آخ، فردا که شقایقِ سرخْ بِدَمَد بر پهنهی زردِ زاگرس، نشانی میدهد آن برگهای سبزِ ناکام را که بهارْ تمام نشدهْ، سیاه شدند.
اگر چنان بود به قول سیاوش کسرایی، هستی سوزْ، سامان سازْ، تا صبح همهی قطرات اشکهایمان را بر بالین هر درخت میفشاندیم که بخوابد آتش، که نبینیم گریز حتی یک گراز را. که نبینیم مرگ حتی یک بلوط را. اما حیف، حیف که سیاوش درست نمیگفت، نه این سیاوش، نه آن یکی که از آتش …
برای سفر کردن در بخش تاریک درون، اول باید آرام آرام چند پلهای در وجودمان پایین برویم. این سفر همراه با خفقان و فوبیاست، رایگان نیست و هزینه دارد. هزینهاش بستگی به شجاعت ما در طول مسیر سفر دارد و معمولا این سفر به خاطر هجم و چگالی هراسش، طولانی نیست. ضمنا آن پایین همهی …
امشب با ضد قهرمان خودم در کافهای قرار گذاشتم. در لحظهای که سیگارش را گیراند، دانستم که او هم عاشق توست.
شاید آنچه که امروز در بین بلاهای روزافزون ناامیدی و سهلانگاری میتواند هنوز انگیزه بخش باشد، حضور افرادی است از گونهی در حال انقراضِ او. او را به کیشِ ایران میشناسم. تنها درویشی است که در خویش گیر نکرده و در پیش میتازد. مصلحت اندیش نیست، سلحشور است. هر از گاهی میشنوم که این ارزشمندترین …
در حوزهی عقیدتی، برخی کشورها «تاریخی» میاندیشند و برخی «اسطورهای»، کشورهای گروه اول دیدگاه «ملی» دارند و دیگری دیدگاه «آسمانی». به اعتقاد من، برآیند جمع جبری اعتقاد در ایران، اسطورهای-آسمانی است.
با خودم فکر کردم که اگر لب یک پرتگاه ایستاده باشیم و همزمان بتوانیم ته درّه و اوج آسمان را ببینیم، و در این حال سوالی را مطرح کنیم که جایگاه خاطرات و رویاها کجاست در این مناظرِ پیش رو؟ به احتمال بسیار، پاسخ این میشود: رویاها در اوج جای میگیرند و خاطرات در آن …
وقتی مُرد در یک گوشی موبایل دفن شد. چند ساعت از مردنش که گذشت، فهمید چه بسیار کسانی که قبل از او در همین قبرستان، به خاک که نه، به موج سپرده شدهاند. پس او هم به زودی به شبکهی موجسواران پیوست، درواقع راهی جز این نداشت. اینجا همه در فضای قبرشان تنها بودند، اما …
این سوال برایم مطرح شده که چرا وقتی آنچه که زمانی جزئی از بدن ما بوده، بعد از جدا شدن (حتی در نگاه خود ما) آلوده انگاشته میشود، مثل: خون، مو، ناخن، ادرار، مدفوع، … اما چرا فرض نمیکنیم آنچه که مربوط میشود به اندیشه و گفتار و کرداری که از ما ساطع میشود، نیز …
شلوغ کردند کلاغها سیاه شد خواب خلوتم با سپیده
هر چه هستی، رفیق یا رقیب تاس بریز. یاس میآید یا داس. به هر حال، سپاس
گرد است و من در توهّم همهی دنیایم، به چنگم. اما سرگینی است که میغلطانم.
دیگر، خطر نمیکنم به خاطرت. باز، خطور میکنی به خاطرم.