عاری،عاری از زندگیِ زیباست،آن زندگی که فقط آتشگهی پابرجاست. گر بیفروزیش، نقص هر شعله در هر کران پیداست.
این روزها، شاید دیگر، کمتر، دانه، دام باشد. دام، بیشتر، همان لانهای است که در آنیم.
دل ما از «آستانه»ی «بلخ» تا آن «آخر» که میان «گرگان» و «خوارزم» است، همچون «آزادوار» «نیشابور» «دربند» توست. به «بانگ» بلند «ری» که به «بُرج» «اصفهان» از بیداد «بغداد» میشنوندش، در اندیشهی توایم. از بحر «خزر» تا برّ «باخرز» «خراسان»، نگرانیم به «باران» «مرو»، که مبادا نبارد و «سیرجان» گرسنه بماند. ما به «هنگام» …
اگر چنان بود به قول سیاوش کسرایی، هستی سوزْ، سامان سازْ، تا صبح همهی قطرات اشکهایمان را بر بالین هر درخت میفشاندیم که بخوابد آتش، که نبینیم گریز حتی یک گراز را. که نبینیم مرگ حتی یک بلوط را. اما حیف، حیف که سیاوش درست نمیگفت، نه این سیاوش، نه آن یکی که از آتش …
برای سفر کردن در بخش تاریک درون، اول باید آرام آرام چند پلهای در وجودمان پایین برویم. این سفر همراه با خفقان و فوبیاست، رایگان نیست و هزینه دارد. هزینهاش بستگی به شجاعت ما در طول مسیر سفر دارد و معمولا این سفر به خاطر هجم و چگالی هراسش، طولانی نیست. ضمنا آن پایین همهی …
امشب با ضد قهرمان خودم در کافهای قرار گذاشتم. در لحظهای که سیگارش را گیراند، دانستم که او هم عاشق توست.
شاید آنچه که امروز در بین بلاهای روزافزون ناامیدی و سهلانگاری میتواند هنوز انگیزه بخش باشد، حضور افرادی است از گونهی در حال انقراضِ او. او را به کیشِ ایران میشناسم. تنها درویشی است که در خویش گیر نکرده و در پیش میتازد. مصلحت اندیش نیست، سلحشور است. هر از گاهی میشنوم که این ارزشمندترین …
در حوزهی عقیدتی، برخی کشورها «تاریخی» میاندیشند و برخی «اسطورهای»، کشورهای گروه اول دیدگاه «ملی» دارند و دیگری دیدگاه «آسمانی». به اعتقاد من، برآیند جمع جبری اعتقاد در ایران، اسطورهای-آسمانی است.
با خودم فکر کردم که اگر لب یک پرتگاه ایستاده باشیم و همزمان بتوانیم ته درّه و اوج آسمان را ببینیم، و در این حال سوالی را مطرح کنیم که جایگاه خاطرات و رویاها کجاست در این مناظرِ پیش رو؟ به احتمال بسیار، پاسخ این میشود: رویاها در اوج جای میگیرند و خاطرات در آن …
این سوال برایم مطرح شده که چرا وقتی آنچه که زمانی جزئی از بدن ما بوده، بعد از جدا شدن (حتی در نگاه خود ما) آلوده انگاشته میشود، مثل: خون، مو، ناخن، ادرار، مدفوع، … اما چرا فرض نمیکنیم آنچه که مربوط میشود به اندیشه و گفتار و کرداری که از ما ساطع میشود، نیز …
انسان همواره از آزادی میگوید، اما به نظر میرسد خودش همهی موجودات اعم از بیجان و جاندار را در قفس یا به عبارت بهتر، در ابعاد قابل دسترسی گیر میاندازد تا احتمالا از این روش، آنها یا شاید خویشتن خویش را بفهمد؛ اشیای ارزشمند را در قفسههای موزه، گیاه را در گلدان، پرنده را در …
به این (حقیقت) رسیدم که انسان به «مَجاز» محتاج است. با مَجاز تایید میکند خود را. به عبارتی با مَجاز، مُجاز میشود واقعیتش. خط مَجاز، همان خط موازی وجود انسان است. دوش به دوش با هم پیش میروند. گویی انسان تنها با ساخت و در ساحت این دنیای قرینه میتواند خود را تعریف کند. و …
کوه با پژواکش، صدای «من» را به گوشم رساند. زمین با سایهاش، ابعاد «من» را برایم نمایان کرد. آب با انعکاسش، صورت «من» را نمایش داد. و ایزدانی که برایشان آفریدم، ایزدان «من» بودند. هنوز هم، خدا، خدای «من» است. جهان در نگاه «من» چیزی نیست جز امتداد «من». بنابراین جسارتا در جواب حضرت مولانا …