از هفت‌پیکر تا هشت‌بهشت

در ادامه‌ی بحث “چگونه بشر از هفت به هشت رسید؟”، به سراغ «هفت‌‌پیکر» نظامی گنجوی و «هشت‌بهشت» امیرخسرو دهلوی می‌رویم:

 
هفت‌ پیکر
“الیاس ابن یوسف متخلص به نظامی، شاعر سده‌ی ششم هجری در شهر گنجه واقع در کشور آذربایجان کنونی تولد یافت. دیوان خمسه‌ی وی عبارت از شش دفتر به نام‌های مخزن‌الاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت‌پیکر، شرفنامه و اقبال‌نامه است. از آن‌جا که شرفنامه و اقبال‌نامه هر دو شامل داستان اسکندر مقدونی هستند، این دو منظومه را با هم اسکندرنامه ذکر کرده‌اند و مجموعه‌ی شش دفتر را خمسه‌ی نظامی نامیده‌اند.”
از این میان، آن‌چه که مورد نظر بحث ماست، منظومه‌ی هفت‌پیکر است که آن را هفت‌‌گنبد و بهرام‌نامه نیز گفته‌اند. بخشی از منظومه‌ی هفت پیکر را بررسی می‌کنیم: 

«سمنار» استاد معماری است از کشور روم، که بنا به درخواست «نعمان»، قصری به نام «خورنق» برایش بنا می‌کند. بعدها بهرام گور این قصر را می‌بیند:

شاه روزی رسیده بود ز دشت  /  در خورنق به خرمی می‌گشت

خانه‌ای دید چون خزانه‌ی گنج  /  چشم بیننده زو جواهر سنج

هفت‌پیکر در او نگاشته خوب  /  هر یکی زان به کشوری منسوب
دختر رای هند – فورک- نام  /  پیکری خوبتر ز ماه تمام
دخت خاقان بنام – یغما ناز  /  فتنه لعبتان چین و طراز
دخت خوارزم شاه – نازپری  /  کش خرامی بسان کبک دری
دخت – سقلاب شاه – نسرین نوش  /  ترک چینی طراز رومی پوش
دختر شاه مغرب آزریون  /  آفتابی چو ماه روز افزون
دختر قیصر همایون رای  /  هم همایون و هم به نام همای
دخت کسری ز نسل کیکاووس  /  دُرستی – نام و خوب چون طاووس

در بالا هفت اقلیم این‌گونه است: هند، چین، خوارزم، سقلاب، مغرب، روم، ایران.

در ادامه‌ی منظومه‌ی هفت‌پیکر، بهرام دختران هفت اقلیم را طلب می‌کند:

خواستن بهرام دختر شاهان هفت اقلیم را
شه به ناز و نشاط شد مشغول  /  کز ده و گیر گشته بود ملول

یادش آمد حدیث آن استاد  /  کان صفت کرده بود پیشین یاد
وان سراچه که هفت پیکر بود  /  بلکه ار تنگ هفت کشور بود
مهر آن دختران حور سرشت  /  در دلش تخم مهربانی کشت

اولین دختر از نژاد کیان  /  بود لیکن پدر شده زمیان                     (اولین دختر)                  

پس به خاقان روانه کرد برید  /  برخی از مهر و برخی از تهدید        (دومین دختر)

وانگهی ترکتاز کرد به روم  /  درفکند آتشی دران بر  و بوم             (سومین دختر)

کس فرستاد سوی مغرب شاه  /  با زر مغربی و افسر و گاه          (چهارمین دختر)

چون سهی سرو برد ازان بستان  /  رفت از آنجا به ملک هندوستان (پنجمین دختر)

قاصدش رفت و خواست از خوارزم  /  دختر خوب‌روی در خور بزم     (ششمین دختر)

همچنان نامه کرد بر سقلاب  /  خواست زیبارخی چو قطره‌ی آب     (هفتمین دختر)

دیده می‌شود که جغرافیای هفت اقلیم ابیات بالا همانند هفت اقلیم پیشین (در ابیات مربوط به قصر خورنق) هستند.

در ادامه، متوجه می‌شویم که “در دربار بهرام، استادی «شیده» نام (او شاگرد سمنار در ساخت قصر خورنق بوده) هست که عقیده دارد هرگاه با دانش خود رابطه هفت اختر را با رنگ ویژه‌ی هر یک از آن‌ها و نیز پیوند نزدیک هر روز هفته را با هفت اختر دریابد و بتواند برای هر هفت همسر شاه گنبدی به قیاس کشور و ناحیه‌ای که از آن برخاسته‌اند، بسازد و شاه هر روز هفته را به طبع آن روز و ستاره، با آن بانو به سر برد، از آسیب و چشم بد در امان خواهد بود. این‌گونه است که گنبدها ساخته می‌شوند و بهرام هر روز هفته به گنبدی می‌رود و جامه هم‌رنگ خانه می‌پوشد، خانه‌ای که رنگ آن با رنگ اختر آن روز هفته هم‌آهنگی دارد.”

این داستان را با اشعاری از خود هفت‌پیکر پی می‌گیریم:

صفت بزم بهرام در زمستان و ساختن هفت گنبد
روز خانه نه روز بستان بود  /  کاولین روزی از زمستان بود

بنا به بیت بالا متوجه می‌شویم فکر ساخت هفت گنبد در روز اول زمستان اتفاق می‌افتد.

ما که مثل تو پادشاه داریم  /  همه داریم چون ترا داریم
کاشکی چاره‌ای در آن بودی  /  که ز ما چشم بد نهان بودی
گردش اختر و پیام سپهر  /  هم بدین فرخی نمودی چهر

تا همه ساله شاه بودی شاد  /  خرمن عیش را نبردی باد

در میان بود مردی آزاده  /  مهتر آئین و محتشم زاده
شیده نامی به روشنی چون شید  /  نقش‌پیرای هر سیاه و سپید
اوستادی به شغل رسامی  /  در مساحت مهندسی نامی

کرده شاگردی خرد به درست  /  بوده سمنارش اوستاد نخست
در خورنق ز نغز کاری‌ها  /  داده با اوستاد یاری‌ها
چون در آن بزم شاه را خوش دید  /  در زبان آب و در دل آتش دید
زد زمین بوس و گشت شاه‌پرست  /  چون زمین بوسه داد باز نشست

با شاه گفت:
نسبتی گیرم از سپهر بلند  /  که نیارد به روی شاه گزند
تا بود در نشاط خانه خاک  /  ز اختران فلک ندارد باک

در دو بیت بالا صراحتا از معماری به عنوان عنصری برای جلوگیری از چشم‌زخم یاد شده است.


وان چنانست کز گزارش کار  /  هفت پیکر کنم چو هفت حصار
رنگ هر گنبدی جداگانه  /  خوشتر از رنگ صد صنم خانه
شاه را هفت نازنین صنمست  /  هر یکی را ز کشوری علمست
هست هر کشوری به رکن و اساس  /  در شمار ستاره‌ای به قیاس
هفته را بی‌صداع گفت و شنید  /  روزهای ستاره هست پدید
در چنان روزهای بزم‌افروز  /  عیش سازد به گنبدی هر روز
جامه همرنگ خانه در پوشد  /  با دلارام خانه می نوشد

در ابیات بالا، هفت‌حصار و هفت گنبد و هفت صنم (هفت دختر) و هفت کشور و هفت ستاره و هفت روز هفته را با هم در ارتباط می‌بینیم.

شیده به دستور بهرام شروع به ساخت هفت گنبد می‌کند:
شیده بر طالعی خجسته نهاد  /  کرد گنبد سرای را بنیاد
تا دو سال آن‌چنان بهشتی ساخت  /  که کس از بهشت وانشناخت
چون چنان هفت گنبد گهری  /  کرد گنبدگری چنان هنری
هر یکی را به طبع و طالع خویش  /  شرط اول نگاهداشت به پیش

در چنان بیستون هفت ستون  /  هفت گنبد کشید بر گردون
هفت گنبد درون آن‌باره  /  کرده بر طبع هفت ستاره
رنگ هر گنبدی ستاره‌شناس  /  بر مزاج ستاره کرده قیاس
گنبدی کو ز قسم کیوان بود  /  در سیاهی چو مشک پنهان بود
وانکه بودش ز مشتری مایه  /  صندلی داشت رنگ و پیرایه
وانکه مریخ بست پرگارش  /  گوهر سرخ بود در کارش
وانکه از آفتاب داشتش خبر  /  زرد بود از چه؟ از حمایل زر
وانکه از زیب زهره یافت امید  /  بود رویش چو روی زهره سپید
وانکه بود از عطاردش روزی  /  بود پیروزه‌گون ز پیروزی
وانکه مه کرده سوی برجش راه  /  داشت سرسبزیی ز طلعت شاه

در ابیات بالا هر رنگی با ستاره‌ای و در ازای آن با گنبدی در ارتباط است.

در ادامه‌ی هفت‌پیکر متوجه می‌شویم که بهرام:
۱. روز شنبه در گنبد سیاه می‌نشیند و دختر هند برایش افسانه می‌گوید.
۲. روز یکشنبه در گنبد زرد می‌نشیند و دختر ؟ برایش افسانه می‌گوید.
۳. روز دوشنبه در گنبد سبز می‌نشیند و دختر ؟ برایش افسانه می‌گوید.
۴. روز سه‌شنبه در گنبد سرخ می‌نشیند و دختر سقلاب برایش افسانه می‌گوید.
۵. روز چهارشنبه در گنبد پیروزه رنگ (ازرق، کبود) می‌نشیند و دختر ؟ برایش افسانه می‌گوید.
۶. روز پنج‌شنبه در گنبد صندلی می‌نشیند و دختر چین برایش افسانه می‌گوید.
۷. روز آدینه در گنبد سپید می‌نشیند و دختر ؟ برایش افسانه می‌گوید.

در منظومه‌ی هفت‌پیکر، بعد از کامرانی بهرام از هر یک از هفت گنبد و بعد از حوادثی که ظاهرا به کمال معنوی او کمک می‌کنند (به طور مثال بهرام از یک شبان پند می‌گیرد و بعد از شنیدن شکایت‌های هفت مظلوم وزیر ظالمش را می‌کشد) در غاری ناپدید می‌شود. این غار خود نمادی از گنبدی دیگرگونه است. شاید گنبد هشتم یا اقلیم هشتم.

فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار

گفت چون هفت گنبد  از می و جام  /  آن صدا باز داد با بهرام
عقل در گنبد دماغ سرش  /  داد از این گنبد روان خبرش
کز صنم خانه‌های گنبد خاک  /  دور شو کز تو دور باد هلاک
گنبد مغز شاه جوش گرفت  /  کز فسون و فسانه گوش گرفت
دید کین گنبد بساط نورد  /  از همه گنبدی برآرد گرد
هفت گنبد بر آسمان بگذاشت  /  او ره گنبد دیگر برداشت
گنبدی کز فنا نگردد پست  /  تا قیامت برو بخفتد مست
هفت موبد بخواند موبد زاد  /  هفت گنبد به هفت موبد داد

بهرام پس از کامرانی در هفت گنبد در پی گنبدی است که فناناپذیر باشد. این مرحله، نماد گذر از هفت مرحله و آرامش یافتن در مرحله‌ی هشتم است.

شاه گوری (گور خر) را دنبال می‌کند:
عاقبت گوری از کناره دشت  /  آمد و سوی گورخان بگذشت
شاه دانست کان فرشته پناه  /  سوی مینوش می‌نماید راه

گور در غار شد روان و دلیر  /  شاه دنبال او گرفته چو شیر

شاه را غار پرده‌دار شده  /  و او هم‌آغوش یار غار شده

بانگی آمد که شاه در غارست  /  باز گردید شاه را کارست

چون ندیدند شاه را در غار  /  بر در غار صف زدند چون مار

تا چهل روز خاک می‌کندند  /  در جهان گورکن چنین چندند

نه که بهرام گور با ما نیست  /  گور بهرام نیز پیدا نیست

طول و عرض وجود بسیار است  /  .انچه در غور ماست این غارست

ابیات بالا چگونگی در غار شدن و ناپدپد شدن بهرام در غار را توصیف می‌کنند. لشکریان دیگر هرگز روی بهرام را نمی‌بینند و از گور او باخبر نمی‌شوند. در واقع داستان به گونه‌ای تمام می‌شود که گویی جسم بهرام مینوی شده و از چشم نامحرمان نهان گشته است که این خود می‌تواند از ویژگی‌های گنبد هشتم (اقلیم هشتم) باشد.

هشت‌بهشت
“اصل امیرخسرو دهلوی از ترکان ختائی ترکستان است، پدرش در غائله‌ی مغول به هندوستان گریخت و در شهر «پتیالی» متاهل گردید و امیرخسرو (خسرو ابن امیر سیف‌الدین محمد دهلوی) در همان شهر و در سال ۶۵۱ ه.ق متولد شد. مهارتی که نظامی گنجوی در تنظیم و ترتیب منظومه‌های خود به‌کار برد باعث شد که آثار او مورد تقلید شاعران بعدی قرار گیرد و اولین بار امیرخسور دهلوی پیروی از نظامی را آغاز کرد و خمسه خویش را سرود. خمسه امیرخسرو مرکب است از سه داستان: شیرین و خسرو، مجنون و لیلی، هشت‌بهشت و دو منظومه: مطلع‌الانوار و آئینه اسکندری که به ترتیب تقلیدهایی هستند از: خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت‌پیکر، مخزن‌الاسرار و اسکندرنامه.”
در ادامه‌ی بحث، هشت‌بهشت امیرخسرو را مورد بررسی قرار می‌دهیم:

در سبب بنیان نهادن هشت‌بهشت آمده است:
وان نمودار هفت‌پیکر او  /  وان براهین هفت زیور او
وان بهر گنبدی به مجلس و جام  /  عیش خوبان و عشرت بهرام
یک به یک را نمونه برسازم  /  نرد نو بر بساط نو بازم
نمط رنگ‌های گنبد نیز  /  سان دیگر برآرم از تمییز
رنگی آرم که بوی هم باشد  /  وان چنان‌ رنگ و بوی کم باشد
هر مثالی به عنبرافشانی  /  صندلی و بنفش و ریحانی
آنک زرد است و زعفرانی فام  /  کنمش رنگ زعفرانی نام
وانک باشد سیاه و رنگین نیز  /  خوانمش عنبرین و مشکین نیز
وانک سرخ و سپید پنداری  /  اینست کافور و آنست گلناری

هر یکی را بهشت نام کنم  /  حور و کوثر درو تمام کنم
هفت باشد بهشت و کوثر هفت  /  هشتم آن کاندران بود هر هفت
پس نویسم به کلک مشک‌سرشت  /  نام این هشت‌خانه هشت‌بهشت

از ابیات بالا متوجه می‌شویم که «هشت‌بهشت» جایی است که همه‌ی هفت‌گنبد در آن نمودار باشند.

هفت دختر از هفت اقلیم به حضور بهرام آورده می‌شود:
کاورند از برای خلوت بخت  /  هفت دختر ز هفت صاحب‌بخت

پادشاهان به جان رضا دادند  /  دختران را به پادشا دادند

هفت‌گنبد توسط شیده بنا می‌شود:
خواند معمار کاردان را پیش  /  بازگفتش خیال خاطر خویش
کانچنان بایدم کز استادی  /  کارسنجی به سخت بنیادی
زین اساسی نهی فراخ نه تنگ  /  زر زنی در عمارت گل و سنگ
از زمین تا فراز گنبد مهر  /  هفت گنبد برآوری چو سپهر
آن عمارت کنی که در همه ساز  /  چرخ ازو خویش را نداند باز
بود بنٌای کاردان مردی  /  کز زمین آسمان بنا کردی
شیده نامی که هر چه پیدا کرد  /  خلق را زان نمونه شیدا کرد

وانگه از هفت سنگ لطیف  /  کرد ترتیب هفت اساس شریف

هفت گنبد چو خرگه زربفت  /  کرده چون هفت آسمان هر هفت

آنک نوشد ز شنبه آئینش  /  چون زحل بست رنگ مشکینش
وانک یک‌شنبه‌اش رساند نوید  /  زعفرانیش کرد چون خورشید
وانک بود اندرو دوشنبه راه  /  ساخت ریحانش به گونه‌ی ماه
وانک نو گشتش از سه‌شنبه نام  /  کرد گلنارگونش چون بهرام
وانک نسبت به چهارشنبه داشت  /  رنگ تیرش بنفش تیره نگاشت
وانک از بهر پنج‌شنبه بود  /  کرد چون مشتریش صندل سود
وانک ز آدینه داشت معموری  /  رنگ دادش چو زهره کافوری
هفت گنبد چو رنگ و بوی گرفت  /  جا درو هفت ماهروی گرفت
هر یکی هم به رنگ مسکن خویش  /  جامه را رنگ داده بر تن خویش

با توجه به ابیات هفت‌پیکر و ابیات اخیر از هشت‌بهشت به قیاس زیر می‌رسیم:

شنبه – سیاه – کیوان (زحل) – دختر هند
یک‌شنبه – زرد (زعفرانی) – خورشید
دوشنبه – سبز (ریحانی) – ماه
سه‌شنبه – سرخ (گلنارگون) – بهرام (مریخ) – دختر سقلاب (روس؟)
چهارشنبه – پیروزه‌گون (کبود، ازرق، بنفش تیره) – عطارد (تیر)
پنج‌شنبه – صندل – مشتری – دختر چین
جمعه – سفید (کافوری) – زهره

در ادامه‌ی ابیات هشت‌بهشت دختران اقلیم‌های هفت‌گانه را  می‌شناسیم که کمابیش همان اقلیم‌های هفت‌گانه ذکر شده در هفت‌پیکر هستند.
شنبه – گنبد سیاه – دختر هند
یک‌شنبه – گنبد زعفرانی – ؟
دوشنبه – گنبد سبز – دختر سقلاب
سه‌شنبه – گنبد گلناری – دختر تاتاری (چین؟)
چهارشنبه – گنبد بنفش – دختر روم
پنج‌شنبه – گنبد صندلی – دختر عراق (عرب)
جمعه – گنبد کافوری – دختر خوارزم

در هشت‌بهشت، بهرام پس از کامرانی در هفت گنبد وفات می‌یابد:
قصه‌پرداز شاه گنبد ساز  /  داد در هفت گنبد این آواز
که چو بهرام چندی از دل شاد  /  راند گنبد به گنبد اسب مراد
عاقبت گنبد سپهر به زور  /  درکشیدش به سوی گنبد گور

در این‌جا هم شاه به دنبال گور (گورخری) است که به غاری می‌رسد:
توسن شاه نیز در پی گور  /  رفت در چاه گور گوراگور

آن نه چَه بود بلکه غاری بود  /  تا بن چاه میل واری بود

باز هم نشانی از بهرام یافت نمی‌شود:
هر کسی آهنی گرفته به دست  /  جگر گل درون درون می‌خست
پاره کردند تا به یک فرسنگ  /  رخنه‌های فراخ در چَه تنگ
سر میتن؟ به قعر آب رسید  /  چشمه‌ی آرزو مگشت پدپد

بنابراین هم در هفت‌پیکر و هم در هشت‌بهشت، ما شاهد گذر از هفت مرحله هستیم و پایان ماجرا در مرحله‌ی هشتم صورت می‌گیرد و بعد از آن مرحله‌ی دیگری نیست. از آن‌جا که هرگز از چگونگی مرحله‌ی هشتم آگاهی نداریم شاید بتوان این‌گونه تفسیر کرد که ما مواجه با هفت مرحله و هفت مسیر عبور هستیم و مسیر هفتم به مرحله‌ی هشتم منتهی می‌شود. چراکه اگر فقط هفت‌مرحله داشته باشیم، به ناچار شش مسیر عبور داریم و این با ذات هفت‌گانه جور درنمی‌آید. 

آرش نورآقایی

منابع:
– مقاله‌ی “هفته در ایران قدیم” (پژوهشی در هفت پیکر نظامی و نوشته‌های مانوی)، از کتاب: پژوهش‌های ایرانی باستان و میانه: مجموعه مقالات، بدرالزمان قریب، به کوشش محمد شکری فومشی، تهران، طهوری، ۱۳۸۶.
– کلیات خمسه نظامی، مطابق با نسخه تصحیح شده‌ی وحید دستگردی، به اهتمام پرویز بابایی، تهران، موسسه انتشارات نگاه، ۱۳۸۱، جلد دوم، دوره‌ی دو جلدی، ۱۵۸۲ ص.
– خمسه امیرخسرو دهلوی، با مقدمه و تصحیح امیر احمد اشرفی، انتشارات شقایق، ۱۳۶۲.

دیدگاه‌ها

  1. فرهنگيان

    سلام و وقت بخیر

    از نوشته هاتون مشخصه که حسابی روی این موضوع کار کردید، خسته نباشید.
    برداشت من؛
    هفت= اینجا،حال، دنیا
    هشت = آنجا، آینده، آخرت
    هفت متضادِ هشت است

    موفق باشید

  2. سارا

    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر سفر نکنی
    اگر کتابی نخوانی
    اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
    اگر از خودت قدردانی نکنی

    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
    وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

    به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر برده‏ی عادات خود شوی
    اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی
    اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
    اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی
    یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

    تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
    اگر از شور و حرارت
    از احساسات سرکش
    و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
    و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند
    دوری کنی

    تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
    اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
    اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
    اگر ورای رویاها نروی
    اگر به خودت اجازه ندهی
    که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
    ورای مصلحت‌اندیشی بروی

    امروز زندگی را آغاز کن
    امروز مخاطره کن
    امروز کاری کن

  3. حسن روشني يساقي

    سلام دوست عزیز .معلومه خیلی تو کار شعری یواش یواش از این حال و هوا بیا بیرون از سایت استفاده بهینه ببر

  4. نفیسه رضایی اصل

    باسلام و خسته نباشید سایت خیلی مفید خوبی بود اما مطالب خیلی کامل نبود.
    ……………………………………………………………………………………………
    جواب: سلام. این متنی که شما خواندید بخشی از یک تحقیق است که هنوز کامل نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *