تخت جمشید

فرسنگ‌ها دورتر از شهرهای پرهیاهو، مکانی هست که سنگ، فرّ دارد در آنجا. اگر قرار باشد اثبات کنیم که سنگ‌ها روح دارند، نقطه‌ی شروع همین جاست. در این سرزمینِ پر از کنگره و ستون و نقش و کتیبه،انگاره‌ی جماد و نبات و حیوان و انسان در قالب رؤیاهای تجسم یافته بر روی دیوارها و پلکان‌ها …

جدال اشاره و ابهام

من نمی‌دانم چه رازیست کههر چه ما انگشت اشاره‌مان را واضح‌تر به سویشان می‌گیریم، آنها انگشت ابهامشان را کلفت‌تر بهمان نشان می‌دهند.خواهیم دید که در انتهای جدال این یک و آن شَست، کدام خواهد شکست.

رقص و آواز

آواز زیباترین فریاد و رقص اصیل‌ترین دردی است که در وطن تن انسان بر امواج سرکش روح به ظرافت و لطافت جولان می‌دهند.در آن سرزمین رستگار که کسی می‌خواند و و دیگری می‌رقصد، آز به ناز، نفرین به آفرین، ضربه به ضرب، چنگال به چنگ، کمان به کمانچه و رزم به بزم می‌گراید.

پایان صفحه‌ی ایران

قصد کردم از سمت راست بالای دفتر چهارگوش کشورم، درست از سر سرخس، برقصانم قلم را و بنگارم این نگار را.ولی دیدم در انتهای سمت چپ صفحه، باید بنویسم آبادان.با خودم گفتم راست نمی‌شود سطرهایم.

احساسات بهاری

لذت خاطراتمان را با هیچ پدیده‌ای نمی‌توانم بسنجم، جز گم و پیدا شدن سرخوشانه‌ی تو در تاق‌های پی در‌پی پل خواجو، در هنگامه‌ی غروب زاینده رود.ودرد زخم‌هایمان را با هیچ واقعه‌ای نمی‌توانم شرح دهم، جز صدای چکاچک شمشیرهای آخته‌، در جنگ‌های نقاشی شده بر دیوارهای کاخ چهلستون. ………………………………………………………………… ملالی نیست جز لالینه در دوری‌، در …

درخت توت همسایه

شاید عکس چندان زیبایی نباشد ولی برای من اهمیت دارد. ۴۰ سال است که هر سال در ماه‌های اردیبهشت و خرداد با چنین صحنه‌ای مواجه می‌شوم.و سالهاست که در چنین روزهایی، بعد از این‌که درخت بار داد و اولین باد اردیبهشت وزید، من اولین توت نوبر را از روی زمین برمی‌دارم و در دهانم می‌گذارم. …

پشت صحنه‌ی ترافیک زندگی

این اتومبیل‌ها هر کدام نماد یکی از ما هستند. همگی در یک مسیریم و در این مسیر اندکی فرصت داریم که گهگاهی در کنار هم برانیم، از هم سبقت بگیریم، نگاهی به یکدیگر بیندازیم، نزدیک شویم، توقف کنیم یا … همگی در نگاه کلان شبیهیم. تنها اندکی در سن و رنگ و اندازه و کیفیت …

در وصف خوانسار

رخسار خوانسار را در سرچشمه‌ی فرخنده‌اش شسته‌اند و با سرخی لاله‌هایش در شکوه کوه گلستان آراسته‌اند.در سرای این عروس چنارهایی چه بلند کاشته‌اند و به دهانش انگبین مالیده‌اند

در هوای بهار

غم دل در انتهای بازار دراز روز ابتدای باغ راز شب منتظر است. آن زمان «د» دل خم می‌شود و «غ» غم می‌پیچد در آن. «ا» ایستاده‌‌ی آدم اینگونه داغ می‌بیند.    …………………………………….. چهار عنصر باد موهایت خاک در چشمانم کرد. آتش لبانت دلم را آب کرد.

نام نامی ایران

۷ سال است که در اینستاگرام فعالیت می‌کنم و ۱۴ سال است که وبلاگ دارم. در این مدت هزاران مطلب نوشته‌ام.گهگاهی از روی بازخوردها و واکنش‌های مخاطبین نسبت به متن‌ها، تحلیل‌هایی در سطح و اندازه‌ی دانش و بینش خودم انجام داده‌ام و فرض‌هایی دستگیرم شده است.تا امروز متوجه شده‌ام که مردمان وطنم با روح خسته …

«گلی از گلستان نثار عروسی پیر شالیار»

نشستم روبروی گل و از او پرسیدم:مانند تو چیست؟وانگاه لاله‌ی نشسته در دامان «گلستان کوه»، به سوی «اورامان» اشاره کرد…با نگاه به رخسار گل و اندکی تأمل، تصویری در ذهنم نقش بست از سر چرخان درویش و ذکرهای پی در پی او که در میان آن کوه بلند می‌پیچید.چه عجیب!نیمه‌ی اردیبهشت است و این سرخ …