گزارش سفر از ۵ تا ۱۵ اسفند ۱۳۸۹

روز اول- پنج‌شنبه ۵ اسفند
دور دوم سفر مربوط به کتاب راهنمای گردشگری خوزستان امروز آغاز شد. ساعت ۴ صبح من و مهرک و ژاله در فرودگاه قرار داشتیم چون ساعت ۵ پرواز بود. گروه دیگر شامل آرش، محسن و آذر حدود ۷ صبح با ماشین حرکت کردند.
پرواز با کمی تأخیر انجام شد و زمان برد تا چمدان‌ها بیاید؛ حدود ۷ به خانه سوزان رسیدیم. بعد از حال و احوال و خوردن صبحانه کمی دراز کشیده بودیم چون شب قبل نخوابیده بودیم. ساعت ۱۱ پیاده‌روی شهری خود را از ابتدای پل سفید شروع کردیم تا فلکه شهدا، خیابان امام، بازار عبدالحمید و بازار کاوه، چیزی در حدود ۹۰ دقیقه کمی بیشتر.
بعد از آن به رستوران گردون امپراطور رفتیم. هر کدام یک چیز سفارش دادیم تا امتحان کنیم. میز اردو هم داشت. هر چه اصرار کردیم، نشد و سوزان حساب کرد. به خانه رفتیم چون شهرهای گرمسیری ظهرها تعطیل‌اند. بعد از استراحت، مسیر پیاده‌روی جاده ساحلی را رفتیم و از آنجا به دلیل این که فرصت بود و منتظر رسیدن گروه دیگر بودیم به کتاب‌فروشی کیان‌پارس رفتیم و کتاب‌های مربوط به خوزستان را بررسی کردیم؛ تنها در مورد تاریخ داشت.
به آموزشگاه خانم جهرمی رفتیم و دوستان را دیدیم. قرار بود شب خانه محمد شمالی‌زاده بمانیم. آژانس گرفتیم تا برویم و وسایل را از خانه سوزان بیاوریم. همان جا شام خوردیم ولی این بار موفق شدیم و نان و ماست و تخم‌مرغ خوردیم و برگشتیم.

روز دوم- جمعه ۶ اسفند
صبح ساعت ۸ قرار بود راه بیافتیم ولی آقای شهرستانی کار داشت و به آقای گهستونی گفته بود دیرتر می‌آید که ما اطلاع نداشتیم. بعد از آن هم در راه بنزین ماشین‌اش تمام شد و ماند، تا ماشین دیگر بنزین بیاورد کمی طول کشید اما بالاخره در جاده اختصاصی مسجد سلیمان پیش رفتیم. ساعت ۹:۱۰ ملاثانی بودیم.
در کنار روستای سید حسن، پارک جنگلی شماره ۱ دیده می‌شود که تفریحگاه مردم است.

۹:۵۰ روستای آب‌کُنجی. از سه راهی شوشتر ۷ کیلومتر پیش رفتیم و حدود ۱۰:۱۰ پارک طبیعت آبشار سر راهمان بود. از سه‌راهی ۱۳ کیلومتر تا رهدار است.
امامزاده دوازده امام (در چوبی آبی و دیوارهای سبز)
گوردخمه با سه سکو

مقصد روستای کُرائی بود، از سه‌راهی تا روستای کرائی ۳۱ کیلومتر شد. در مسیر فرعی پیش رفتیم تا جایی که آقای کرائی با ماشین شاسی بلند قدیمی خود منتظر بود. من و آقای گهستونی به ماشین او رفتیم تا توضیحات را ضبط کنیم. در راه دو سد خاکی دو طرف کرائی سفلی بود که برای عکاسی ایستادیم. بعد از آن در کرائی علیا عکاسی کردیم. خانه‌های سنگی زیبایی داشت و لانه لک‌لکی در میان بود. از آنجا به طرف قلعه مدرسه رفتیم. خانواده عشایر آنجا بودند. در مزرعه گندم ناهار خوردیم کباب مفصلی درست کردند و توضیحات آقای کرائی را ضبط کردیم. قرار شد از کتابخانه ایشان استفاده کنیم.
در راه برگشت ماشین آقای کرائی بنزین تمام کرد و با سختی به سیستم گاز منتقل شد. یکی دو بار دوستان مجبور شدند ماشین را هل بدهند. ساعت ۶ بود که در کرائی علیا سوار ماشین شدیم و حدود ۷:۳۰ به مسجد سلیمان رسیدیم. مهمانسرای مخابرات هماهنگ شده بود. وسایل را گذاشتیم و من و آذر و آرش برای خرید وسایل شام و صبحانه رفتیم. شام را شامل سوسیس و تخم‌مرغ خوردیم. آقای گهستونی با آقای عباسی قرار گذاشته بود ولی خودش و آقای شهرستانی مجبور بودند برگردند اهواز. تقریباً ساعت ۱۰:۴۵ راه افتادند و آقای عباسی حدود ۱۱:۳۰ رفت.
مناطق به سمت اهواز: قبرستان ارامنه، باشگاه شرکت نفت (چشمه علی)، مدرسه سینا، منطقه ریل‌وی، چاه شماره یک.
مناطق مقابل اهواز: تمبی، بی‌بیان، کلگه‌زرین، گلگیر، چم آسیاب (پاگچی)

روز دوم- شنبه ۷ اسفندبود و از آن روز همراهمان شد. از آنجا که گلگیر دور بود و تنها ۳ ساعت رفت و برگشت طول می‌کشید، گشت در مسجد سلیمان را با تمبی شروع کردیم. مسجد منطقه آن طور که توصیف کرده بودند، نبود. به کارخانه برق رفتیم. اولین کارخانه خاورمیانه که سازنده پیشنهاد خوبی برای خرید داده تا آن را تبدیل به موزه کند، اما ایران موافقت نکرده. تنها می‌شد از بیرون عکس گرفت. مورد جالب در تمبی، آتش‌هایی است که در جای جای منطقه، کنار خیابان و روی لوله‌های انتقال روشن است که فضا آلوده به گاز نباشد.
از آنجا به تپه باستانی کلگه‌زرین رفتیم. دکلی روی تپه هست و بناهای سنگی اطراف آن مخروبه شده‌اند. یکی از مغازه‌داران محل توضیحاتی داد.
به بی‌بی‌یان رفتیم جایی که کارخانه‌های تقطیر و گوگرد دارد و طبق معمول فقط دیدن از بیرون ممکن بود. مسیر برگشت از جاده باشگاه گلف بود. با وجود باران ایستادیم. باشگاه فعالی است و از سال ۱۲۹۷ آغاز به کار کرده. تیم‌اش در ایران مطرح است و به خارج از کشور هم اعزام شده. گویا تنها یک بار قهرمان کشور نشده آن هم به دلیل سازش دو تیم دیگر.
به مرکز شهر رفتیم. از دکه نقشه خریدیم. آژیر آتش‌نشانی را که زمانی آژیر کارخانه بوده، دیدیم اما نشد عکس بگیریم. به اداره شرکت نفت معروف به main office رفتیم اما بروشوری نداشت به همین دلیل به اداره روابط عمومی رفتیم. آنجا بروشور و سی‌دی دادند و خانمی که آنجا بود در مورد شهر و دیدنی‌هایش و منطقه سی‌برنج توضیح داد.
اینجا برای آن که از وقت استفاده شود، دو گروه شدیم. دوستان به چاه شماره یک، قبرستان ارامنه و سایر جاها رفتند و من و آذر و آرش هم به سی‌برنج. گاز و نفت از زمین بیرون زده و به علت باران جاری شده بود. با صاحب یکی دو خانه صحبت کردیم، فشار گاز در کف خانه ترک ایجاد کرده بود و اهالی بیماری ریوی پیدا کرده بودند. (ماجرای مفصلی دارد)
به تنها مهمانسرای شهر رفتیم. به رستوران بهمئی رفتیم البته به خیال آن که هتل است جای کوچکی بود ولی می‌گفتند غذای خوبی دارد. در راه فهمیدیم که دوستان به جای صفه سر مسجد به بردنشانده رفته‌اند به همین دلیل ما به سرمسجد رفتیم. بازمانده‌های زیبایی از یک معبد که به تمام شهر مسلط بود.
به رستوران تازه‌ساز لوکس طلایی رفتیم تا گروه دیگر برسند. در این فاصله که آنها آمدند آرش هم با آقای سلطانی رئیس سازمان آشنا شده بود که برای ناهار مهمان ما شد.
بعد از ناهار از آنجا که رستوران می‌خواست تعطیل کند، بیرون آمدیم. ( آنجا رستوران زود غذا می‌دهد، ناهار از ۱۱ تا ۱۵ و شام از ۱۸ تا ۲۱ به همین دلیل لازم است گروه‌ها حتماً قبلاً اطلاع بدهند)
در راه برگشت به قبرستان خارجی‌ها رفتیم یعنی جایی که افراد خارجی شاغل در شرکت نفت که در این شهر کار می‌کردند، دفن شده‌اند.
به اهواز برگشتیم و یک راست به محل مراسم موزه رفتیم که انجمن تاریانا برگزار کرده بود. رسیدیم و توانستیم قسمت‌هایی از برنامه را ببینیم. تجدید دیداری با خیلی از دوستان راهنما و سایرین شد. برای من آقای گلستانی جالب بود که زمان دانش‌آموزی کتابفروشی‌اش یکی از معدود کتابفروشی‌های شهر بود.
برای شام به فلافل‌فروشی محله زیتون کارمندی رفتیم که هم‌محله‌ای محمد شمالی‌زاده محسوب می‌شد.

روز سوم- یک‌شنبه ۸ اسفند
مطابق همه روزها حرکت کردیم و ۸:۵۰ عوارضی جاده ماهشهر بودیم. بلافاصله پس از عوارضی، پمپ‌بنزین هست. مسیر اهواز- ماهشهر بزرگراه شده و زمان نسبت به قبل کم شده است. با خانم سمیه مرادیان سر میدان یا دوراهی ماهشهر – سربندر قرار داشتیم. با وی به دیدن ماهشهر رفتیم. به قسمت «مِمکو» یا مهندسی نشین شهر رفتیم. رفتیم باشگاه و با آقای نوذری- برادر فروغ نوذری- و مدیر باشگاه و خانم مسئول روابط عمومی صحبت کردیم و دوستان از کتاب و اهداف آن گفتند.
از آنجا به طرف محوطه پتروشیمی رفتیم که در راه از قسمت کارگرنشین یا شهرک بعثت گذشتیم. محوطه پتروشیمی کاملاً فضای اداری و امنیتی دارد و جایی برای گردشگری نیست. فقط جنبه آشنایی داشت و البته ناهار را هم آنجا خوردیم. در حقیقت خانم مرادیان خیلی لطف کرد و ما را به عنوان مهمان اداری وارد کرد.
آشنایی با بخش‌های مختلف و نحوه کار و مواد تولیدی حداقل برای گروه‌های دانشجویی و متخصص می‌تواند جالب باشد ولی به خاطر مسایل امنیتی چنین گردشگری را نمی‌توان تعریف کرد. فضا خیلی با ابهت است.
از آنجا به اداره بندر رفتیم تا نامه بدهیم و بتوانیم گشتی در اسکله بزنیم، زمانی طول کشید تا کار انجام شد. اجازه گشت بدون عکاسی دادند. با ماشین رفتیم کانتینرهای عظیم و انبار تنها چیزهایی است که می‌توان دید. پیاده نشدیم و دوستان مخفیانه چند عکس از داخل ماشین گرفتند.
از آنجا به شهر برگشتیم. ابتدا به فرهنگسرای شهر رفتیم. دفتر روابط عمومی کسی نبود و نشد بروشور شهر را بگیریم. از آنجا به دیدن آقایی (؟) رفتیم که بعد از بازنشستگی مشغول به کار مجسمه‌سازی شده و یکی دو کار او در میدان شهر نصب است. تعدادی کار کوچک در منزل داشت و در حال کار روی یک مجسمه چند متری از فردوسی بود.
ماهشهر یک شهر کاملاً صنعتی است و امکانات آن به شرکتی‌ها اختصاص دارد نه مردم عادی.
گشت در ماهشهر که تمام شد به طرف هندیجان رفتیم. در مسیر تابلو روستای «ده ملا» دیده شدکه فرصت برای رفتن نبود و قرار شد اطلاعات از آقای قنواتی گرفته شود. دیگر هوا تاریک شده بود که به هندیجان رسیدیم.
آقای ناصر حکیمی منتظرمان بود. ایشان خبرنگار خبرگزاری فارس است. ماشین را در اداره مخابرات پارک کردند و به مهمانخانه رفتیم که در خیابان امتداد پل قرار داشت. همان نزدیکی رستورانی بود که گفتند بهترین رستوران است. بوی غذا پیچیده بود و صندلی معمولی…
بعد از شام به مهمانخانه اداره برگشتیم که طبقه دوم اداره بود. از آقایان خبر ندارم ولی ما نشستیم فیلم نگاه کردیم.

روز چهارم- دوشنبه ۹ اسفند
صبح با رفت و آمد کارمندان به آبدارخانه مواجه شدیم برای همین وسایل را جمع کردیم و صبحانه را بردیم روی محوطه چمن کنار پل. از لنج‌های روی رودخانه زهره در فضای شهر عکس گرفتیم و ۸:۲۰ راه افتادیم.
ابتدا رفتیم اسکله سجافی، منتظر شدیم تا مدیر گمرک بیاید. با کت و شلوار خاکستری براق آمد، پنداری عروسی دعوت بود. در حین گشت زدن در محوطه اسکله گفتند که عکاسی نکنید. محسن ناراحت شد و گفت مشخص کنید می‌شود یا نه و الا نمی‌شود یک نفر به عکاس بگوید عکس بگیر یا نگیر. از آنجا که فضا تجاری بود و نمی‌توانست برای مسافر جالب باشد و در عین حال مسافر عادی اجازه ورود ندارد، بعد از یک گشت کوتاه بیرون آمدیم. آقای حکیمی گفت یک کارگاه تعمیر لنج سر راه است ولی در حین صحبت مشخص شد که لنج قدیمی نمی‌سازد پس صرف نظر کردیم.
به هندیجان رسیدیم و – راه روبه‌روی پمپ بنزین- به اسکله ماهیگیری بحرگان رفتیم. یک فضای سنتی که هیچ امکاناتی ندارد. تعداد زیادی گل‌خورک در میان گل و لای مشخص بود. ماهیگیران برگشته بودند و ماهی اندکی را که گرفته بودند، می‌فروختند. انواع ماهی این منطقه و نحوه پخت یا غذای خاصی اگر هست می‌تواند از جذابیت‌های اینجا باشد.
یکی از ماهیگیران با قایق خود ما را به دریا برد و بعد از گشت کوتاهی به هندیجان برگشتیم.
ما چون از اسکله سجافی رفتیم از راه دیگری به منطقه رسیدیم ولی اگر کسی بخواهد از شهر مستقیم به اسکله بحرگان برود، از خیابان در امتداد پل به اسکله می‌رسد. حدود ۱۶ کیلومتر و ۲۰ دقیقه زمان است، یک کیلومتر هم مسیر اسکله خاکی است.
در هندیجان توقف نکردیم. به طرف بهبهان پیش رفتیم ولی در میان راه به طرف بندر دیلم در استان بوشهر رفتیم چون جای زیبایی است و فاصله‌ای ندارد.
فضای تفریحی مانند شمال کشور در کنار ساحل درست شده و سرویس بهداشتی و دکه خوراکی موجود است. رستوران‌های خوبی در ابتدای شهر دو طرف جاده هست که ماهی خوبی می‌شود خورد. بازاری دارد که می‌تواند برای مسافران جالب باشد. قرار شد با وجود آن که متعلق به استان خوزستان نیست ولی به آن اشاره شود.
از بندر دیلم بعد از بحثی که طبق معمول سر بازار رفتن یا نرفتن بود، راه افتادیم. راه طولانی است و در برخی جاها کوهستانی، چند دوراهی هست که باید دقت داشت تا اشتباه نشود. آقای گهستونی از آقایی به نام بهبهانیان نام برد که کلیددار شاه بوده و از آنجا که پدر و مادرش متعلق به شهرهای بهبهان و خرمشهر بودند در این دوشهر امور خیریه انجام داده و مدرسه ساخته است.
در شهر بهبهان به میدان ارجان رسیدیم که جام ارجان در میان آن قرار داشت. به خیابان آریوبرزن رفتیم تا مزرعه نرگس را ببینیم. نزدیک به غروب آفتاب بود و بوی آن آدم را مست می‌کرد. بچه‌ها عکاسی کردند و گپی با حاج‌آقا خادمی زدیم که از خُدام امامزاده حیدر هم هست.
وقتی گل را می‌چینند، ظهر روز بعد بار می‌شود و صبح روز سوم به تهران می‌رسد. تاریخ همان روز روی قبض می‌خورد. اگر هوا خنک باشد ۱۵ روز دوام دارد. به روش طبیعی نگهداری شده و از کود شیمیایی استفاده نمی‌شود. جالب است که قدیمی‌های شهر گل مزرعه را قبول ندارند و می‌گویند قبلاً به طور طبیعی در اطراف شهر وجود داشت.
گل نرگس، اسطوخودوس و وتیکس از گیاهانی است که می‌توان در شهر بهبهان مطرح کرد.
از موارد دیگر قابل مطرح آن که بهبهان حدود ۱۲ تنگ دارد.
با آقای دهدشتی قرار داشتیم که دوره راهنمای تور را در اهواز می‌گذراند و قرار شده منزل او بمانیم و راهنمای ما باشد.
به منزل آقای دولتی مختاران رفتیم، یکی از اهل فرهنگ تا مکان‌هایی را معرفی کند. به پل بکان، پل خیری، حمام بکان، آثار باستانی تشین (قباد)، تنگ و آثار باستانی سروک (در استان کهگیلویه)، تخت سنگ مشرف به رودخانه مارون، ۳۰ کیلومتری غرب بهبهان، چم مناف اشاره کرد و گفت در تهران انجمن بهبهانی‌های مقیم تهران داریم.
در این منطقه گیاهان دارویی می‌روید. پایان‌نامه آقای دولتی مختاران که مربوط خیلی سال قبل می‌شود درباره بهبهان است. وی گفت گل نرگس حکم حفاظت از خانه دارد. برای بهبود زکام و سرماخوردگی خوب است و از دوران اسلام به علت هم نامی با مادر امام دوزادهم مهم است.
وی گفت مجله اثر مربوط به سازمان میراث، شماره ۱۷، بهار ۱۳۶۹ ویژه‌نامه ارگان است.
به منزل آقای دهدشتی رفتیم. طبقه بالا را که متعلق به دخترش است در اختیار ما گذاشت. از آنجا که در هندیجان اینترنت و حمام نبود، از فرصت استفاده شد. خانواده آقای دهدشتی زحمت کشیدند و شام آوردند همراه با دوغ معروف بهبهان. بعد از شام هم که مانند همیشه آقای گهستونی مهمان دعوت کرده بود. آقای امیرمنصور صفوت آمد که در زمینه موسیقی سررشته دارد.
دیروقت بود که توانستیم بخوابیم.

روز پنجم- سه‌شنبه ۱۰ اسفند
آقای دهدشتی برای صبحانه آش بهبهان از یک جای معروف در شهر گرفته بود. بعد از صبحانه راه افتادیم. ابتدا به پل خیرآباد رفتیم، قبل از پل فلزی به طرف راست پیچیدیم. از دور بنایی روی کوه دیده می‌شد که گفتند آثار برج‌های دیده‌بانی است از زمان رضاشاه. این محل یکی از تفرجگاه‌های مردم است. بقایای پل قدیمی هم دیده می‌شد.

به جاده اصلی برگشتیم و بعد از پل به سمت چپ رفتیم. به قلعه مدرسه رسیدیم، بنایی بازسازی شده تنها اشکال این بود که در باغچه‌های کوچک چهار گوشه حوض از گیاه جدید وارداتی کنه کارپوس کاشته‌اند. از آنجا به طرف پل «خیری مح‌خان» رفتیم. پل قدیمی و عظیمی است و نکات جالب داشت از جمله پله‌هایی که در بنای پل برای پایین رفتن به سوی رودخانه بود و همین طور حجره‌هایی که احتمالاً برای استراحت مسافران کاربرد داشته.
آن سوی رودخانه بنای چهارطاقی مشخص بود ولی آن طرف متعلق به استان کهگیلویه می‌شود. از راه پرپیچ و خم برگشتیم و از مقابل بنای قلعه مدرسه به سمت چپ رفتیم تا باقی‌مانده آنچه را که احتمالاً راه شاهی است، ببینیم. نزدیک به یک دره قسمت‌هایی از سنگ‌فرش در میان سبزه‌ها دیده می‌شد.
به شهر برگشتیم. و از سمت دیگر به طرف سد مارون رفتیم. در راه تابلوی خائیز دیده می‌شد. از قرار جایی شبیه به درکه است با امکان پیاده‌روی، کوه‌پیمایی و سنگ‌نوردی. یک منطقه حفاظت‌شده محسوب می‌شود. در مسیر از کارخانه سیمان و سد تنظیمی آریوبرزن گذشتیم.
به سد مارون رسیدیم. آن طرف دریاچه واحدهای اقامتی یا ویلاهایی مانند آنچه در سد شهید عباسپور بود، دیده می‌شد. شکوفه و گل‌ها منطقه را زیبا کرده بود. داخل یک واحد را دیدیم، تمیز بود و امکانات داشت ولی واحدهای سد شهید عباسپور شیک‌تر هستند.
اینجا در اختیار عموم قرار می‌گیرد. دارای واحدهای ۳ و یک خوابه است و در مجموع ۱۹ واحد دارد. دارای میدان بازی است و طرح رستوران داده شده. توضیحات را آقای اکبرزاده مدیر بهره‌برداری داد. از پلاژ تا سر جاده ۳۳ کیلومتر شد. برای ناهار به رستوران رفتیم که بعداً فهمیدیم تنها مهمانسرای شهر است، آنجا فقط خنده‌مان گرفته بود که چرا به جای کلمه اطلاعات اگر اشتباه نکنم نوشته پذیرش. جز این در تنها پارک بزرگ و مناسب شهر تابلوی محل کمپ نصب شده که سرویس بهداشتی هم دارد. بقیه پارک‌ها کوچک‌تراند. موقع ناهار آرش از آن دست تصمیمات ناگهانی گرفت که یعنی تمام جوانب سنجیده شده و نظر شما بدون توجه به آن جوانب است؛ به دو گروه تقسیم شدیم یک گروه در شهر و یک گروه چند اثر باقی‌مانده نزدیک شهر.
من، مهرک، ژاله و محمد در شهر ماندیم. به چند رستوران کوچک و بزرگ تعطیل شهر رفتیم و من در مورد ساعت کار و غذا پرسیدم ولی کسی حال جواب دادن نداشت. تمام مکان‌ها تعطیل بود و هوا گرم. محمد ماشین را در سایه درختان پارک کرد و منتظر ماندیم تا شهر بیدار شود. در کنار یکی از پارک‌ها کافی‌شاپ و فست‌فود بزرگی بود رفتیم که اطلاعات بگیریم، متوجه شدیم همان شب افتتاح می‌شود ولی صاحب مجموعه که مشغول کار بود ما را چای مهمان کرد که خیلی هم به موقع بود.
جایی که می‌گفتند موزه است یا فرهنگسرای بهبهانیان، تعطیل بود و می‌گفتند مدت‌ها از تعطیلی آن می‌گذرد. کم کم شهر بیدار می‌شد، مسجد جامع را دیدیم، مرمت شده و خیلی از بخش‌های قدیمی تخریب و جایگزین شده است. گشتی در بازار زدیم، بهبهان خرمای مخصوص صادراتی و ماست معروفی دارد. می‌گفتند نمدمالی و عبابافی دارد که نمد ندیدیم. براساس آدرسی که به ما داده بودند از هر کس پرسیدیم ولی کارگاه عبابافی را پیدا نکردیم. بستنی سنتی معروفی را معرفی نکرده بودند به بستنی‌فروشی لاریسا در فلکه محسنی رفتیم و بستی میوه‌ای را امتحان کردیم که جدید باز شده بود. در خیابان تختی هم بستنی‌فروشی پاپاکاتاکا بود. نزدیک غروب بود که خانه قدیمی منصوری را دیدیم، آقای منصوری در خانه بود و توضیحاتی داد قرار بود فردای آن روز کتاب‌خانه‌اش را ببینیم که میّسر نشد.
من و مهرک به امامزاده حیدر، یکی از امامزاده‌های معروف شهر رفتیم. حاج‌آقا خادمی را دیدیم که در باغ گل نرگس دیده‌بودیم و یک کتاب در مورد امامزاده‌های بهبهان به ما داد.
شب برای شام به آن فست‌فودی رفتیم که ظهر گفته بود همان شب افتتاح می‌شود، هر نفر یک غذا سفارش داد تا انواع غذاها را امتحان کرده باشیم.
شب خانواده آقای دهدشتی آمدند بالا، من مشغول گرفتن اطلاعات در مورد غذاها و آیین‌ها شدم، یکی تلویزیون نگاه می‌کرد و یکی با کامپیوتر مشغول بود.

• مناطق دیده شده توسط گروه دوم:

روز ششم- چهارشنبه ۱۱ اسفند
صبح آخرین روز در بهبهان بود و تصمیم بر آن شده بود تا به منطقه تنگ سروک برویم. از میدان شهیدان پیروز (استیل) در مسیر اهواز- رامهرمز. از خارستان که یک منطقه گردشگری است، گذشتیم. چهارآسیاب (زیر پل) مارون، نمازخانه و دستشویی دارد. حسین‌آباد شیخ، کردستان بزرگ، دو دانگه، کره سیاه، شهروی، پدافند هوایی، سه‌راهی امیرحاضر به سمت راست رفتیم. (۲۰ کیلومتر تا سه‌راهی)، دو راهی لیکک نشان دارد. تنگ ماغر، تابلوی سرآسیاب ۳۰ کیلومتر دیده شد. روستای گچ بلند دارای اورژانس بود. از یکی از فرعی‌های سمت راست که هیچ تابلویی نداشت و حتماً راهنما لازم است یا کسی که قبلاً رفته باشد پیش رفتیم. خاکی بود و ماشین باید سبک می‌شد. در پای کوه ماشین‌ها را گذاشتند و حرکت کردیم.
مسیر کوهستانی در میان دره، کم کم زیبایی‌های خود را نشان می‌داد. سرعت پای دوستان متفاوت بود. آقای گهستونی و آرش جلو رفته بودند تا نقش برجسته را پیدا کنند. سروهای تنومند با شاخ و برگ‌هایی که اشکالی عجیب و غریب درست کرده بودند در ترکیب با کوه صخره‌ای زاگرس، ابهت خاصی به منطقه داده بودند.
بالاخره نقش‌برجسته بسیار زیبا و شگفت‌انگیز پیدا شد. یک صخره عظیم در نزدیکی راه مال‌رو که چهار طرف آن دارای نقوش متفاوتی بود. کمی آن طرف‌تر هم صخره دیگری با یک نقش برجسته وجود داشت. بعد از بحث بر سر نقوش و عکاسی راه برگشت را پیش گرفتیم. در راه یکی دو نقش برجسته کوچک دیگر وجود داشت و بعضی قسمت‌ها سنگ‌فرش بود. و البته در برگشت متوجه شدیم که اگر از ابتدا مسیر خط لوله را در پیش گرفته بودیم بدون سردرگمی و بالا و پایین رفتن آن چنانی به نقش‌برجسته می‌رسیدیم.
حدود ساعت ۱۵ بود که در آبادی بودیم و باید جایی برای ناهار پیدا می‌کردیم که در شهرهای این چنینی کار سختی است. نهایتاً برای ناهار باید تا بهبهان صبر می‌کردیم. به یکی از اغذیه‌فروشی‌ها رفتیم که آقای دهدشتی می‌شناخت و ساندویچ خوردیم.
به کارگاه عبابافی در خیابان مکتب‌المهدی، کوچه پیروزی رفتیم. در حیاطی چند پیرمرد بودند. چاله‌هایی در زمین بود که در آن می‌ایستادند و مشغول به کار می‌شدند. بعضی دیگر توان کار نداشتند و فقط روی چهارپایه‌ها کوچکی نشسته بودند. آنها که کار نمی‌کردند حاضر بودند وسایل خود را بفروشند چون کس دیگری نبود تا این کار را ادامه بدهد.
برنامه پایانی هم امامزاده بشیر و نذیر بود. امامزاده نیستند بلکه می‌گویند دو یهودی مهاجر یا مسافر هستند. نکته جالب آن که از قرار روزهای شنبه مادرانی که پسر سرباز دارند به این محل می‌آیند.
اما از همه جالب‌تر فضای آن است. حالت قهوه‌خانه دارد. قلیان و چای در حیاط آن پذیرایی می‌شود و اتاق کنار اتاق اصلی، حالت انبار ذغال و نگهداری قلیان و بساط چای دارد. تیپ‌هایی هم که آنجا بودند از نوع مشتی بود. یک تجربه کفتربازی هم داشتیم چون رفتیم بالا بام امامزاده که چند جوان کتفرها را هدایت می‌کردند و ما عکس می‌گرفتیم.
به خانه آقای دهدشتی رفتیم تا وسایل را برداریم. از خانم وی هم که مریض بود دیدن کرده و خداحافظ کردیم. بنده‌ی خدا او عذرخواهی می‌کرد که نتوانسته پذیرایی کند و ما به رستوران رفته‌ایم.
غروب شده بود و ما در راه برگشت به اهواز بودیم. از جایی به نام جایزان گذشتیم ولی اول این که آشنایی نداشتیم دوم آن که آن موقع از روز فایده‌ای نداشت.
شب خانه آقای گهستونی مهمان بودیم و طبق معمول مینا خانم خیلی به زحمت افتاده بود. مثل سفر قبل نبود، اصلاً سر حال نبود.

روز هفتم- پنج‌شنبه ۱۲ اسفند
امروز عصر سمینار خوزستان‌شناسی و معرفی کتاب برگزار می‌شد و قرار بود در اهواز باشیم تا آقای گهستونی و آرش به کارهای مربوط به آن برسند.
صبح را هر کدام به کارهای مربوط به خودش از نوشتن تا نظافت رسید. کار دیگری که باید قبل از ساعت ۱۲ انجام می‌شد تا خسارت کم‌تری پرداخت بشود، باطل کردن بلیت و گرفتن بلیت جدید بود چون قرار بود که زودتر برگردیم. به کیان‌پارس رفتیم و بلیت جدید قطعی شد ولی گفت کنسلی را خود شرکت هما باید انجام بدهد. برگه آن بلیت را دادم به دوستان تا به فلکه سوم بروند و آن را کنسل کنند و من ماندم تا بلیت‌های جدید را بگیرم، موفق شدیم و قبل از ظهر انجام شد.
از آنجا به خیابان امام رفتیم تا محسن و آذر هم شهر را ببینند. گشتی در شهر زدیم و بستنی آب هویج معروف شهر را چشیدیم و از طریق خیابان کاوه که خوراکی‌های مخصوص شهر مثل شیره ارده و انواع ماهی در آن فروخته می‌شود به فلکه شهدا برگشتیم. به دفتر خانم جهرمی رفتیم چون ناهار مهمان ایشان بودیم. به رستوران روبه‌روی محل کار وی رفتیم. بهنام، آقای دهدشتی، سوزان و چند نفر دیگر از دوستان هم بودند.
بعد از ناهار هر کس به مسیری رفت. ما هم به طرف گورستان ارامنه و خارجی‌ها رفتیم. فقط در قبرستان ارامنه باز بود و یک نفر مشغول مرمت برخی از سنگ‌ها که اطلاعاتی هم نداشت. از آنجا به کیان‌پارس برگشتیم و می‌خواستیم کافی‌نت پیدا کنیم که هم به اینترنت دسترسی داشته باشیم و هم چای بخوریم ولی هیچ جا باز نبود. نهایتاً تصمیم گرفتیم به هتل پارس برویم، آنجا آرش و آقای مجدم را دیدیم. از هتل هم به محل سمینار رفتیم.
چند سخنرانی از جمله آقای پورفرخی رئیس سازمان، خانم جهرمی، آرش، آقای گهستونی، خانم اورک و سوزان بود و یک میان برنامه موسیقی. مشخص بود که دست‌اندرکاران اضطراب دارند و مراحل و و قسمت‌های مختلف کار را ریز نکرده تا تقسیم کنند.
این میان آذر حالش خوب نبود و خوددرمانی کرده بود که به ناچار به او یادآوری کردم. خیلی تصور می‌کنند با این کار دارند به گروه کمک می‌کنند غافل از این که می‌توانند مشکل مضاعف ایجاد کنند.
بعد از اتمام سمینار در لابی هتل نیشکر نشستیم تا برنامه معلوم شود و از آنجا به خیابان انوشه یا راسته فلافلی رفتیم و شام خوردیم. ما این را سفر قبل تجربه کرده بودیم ولی برای خانم جهرمی و سوزان چون نیامده بودند خیلی جالب بود.

روز هشتم- جمعه ۱۳ اسفند
صبح با بوی خاکی که به مشام می‌رسید بیدار شدیم ولی مطابق همیشه حرکت کردیم. مقصد امیدیه، آغاجاری و رامشیر.
مشراگه با ایستگاه هلال احمر در میان راه بود. در ابتدای امیدیه تابلوی شهر اولین شهید جنگ نصب بود. منظور یکی از فرماندهان جنگ است که پیش از ۳۰ شهریور ۵۹ در منطقه جنگی کشته شده است.
آقای گهستونی قرار شده عکس از جایزان بدهد.
آقای عباس حیاتی راهنمای ما در این منطقه است. مقابل خانه سوار شد و حرکت آغاز شد. به کوه سوخته رفتیم. تپه‌ای در راه آغاجار، با کمی پیاده‌روی به بالای تپه می‌رسیم. یک حفره‌ی داغ که هاله حرارتی آن مشخص بود و کمی بالاتر هم حفرات کوچکی در گوشه و کنار تپه دیده می‌شد که در حاشیه دهانه آنها گوگرد زردرنگ جمع شده است. از بالای تپه فضای غبارآلود نمود بیشتری داشت اما آن میان یک تانک دیده می‌شد که مانند صحنه‌ی فیلم شده بود.
به سد اسک رفتیم ولی در محوطه آن بسته بود.
یکی از ویژگی‌های امیدیه، بودن اولین چاه گاز خاورمیانه است. (پازنان)
فرودگاه این شهر روزهای یک‌شنبه و جمعه به تهران پرواز دارد.
پایگاه پنجم شکاری در این شهر است. (پایگاه چهارم در دزفول است.)
دهستان آسیاب/ راه‌آهن قدیمی امیدیه
جاده اصلی را که پیش برویم به دوراهی دیلم می‌رسیم. عشاره سفلی و علیا
چاه سالم.
اگر به آغاجاری می‌رفتیم طول می‌کشید، به میدان ورودی امیدیه برگشتیم و ناهار خوردیم که می‌گفت خوب است، متوسط بود و صاحب آن هم اصرار داشت از تهران است و شوخی‌هایی می‌‌کرد.
به آغاجاری رفتیم که آقای حیاتی می‌گفت چیزی ندارد. آقای طیبی یکی از مغازه‌داران جنب مسجد شهر از قرار عضو شورای شهر بود و اطلاعاتی داد و با برخی از دوستان خود که درباره شهر آگاهی داشتند تماس گرفت.
به سینمای شهر رفتیم، یک صفحه تابستانی در حیاط داشت و یک سالن. دستگاه‌های آپارت قدیمی و جالبی داشت. همان جا تلفنی با صفر دوستعلیان آپاراتچی بعد از انقلاب سینما صحبت شد.
دبیرستان ۹ آبان ، قدیمی‌ترین مدرسه شهر که قصد تخریب‌اش را دارند دیدیم.
یکی از قدیمی‌ترین باشگاه‌های گلف متعلق به آغاجاری است. مواردی که اولین آنها به واسطه حضور انگلیسی‌ها در خوزستان ایجاد شده جالب خواهند بود.
با گروه آغاجاری‌ها به قبرستان لهستانی‌ها رفتیم و یکی از آقایان گفت حدود ۲ سال پیش یک گروه لهستانی به ایران سفر کرده بودند تا آرامگاه اجداد خود را ببینند. و چند روز پیش یک خبری می‌خواندم که هند گردشگری ارواح دارد که طی آن انگلیسی‌ها برای دیدن مزار اجداد خود به هند سفر می‌کنند البته از نظر تعداد با هم قابل مقایسه نیستند.
کمی دورتر تک درختی دیده می‌شد و یکی از آقایان گفت که یک شخص اعدام شده آنجا دفن است. آقایان از قرار اطلاعاتی بودند.
از آغاجاری به سمت مقابل امیدیه یعنی میان‌کوه رفتیم. میان‌کوه هر چند از امیدیه فاصله دارد اما یکی از بخش‌های آن محسوب می‌شود. قسمتی از آن یک فضای شرکتی دارد، خانه‌ها شیک ویلایی لین‌بندی شده و باشگاه‌ و مهمانسرا، پارک و شهربازی ولی همه چیز متعلق به شرکتی‌هاست. بخش دیگر فضایی معمولی مانند شهرهای دیگر.
به مغازه بنگاه معاملات املاک پسرعموی آقای دهدشتی رفتیم، قرار بود تصمیم بگیریم که شب را کجا بمانیم پیش او یا در امیدیه. فلذا گریبان آقای حیاتی را گرفت بنابراین یک آب هویج بستنی خوش مزه خوردیم و به طرف امیدیه برگشتیم.
(پاچه‌کوه- پایین کوه/ میان کوه- وسط کوه)
خانم حیاتی شام پلو و مرغ درست کرده بود وقتی می‌خواستم ظرف‌ها را کمک او بشورم گفت فعلاً نمی‌شورد چون این جا شب‌ها آب قطع شده و مجبورند از منبع استفاده کنند.
جلسه‌ای تشکیل شد و در مورد کتاب و نظرات و برنامه‌ها صحبت شد.

روز نهم- شنبه ۱۴ اسفند
صبح با آقای حیاتی و خانواده خداحافظی کردیم و به طرف رامشیر راه افتادیم. اول به فرمانداری رفتیم. جالب است که فرماندار رامشیر یعنی آقای احسانی دزفولی است و عصر آن روز فهمیدم عجب لهجه غلیظی هم دارد. در اتاقی منتظر شدیم تا معاون فرمانداری یا حراست از هویت ما خیالش راحت شود. بعد از آن آقای شریفات همراه‌مان آمد تا برخی نقاط را نشان بدهد.
ابتدا باغ مستوفی، نخلستانی که آبیاری شده بود. با پیرمرد عربی که گوسفند داشت صحبت کردیم. به مغازه دشداشه دوزی رفتیم ، در مغازه کوچکی که خیاطی می‌شد آقای گهستونی مشغول صحبت شد و ما در ماشین منتظر شدیم چون هر کسی از خانه‌اش سرک می‌کشید تا ببیند چه خبر است. و همین مایه بحث دیگری شد.
از آنجا به مضیف میرعبدا… در منطقه عباسی‌ها رفتیم. برخوردی پیش آمد که یادم نمی‌رود ولی هیچ نگفتم. آقای محمود عباسی که خانوادگی مضیف به او ارث رسیده توضیحات مفصلی داد. برخلاف مضیف منطقه سوسنگرد که از نی ساخته شده بود این مضیف از آجر و کاهگل است و در دیواره‌های آن تاقچه‌هایی تعبیه شده. در انتها نیز میزی که دله‌ها قرار دارند و یک کوزه بزرگ سفالی آب روی پایه‌. سمت دیگر اتاق کوچکی است که وقتی مشکلی وجود دارد صحبت‌های پیش از اعلام آنجا مطرح می‌شود.
برای ناهار به رستوران سنتی بهشت یاران رفتیم. اتاق‌های جداگانه بود که تعداد متفاوتی جا داشتند. فرش پهن بود و مشغول ساخت و ساز بودند. غذا مهمان فرمانداری شدیم. در نهایت صاحب رستوران هم از سازمان گله‌گذاری کرد.
بعد از ناهار به امامزاده‌ای رفتیم که اتاقکی بالای یک تپه بود و قطعات کوچک سفال پراکنده شده در اطراف، نام محل گویا چم اسحاق بود. جای دیگر تل اسود نام داشت.
سد بتنی شهدای رامشیر که برای کنترل سیلاب‌های رودخانه جراحی ساخته شده از سال ۱۳۷۷ آغاز و سال ۱۳۸۴ افتتاح شده. مساحت دریاچه آن ۶ کیلومتر مربع است. برای بازدید باید از امیدیه مجوز گرفت.
به رامشیر برگشتیم و در فرمانداری منتظر آقای احسانی ماندیم که در راه برگشت از اهواز بود و تأکید کرده بود می‌خواهد ما را ببیند. گپ و گفتی صورت گرفت و به نکته جالبی اشاره کرد؛ یک گروه ژاپنی برای بستن قرارداد کاری آمده بودند اول سراغ جاذبه‌های تفریحی و گردشگری را گرفتند چون معتقد بودند کارکنان خسته از کار نیاز به چنین جایی دارند که دریاچه سد را به آنها نشان داده‌اند. منظورش اشاره به اهمیتی است که برای گردشگری قائل است.
بالاخره راه افتادیم به طرف اهواز. شام خانه خانم جهرمی مهمان بودیم. خیلی زحمت کشیده بود. سوزان هم آمد. بعد از شام باید به طرف فرودگاه می‌رفتیم تا به پرواز برسیم. خانم جهرمی به هر کدام از ما کتابی هدیه داد.
در فرودگاه من و مهرک و ژاله از دوستان خداحافظی کردیم و به تهران آمدیم.
آرش و آذر و محسن هم قرار بود فردای آن روز با ماشین حرکت کنند که غروب به تهران رسیدند.
نیمه اسفند و تراکم کارهای مختلف و همین طور کارهای پیش از سفرهای نوروزی در انتظارمان بود.

پرتو حسنی زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *