ما، همگیِ ما، هر روز مشق ریا میکنیم. به هفت خط و چه خوش خط
وزن یاد بودنت به اضافه حجم دریغ نبودنت چنان معادلهای شد که توان چهار موتور هواپیما مجهول پرواز را حل نکردند. تقلب کردیم که قبول شدیم! قرص خواب از من و لیوان آب از مهماندار
من ایرانم؛ گَه بسان آن حفرههای خالی خشتی کبوترخانه گَهی آن آبی کاشی مقرنسهای نمازخانه
متن زیر، حاصل مصاحبهای است که با خبرگزاری مهر در رابطه با دو شعار (تم) سازمان جهانی گردشگری انجام دادم. ……………………………………………………………………………. یک کارشناس گردشگری گفت: سازمان جهانی گردشگری UNWTO باید با سازمان جهانی کار ILO در ارتباط بهتر و کارآمدتری باشد. آرش نورآقایی به خبرنگار مهر گفت: برخی از اوقات حواسمان نیست که سال گردشگری از …
دیدی! رقص دامن سفید را؟ نسیم گذر کرد از کالبد پنجره.
هر کسی خدایی دارد و هر خدایی خانهای! آیینهات غبار نگیرد. خدایت میبیندت هر صبح، از خانهاش در خانهات.
هر ظهر تابستان حجلهی آبی حوض آبتنی با خورشید خانم
کلون تردید را بکوب، قدم بگذار به هشتی تشویش، ترس دالان را فرو بگذار، تجربه کن بیرونی انتظار را، تا به حیاط رهایی برسی. آنگاه در رویای اندرونی از پلههای سرداب ناخودآگاه پایین برو. زمانی بعد، به امید معراج بام بالا بیا. زینهار! در این پایین و بالا شدن، از پنج دری احساس غافل نشوی. …
کلوخی میاندازم در آب تا حل بشود من میروم به خواب با چشمانی باز
واژه Ahasuerus به سه نفر در تاریخ اطلاق شده و در یک افسانه آمده: ۱- پدر داریوش ۲- پسر کوروش (کمبوجیه) ۳- خشایارشا Achashverosh ۴- در افسانه یهودی سرگردان، نام طرف را همین Ahasuerus ذکر کردهاند و در مواردی عبارتی شده برای یهودیان سرگردان در بیابان
همه میگویند: “تاریخ قضاوت خواهد کرد.” چه کسی گفته که تاریخ قاضی خوبی است؟! این جمله برای من همان حکم آب نبات چوبی برای ساکت کردن بچهها را دارد. از قضا من فکر میکنم تاریخ اخته است. این است که گاهی یا شبیه تک سُمها فرمانپذیر و رام شده، یا بسان نشخوارکنندهها، چاق و تپل. …
این میتواند جالب باشد اگر بدانیم واژههایی مثل main ،machine و magic از Magh (مَغ) به معنای «دارای قابلیت و توانایی» ریشه گرفته. مَغها یا همان مُغها یکی از ۶ طایفه مادها بودند. اینها را میتوان از طبقه پیشوایان دینی یا به عبارتی “جادوگر-طبیب”های قبیله دانست. واژه مغ بعدتر در زبان فارسی به واژه «موبد» …
– “دُم گاو!” … در یک لحظه انگار زمان ایستاد و مار ایستاد… بقچهاش را بسته بود تا راه صحرا پیش بگیرد و سفر کند. پدرش دو ماه پیش به رحمت خدا رفته بود و آن همه مهره مار نتوانسته بود از بد شانسی بیشمار خانواده کم کند. انگار سفر بهترین راه بود برای کم …