. چقدر حالم خرابه مث اون روزا که دیگه هنگام با کمربندای مرجانی و جبیر و دلفین و حواری قشنگ نبود ، چقدر دردم …چقدر دردم .
…………………………………………………………………………………………………………………….
جواب: سلام.
نمی خواستم برای این پست چیزی بنویسم و یاداور تلخی باشم
اما روایت این ماجرا عجیب تاثیرگذار بود برای من! جزئیات همیشه تکان دهنده هستن…..
با قلمتون میتونم درون ماجراها فرو برم و عمیق حسشون کنم!
…………………………………………………………………………………………………………
جواب: سلام. سپاس.
سلام
دعای مادر اثر داشته همان که از درد و رنج راحت شد.
روحش شاد
به نظر من مرگ هم به نوعی زندگی است ولی بدون رنج و دغدغه
و اگر مرگ نبود
کسی به بیهودگی زندگی پی نمیبرد
………………………………………………………………………………………………………..
جواب: سلام. نظر جالبی بود.